عشق کودکی
پارت 27
کوک: یونا تب داشت* به زور حموم کردم و ا/ت خوابوندش* تبش پایین اومد؟
ا/ت: یکم ( زنگ در رو زدن جیمین بود)
جیمین: حال یونا چطورع؟
ا/ت: خوبع..دارع استراحت میکنه
جیمین: کوک کجاست؟
ا/ت: با یونا حموم کرده بود دارع لباس میپوشه.. بیا تو!
جیمین: یونا رو تخت خوابیده بود و تنفس های سنگینی داشت
ا/ت: تازه دارو رو خورد
جیمین: میبینم..عرق سرد ندارع*
ا/ت: مثل اینکه باد سرد بهش خورده عرق کرده بود این باعث شدع بود حالش بدتر شه
جیمین:میبینم
کوک: سلام
کوک: یونا تب داشت* به زور حموم کردم و ا/ت خوابوندش* تبش پایین اومد؟
ا/ت: یکم ( زنگ در رو زدن جیمین بود)
جیمین: حال یونا چطورع؟
ا/ت: خوبع..دارع استراحت میکنه
جیمین: کوک کجاست؟
ا/ت: با یونا حموم کرده بود دارع لباس میپوشه.. بیا تو!
جیمین: یونا رو تخت خوابیده بود و تنفس های سنگینی داشت
ا/ت: تازه دارو رو خورد
جیمین: میبینم..عرق سرد ندارع*
ا/ت: مثل اینکه باد سرد بهش خورده عرق کرده بود این باعث شدع بود حالش بدتر شه
جیمین:میبینم
کوک: سلام
۹۶۷
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.