نام فیک: پشیمانی پارت 20
پرش زمانی به نه ماه بعد ویو ا. ت
توی این نه ماه جیمین خیلی هوامو داشت. من توی این نه ماه خیلی تلاش کردم و یک شرکت زدم که کار های اداری انجام میدم امروز مثل همیشه بیدار شدم و لباس پوشیدم و به سمت شرکت حرکت کردم شکمم خیلی بزرگ شده بود روزای نزدیک زایمانم بود استرس داشتم و باید خیلی احتیاط میکردم سوار ماشین شدم و بعد از چند دقیقه پیاده شدم همه ی کارکنان بهم ادای احترام کردن و وارد دفترم شدم. بلند شدم تا قهوه درست کنم که درد زیادی زیر شکمم احساس کردم یه جیغ بلند زدم و منشیم وارد اتاقم شد بقیه کارکنان جمع شدن یکی از اونها اورژانس خبر کرد و من حس کردم چشمام دارن سیاهی میرن و بعد از چند دقیقه تاریکیه مطلق شد. بعد از چند ساعت بیدار شدم. بوی مواد تمیز کننده میومد دیوار هایی به رنگ سفید و زن هایی که لباس پرستاری بر تن داشتن درسته بیمارستان بودم دستی بر روی شکمم کشیدم احساس آرامش میکردم. یکی از پرستار ها متوجه به هوش اومدن من شد دکتر را خبر کرد، دکتر مرا معاینه کرد و گفت
(•دکتر _ ا. ت)
• خانم ا. ت علائم حیاتتیون خیلی خوبه و حال بچه ها هم خوبه فقط اینکه کسی رو دارین که بیاد کنارتون؟
_ دستتون دردنکنه بله برادرم هستن
•خوبه بهش بگین بیان و مقداری لباس براتون بیارن چون چن وقت باید اینجا باشین
ا. ت سری به نشانه ی تایید تکان داد و.....
شرایط
20 لایک
10 کامنت 🥺
#سناریو #فیک #بی_تی_اس #نامجون
توی این نه ماه جیمین خیلی هوامو داشت. من توی این نه ماه خیلی تلاش کردم و یک شرکت زدم که کار های اداری انجام میدم امروز مثل همیشه بیدار شدم و لباس پوشیدم و به سمت شرکت حرکت کردم شکمم خیلی بزرگ شده بود روزای نزدیک زایمانم بود استرس داشتم و باید خیلی احتیاط میکردم سوار ماشین شدم و بعد از چند دقیقه پیاده شدم همه ی کارکنان بهم ادای احترام کردن و وارد دفترم شدم. بلند شدم تا قهوه درست کنم که درد زیادی زیر شکمم احساس کردم یه جیغ بلند زدم و منشیم وارد اتاقم شد بقیه کارکنان جمع شدن یکی از اونها اورژانس خبر کرد و من حس کردم چشمام دارن سیاهی میرن و بعد از چند دقیقه تاریکیه مطلق شد. بعد از چند ساعت بیدار شدم. بوی مواد تمیز کننده میومد دیوار هایی به رنگ سفید و زن هایی که لباس پرستاری بر تن داشتن درسته بیمارستان بودم دستی بر روی شکمم کشیدم احساس آرامش میکردم. یکی از پرستار ها متوجه به هوش اومدن من شد دکتر را خبر کرد، دکتر مرا معاینه کرد و گفت
(•دکتر _ ا. ت)
• خانم ا. ت علائم حیاتتیون خیلی خوبه و حال بچه ها هم خوبه فقط اینکه کسی رو دارین که بیاد کنارتون؟
_ دستتون دردنکنه بله برادرم هستن
•خوبه بهش بگین بیان و مقداری لباس براتون بیارن چون چن وقت باید اینجا باشین
ا. ت سری به نشانه ی تایید تکان داد و.....
شرایط
20 لایک
10 کامنت 🥺
#سناریو #فیک #بی_تی_اس #نامجون
۱۱.۸k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.