تک پارتی ؟؟؟؟ اره اره تک پارتی آوردم
تک پارتی ؟؟؟؟ اره اره تک پارتی آوردم
صدای زنگ در به صدا در اومد..
دینگ دینگ!
ا.ت بی حوصله از روی کاناپهِ قهوه ایی رنگش بلند شد و چشم های باد کردش رو فشار داد
موهاش رو که دورش ریخته بود با کِش مو اسکرانچی مورد علاقش جمع کرد و در حین راه رفتن پاچه شلوارش که تا بالای زانوش اومده بود رو پایین برد
دستگیره طلایی در رو به طرف پایین فشار داد و بعد به طرف خودش کشید: کیه؟
صدای بم مردی که پشت در بود لرزه رو به تن ا.ت انداخت: منم..! مشتاق دیدارت بودم! تو چی؟
ا.ت چشم های خواب آلودش رو باز کرد و با نیشخند مرموز پسری که رو به روش ایستاده بود خیره شد
آب دهنش رو به سختی از گلوش پایین برد وهمراه با بیرون دادن نفسش زمزمه کرد: اینجا چیکار میکنی روانی؟ اومدی باز ارامشمو بگیری ازم؟
دست های مردونه ایی در امتداد کمر و شونه های ا.ت حرکت میکردن و با لبخند عجیبی ترکیب میشدن، آروم زمزمه کرد: نه نه..فقط اومدم دوباره ببینمت..میدونی که پارک جیمین از اموالش نمیگذره؟
تک خنده صدا داری کردی و سعی کردی تعادلت رو حفظ کنی: اموال؟ بیخیال جیمین شی! کنار تو بودن یه اشتباهه محضه! نمیتونم دستی دستی خودمو بندازم تو آتیش!
همونطور بین دست هاشو اسیر شده بودی قدم قدم پاهای جیمین همراه با تو به سمت پذیرایی کشیده میشد: اره خب برای خودمی..! بیخیال پارک ا.تِ من! سرنوشت ما به هم گره خورده! نمیتونی از سرنوشت جلوداری کنی!
دست های ا.ت روی شونه های جیمین قرار گرفت و سعی کرد خودشو از جیمین دور کنه: این سرنوشتو نمیخوام...تو پر از خطری جیمین!
لبخندِ خسته ای روی لب های جیمین نقش بست و ادامه داد: خطر هام برای تو بود رز کوچولو!..برات خطر کردن تا تو در امان باشی..تا کسی نتونه بهت نازکتر از گل بگه..
تا خودم فقط خنده هات رو ببینم..تا چشمات فقط برای خودم باشه..فقط برای من..
همونطور که ا.ت توی بغلش بود روی کاناپه نشست و تمام تن ا.ت رو توی بغلش گرفت: میدونی چقدر برام مهمی.؟؟ نه نمیدونی..به اندازه تمام ستاره های توی آسمون..به اندازه تمام گل های روی زمین..به اندازه تک به تک تار موهات که قَسَمِشون رو میخورم! به اندازه اینا برام مهمی
سر ا.ت با آرومی بالا اومد و به چشم های فریبنده جیمین خیره شد: منظورت چیه جیمین!؟
بوسه گرمی از طرف جیمین روی پیشونی ا.ت کاشته شد و ادامه داد: میدونی چقدر دوستت دارم؟؟ همینقدر که شازده کوچولو گل رزِش رو دوست داشت...منم همون قدر دوستت دارم!
تو گل رز قلب منی! میپرستمت!!
با لب هایی تشنه به سمت لب های ا.ت حمله ور شد و به اسارت گرفت..
و تمام تشنگی این پنج ماه رو در عرض چند دقیقه برطرف کرد!!
صدای زنگ در به صدا در اومد..
دینگ دینگ!
ا.ت بی حوصله از روی کاناپهِ قهوه ایی رنگش بلند شد و چشم های باد کردش رو فشار داد
موهاش رو که دورش ریخته بود با کِش مو اسکرانچی مورد علاقش جمع کرد و در حین راه رفتن پاچه شلوارش که تا بالای زانوش اومده بود رو پایین برد
دستگیره طلایی در رو به طرف پایین فشار داد و بعد به طرف خودش کشید: کیه؟
صدای بم مردی که پشت در بود لرزه رو به تن ا.ت انداخت: منم..! مشتاق دیدارت بودم! تو چی؟
ا.ت چشم های خواب آلودش رو باز کرد و با نیشخند مرموز پسری که رو به روش ایستاده بود خیره شد
آب دهنش رو به سختی از گلوش پایین برد وهمراه با بیرون دادن نفسش زمزمه کرد: اینجا چیکار میکنی روانی؟ اومدی باز ارامشمو بگیری ازم؟
دست های مردونه ایی در امتداد کمر و شونه های ا.ت حرکت میکردن و با لبخند عجیبی ترکیب میشدن، آروم زمزمه کرد: نه نه..فقط اومدم دوباره ببینمت..میدونی که پارک جیمین از اموالش نمیگذره؟
تک خنده صدا داری کردی و سعی کردی تعادلت رو حفظ کنی: اموال؟ بیخیال جیمین شی! کنار تو بودن یه اشتباهه محضه! نمیتونم دستی دستی خودمو بندازم تو آتیش!
همونطور بین دست هاشو اسیر شده بودی قدم قدم پاهای جیمین همراه با تو به سمت پذیرایی کشیده میشد: اره خب برای خودمی..! بیخیال پارک ا.تِ من! سرنوشت ما به هم گره خورده! نمیتونی از سرنوشت جلوداری کنی!
دست های ا.ت روی شونه های جیمین قرار گرفت و سعی کرد خودشو از جیمین دور کنه: این سرنوشتو نمیخوام...تو پر از خطری جیمین!
لبخندِ خسته ای روی لب های جیمین نقش بست و ادامه داد: خطر هام برای تو بود رز کوچولو!..برات خطر کردن تا تو در امان باشی..تا کسی نتونه بهت نازکتر از گل بگه..
تا خودم فقط خنده هات رو ببینم..تا چشمات فقط برای خودم باشه..فقط برای من..
همونطور که ا.ت توی بغلش بود روی کاناپه نشست و تمام تن ا.ت رو توی بغلش گرفت: میدونی چقدر برام مهمی.؟؟ نه نمیدونی..به اندازه تمام ستاره های توی آسمون..به اندازه تمام گل های روی زمین..به اندازه تک به تک تار موهات که قَسَمِشون رو میخورم! به اندازه اینا برام مهمی
سر ا.ت با آرومی بالا اومد و به چشم های فریبنده جیمین خیره شد: منظورت چیه جیمین!؟
بوسه گرمی از طرف جیمین روی پیشونی ا.ت کاشته شد و ادامه داد: میدونی چقدر دوستت دارم؟؟ همینقدر که شازده کوچولو گل رزِش رو دوست داشت...منم همون قدر دوستت دارم!
تو گل رز قلب منی! میپرستمت!!
با لب هایی تشنه به سمت لب های ا.ت حمله ور شد و به اسارت گرفت..
و تمام تشنگی این پنج ماه رو در عرض چند دقیقه برطرف کرد!!
۱.۱k
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.