عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 46☆
چند ساعتی گذشت و پدر و مادر تهیونگ رفتن و ما سه نفرم مشغول حرف زدن شدیم
تهیونگ: به نظرت دختره یا پسر
سومی: نمیدونم ولی خب بخاطر علاقه تیسا اگر پسر باشه خب بهتره
تهیونگ: من با اینکه دختر دوست دارم ولی خب هم مادرم نوه پسر میخواد هم تیسا ی داداش پس بهتره که پسر باشه البته اگر دوقلو باشن یکی دختر یکی پسر بهترم میشه
سومی: یااااا
تهیونگ: باشه عشقم آروم باش برای بچه ضرر داره
سومی: از دست تو
تهیونگ لبخند شیطونی به سومی زد که همون موقع صدای باز شدن در اومد منکه فهمیدم سوریاست سریع رفتم پایین رو زمین پیش تیسا نشستم و خودمو مشغول با اون نشون دادم
سوریا: سلام
تهیونگ: سلام
سوریا نگاهی به من انداخت و رفت بالا ، تهیونگ وقتی مطمئن شد اون رفته سریع روبه من برگشت و گفت
تهیونگ: یااا اونجوری مثل کانگورو میپری نمیگی بچه میوفته
سومی: خب حالا که میبینی خوبم
تهیونگ: تو خوبی بچه چی؟
سومی: تهیونگ لطفا انقدر حساس نباش بیب
تهیونگ: سومی خیلی مواظب باید باشی کاری نکن اجومارو کلا بزارم بالا سرت مراقبت باشه
سومی: باشه بابا مواظبم
تهیونگ: از رو زمین بلند شو برای زن حامله مضره نشستن رو زمین
سومی: تو از کجا این همه اطلاعات از زنای باردار داری؟
تهیونگ: به دلیل اینکه الان بچه ی من کنارت نشسته
سومی نگاهی به تیسا انداخت و بعد بلند شد و نشست روی مبل پشت تیسا
سومی: تیسا جونی میای کنارم بشینی تنها نباشم؟
تیسا: اوهوم
تیسا کنار سومی نشست و سرش رو گذاشت رو پای سومی و سومی ام موهای تیسارو نوازش میکرد
سومی: خوابت میاد قشنگم؟
تیسا: اوهوم
میخوای بریم تو اتاقت بخوابی؟
تیسا: میشه بریم تو اتاق تو باهم بخوابیم آخه میخوام کنار نینی باشم
سومی: باشه عزیزم بیا بریم
تیسا: بابایی توام میای
تهیونگ: اوهوم میام بریم
همگی رفتیم داخل اتاق من و روی تخت دراز کشیدیم ، تیسا خیلی سریع خوابش برد
تهیونگ: فکر کنم خیلی خوشحال شده از باردار شدنه تو
سومی: اوهوم از منو توام بیشتر ذوق داره
من و تهیونگ یکم باهم حرف زدیم و بعدش کنار تیسا خوابمون برد
کپی ممنوع ❌
تهیونگ: به نظرت دختره یا پسر
سومی: نمیدونم ولی خب بخاطر علاقه تیسا اگر پسر باشه خب بهتره
تهیونگ: من با اینکه دختر دوست دارم ولی خب هم مادرم نوه پسر میخواد هم تیسا ی داداش پس بهتره که پسر باشه البته اگر دوقلو باشن یکی دختر یکی پسر بهترم میشه
سومی: یااااا
تهیونگ: باشه عشقم آروم باش برای بچه ضرر داره
سومی: از دست تو
تهیونگ لبخند شیطونی به سومی زد که همون موقع صدای باز شدن در اومد منکه فهمیدم سوریاست سریع رفتم پایین رو زمین پیش تیسا نشستم و خودمو مشغول با اون نشون دادم
سوریا: سلام
تهیونگ: سلام
سوریا نگاهی به من انداخت و رفت بالا ، تهیونگ وقتی مطمئن شد اون رفته سریع روبه من برگشت و گفت
تهیونگ: یااا اونجوری مثل کانگورو میپری نمیگی بچه میوفته
سومی: خب حالا که میبینی خوبم
تهیونگ: تو خوبی بچه چی؟
سومی: تهیونگ لطفا انقدر حساس نباش بیب
تهیونگ: سومی خیلی مواظب باید باشی کاری نکن اجومارو کلا بزارم بالا سرت مراقبت باشه
سومی: باشه بابا مواظبم
تهیونگ: از رو زمین بلند شو برای زن حامله مضره نشستن رو زمین
سومی: تو از کجا این همه اطلاعات از زنای باردار داری؟
تهیونگ: به دلیل اینکه الان بچه ی من کنارت نشسته
سومی نگاهی به تیسا انداخت و بعد بلند شد و نشست روی مبل پشت تیسا
سومی: تیسا جونی میای کنارم بشینی تنها نباشم؟
تیسا: اوهوم
تیسا کنار سومی نشست و سرش رو گذاشت رو پای سومی و سومی ام موهای تیسارو نوازش میکرد
سومی: خوابت میاد قشنگم؟
تیسا: اوهوم
میخوای بریم تو اتاقت بخوابی؟
تیسا: میشه بریم تو اتاق تو باهم بخوابیم آخه میخوام کنار نینی باشم
سومی: باشه عزیزم بیا بریم
تیسا: بابایی توام میای
تهیونگ: اوهوم میام بریم
همگی رفتیم داخل اتاق من و روی تخت دراز کشیدیم ، تیسا خیلی سریع خوابش برد
تهیونگ: فکر کنم خیلی خوشحال شده از باردار شدنه تو
سومی: اوهوم از منو توام بیشتر ذوق داره
من و تهیونگ یکم باهم حرف زدیم و بعدش کنار تیسا خوابمون برد
کپی ممنوع ❌
۹۱.۸k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.