Autumn love (عشق پاییز)
P.³
TAKEPARTY
V
دختر ظریف و شکننده تر از این بود که شاهد دعواشون باشه اون حتی با داد کشیدن سرش هم بغض میکرد و میترسید چه برسه به اینکه معشوقش رو درحال دعوا ببینه
با صدای لرزیده و گونه های سرد یخ بسته از اشک بازوی مردش رو گرفت
_ ولش کن تهیونگ خواهش میکنم...
مثل اینکه مرد روبه روش ناشنوا بود نه التماس های مرد زیرش رو برای نجات که حالا مستیش به لطف مشت های محکم تهیونگ پریده بود رو میشنید نه صدای التماس دخترش که ترس میلرزوندش.. تهیونگ اونو میترسوند اون فکر کرد ممکنه به اون هم صدمه بزنه چون ممکنه صحنه رو اشتباه بررسی کرده باشه پس پا به فرار گذاشت و اون دو مرد و تنها گذاشت.. با گریه سوار تاکسی شد و به خونه دوستش رفت.. برای در زدن تردید داشت اما میدونست در اون خونه همیشه به روش بازه در زد و قدمی به عقب برداشت
چند ثانیه نگذشته بود که دوستش در و به روی ات که گونه ها و دماغش از سرما سرخ شده بود و دست هایی که از سرما میلرزید و جثه ظریفش که آب شده بود باز کرد
: ای..این چه سر و شکلیه.. چه بلایی سرت اومده
همین جمله برای ترکیدن بغضش کافی بود اشک هاش سریع روی گونه های سرخش رد انداختن و با وزش باد صورتش رو میسوزوندن...
دوستش اونو تو آغوش کشید و به خونه اش دعوت کرد ات از بغلش بیرون نمی اومد و با ورودش اصاره خوش قهوه و بوی خوشمزه غذا به مشامش خورد و سوز گرمای خونه صورتش رو سوزوند.. اما گرمای وجود دوستش اونو آروم کرد
شونه هاش رو گرفت و از بغلش بیرون آورد چون اومدن ات این وقت شب با این وضع و قیافه نرمال نبود و حدس میزد مشکلی براش پیش اومده
: چی شده ات.. چرا به این حال و روز افتادی.. حرف بزن دختر داری جون به لبم میکنی
دختر سریع دستای ات و بین دستاش کشید و با چشمای گرد و گشاد شده گفت
: دستات یخ زدن ات.. چند ساعته اون بیرونی؟ چرا چیزی نمیگی لطفاً یه چیزی بگو
ات فقط گریه میکرد و هق هق میکرد با دلگرمی دوستش ناراحتیش بیشتر میشد اما اشک های روی گونه های ترش رو پاک کرد و سرش و به منزله اینکه همه چیز و براش تعریف میکنه تکون داد و دوستش بی معطلی اون و روی کاناپه کنار خودش نشوند و دستاش و تو دستاش گرفت بعد از مکث کوتاهی شروع به تعریف کردن تمام ماجرا کرد
_ .... لوسی من نمیدونم الان ته چی درمورد من فکر میکنه.. اون مرد مست بود و به زور من و بوسید.. حالا باید چیکار کنم
دوباره به گریه افتاد سرش و به سینه اش چسبوند و سعی کرد ات و دلداری بده
: هیش چیزی نیست باشه؟ تهیونگ عاقل تر از این حرفاست که تو رو مقصر بدونه مطمئنم که اون حرفات رو باور میکنه حالام خواهش میکنم گریه نکن
از بغل دوسش بیرون اومد و با آستین کتش اشک هاش رو پاک کرد
TAKEPARTY
V
دختر ظریف و شکننده تر از این بود که شاهد دعواشون باشه اون حتی با داد کشیدن سرش هم بغض میکرد و میترسید چه برسه به اینکه معشوقش رو درحال دعوا ببینه
با صدای لرزیده و گونه های سرد یخ بسته از اشک بازوی مردش رو گرفت
_ ولش کن تهیونگ خواهش میکنم...
مثل اینکه مرد روبه روش ناشنوا بود نه التماس های مرد زیرش رو برای نجات که حالا مستیش به لطف مشت های محکم تهیونگ پریده بود رو میشنید نه صدای التماس دخترش که ترس میلرزوندش.. تهیونگ اونو میترسوند اون فکر کرد ممکنه به اون هم صدمه بزنه چون ممکنه صحنه رو اشتباه بررسی کرده باشه پس پا به فرار گذاشت و اون دو مرد و تنها گذاشت.. با گریه سوار تاکسی شد و به خونه دوستش رفت.. برای در زدن تردید داشت اما میدونست در اون خونه همیشه به روش بازه در زد و قدمی به عقب برداشت
چند ثانیه نگذشته بود که دوستش در و به روی ات که گونه ها و دماغش از سرما سرخ شده بود و دست هایی که از سرما میلرزید و جثه ظریفش که آب شده بود باز کرد
: ای..این چه سر و شکلیه.. چه بلایی سرت اومده
همین جمله برای ترکیدن بغضش کافی بود اشک هاش سریع روی گونه های سرخش رد انداختن و با وزش باد صورتش رو میسوزوندن...
دوستش اونو تو آغوش کشید و به خونه اش دعوت کرد ات از بغلش بیرون نمی اومد و با ورودش اصاره خوش قهوه و بوی خوشمزه غذا به مشامش خورد و سوز گرمای خونه صورتش رو سوزوند.. اما گرمای وجود دوستش اونو آروم کرد
شونه هاش رو گرفت و از بغلش بیرون آورد چون اومدن ات این وقت شب با این وضع و قیافه نرمال نبود و حدس میزد مشکلی براش پیش اومده
: چی شده ات.. چرا به این حال و روز افتادی.. حرف بزن دختر داری جون به لبم میکنی
دختر سریع دستای ات و بین دستاش کشید و با چشمای گرد و گشاد شده گفت
: دستات یخ زدن ات.. چند ساعته اون بیرونی؟ چرا چیزی نمیگی لطفاً یه چیزی بگو
ات فقط گریه میکرد و هق هق میکرد با دلگرمی دوستش ناراحتیش بیشتر میشد اما اشک های روی گونه های ترش رو پاک کرد و سرش و به منزله اینکه همه چیز و براش تعریف میکنه تکون داد و دوستش بی معطلی اون و روی کاناپه کنار خودش نشوند و دستاش و تو دستاش گرفت بعد از مکث کوتاهی شروع به تعریف کردن تمام ماجرا کرد
_ .... لوسی من نمیدونم الان ته چی درمورد من فکر میکنه.. اون مرد مست بود و به زور من و بوسید.. حالا باید چیکار کنم
دوباره به گریه افتاد سرش و به سینه اش چسبوند و سعی کرد ات و دلداری بده
: هیش چیزی نیست باشه؟ تهیونگ عاقل تر از این حرفاست که تو رو مقصر بدونه مطمئنم که اون حرفات رو باور میکنه حالام خواهش میکنم گریه نکن
از بغل دوسش بیرون اومد و با آستین کتش اشک هاش رو پاک کرد
۸.۱k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.