پارت19
#پارت19
ماهنقرهای
با تعجب اطرافو دوره کردم...
+ جیمین... کو؟
فورا بلند شدم و لباسامو تنم کردم...
سرمو به آرومی از اتاق بیرون بردم تا مطمئن بشم کسی اون اطراف نیس... ولی جویونگ جلوم ظاهر شد...
جیغ خفه ای کشیدم و برگشتم داخل...
+تو.. تو اینجا چیکار میکنی!؟؟؟
-ولیعهد گفتن دیشب خسته بودین و اینجا پیششون موندین.. منم اومدم تا بهتون خبری رو بدم...
+جیمین گفت چون خسته بودم اینجا موندم؟!
-بله.. اما غیرازون شما رسما زن و شوهرین و حق هرکاری...
+باشه باشه... خبرتو بده و برو...
-عاممم بهم گفتن که پدرتون درحال اومدن به اینجاس و به زودی میرسن..
کلافه مالشی به چشمام دادم..
+خب؟
-عجبیه... خوشحال نیستین..
+ چرا باید از اومدن کسی که براش هیچ ارزشی ندارم خوشحال باشم؟!
-ایشون پدرتونه و...
+جویونگ... حوصله نصیحتاتو ندارم لطفا تنهام بزار...
-باشه.. فقط یچیز دیگه.. پادشاه برنامه ای برای شب که اونا میان تدارک دیدن و حضوره شما و ولیعهد الزامیه... و اینکه ولیعهد یه کاری براشون پیش اومده ولی گفتن خودشون میان دنبالتون...
+ خب دیگه تمام خبرای دنیا رو دادی.. توبرو و لباسمو آماده کن.. من خودم میام...
-براتون دمنوش آماده میکنم.. زود بیاین..
+دمنوش!؟
-بالاخره شما دیشب رابطه داشتین و حتما درد...
+یااااااا توووو اگه جرات داری وایساااا...
-من رفتممم
شلااامممم
خوبین؟
ببخشید دیگه این چن روز اساس کشی داشتیم نشد بیام ویس..
انقد از پارتم بزور نوشتم واقعا وقت ندارم.. و از طرفی امتحانا هم شروع شده.. با اینکه نمیخونم ولی باید یه مروری بکنم که لااعقل مردود نشم😁
دیگه همین دیگه...
شما درساتونو خوب بخونین منم براتون یه جایزه آماده میکنم😐🤷🏻♀️😂
فعلااا🖐️
ماهنقرهای
با تعجب اطرافو دوره کردم...
+ جیمین... کو؟
فورا بلند شدم و لباسامو تنم کردم...
سرمو به آرومی از اتاق بیرون بردم تا مطمئن بشم کسی اون اطراف نیس... ولی جویونگ جلوم ظاهر شد...
جیغ خفه ای کشیدم و برگشتم داخل...
+تو.. تو اینجا چیکار میکنی!؟؟؟
-ولیعهد گفتن دیشب خسته بودین و اینجا پیششون موندین.. منم اومدم تا بهتون خبری رو بدم...
+جیمین گفت چون خسته بودم اینجا موندم؟!
-بله.. اما غیرازون شما رسما زن و شوهرین و حق هرکاری...
+باشه باشه... خبرتو بده و برو...
-عاممم بهم گفتن که پدرتون درحال اومدن به اینجاس و به زودی میرسن..
کلافه مالشی به چشمام دادم..
+خب؟
-عجبیه... خوشحال نیستین..
+ چرا باید از اومدن کسی که براش هیچ ارزشی ندارم خوشحال باشم؟!
-ایشون پدرتونه و...
+جویونگ... حوصله نصیحتاتو ندارم لطفا تنهام بزار...
-باشه.. فقط یچیز دیگه.. پادشاه برنامه ای برای شب که اونا میان تدارک دیدن و حضوره شما و ولیعهد الزامیه... و اینکه ولیعهد یه کاری براشون پیش اومده ولی گفتن خودشون میان دنبالتون...
+ خب دیگه تمام خبرای دنیا رو دادی.. توبرو و لباسمو آماده کن.. من خودم میام...
-براتون دمنوش آماده میکنم.. زود بیاین..
+دمنوش!؟
-بالاخره شما دیشب رابطه داشتین و حتما درد...
+یااااااا توووو اگه جرات داری وایساااا...
-من رفتممم
شلااامممم
خوبین؟
ببخشید دیگه این چن روز اساس کشی داشتیم نشد بیام ویس..
انقد از پارتم بزور نوشتم واقعا وقت ندارم.. و از طرفی امتحانا هم شروع شده.. با اینکه نمیخونم ولی باید یه مروری بکنم که لااعقل مردود نشم😁
دیگه همین دیگه...
شما درساتونو خوب بخونین منم براتون یه جایزه آماده میکنم😐🤷🏻♀️😂
فعلااا🖐️
۱۱.۵k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.