شاعر میگه:
شاعر میگه:
گفتا که میبوسم تو را، گفتم تمنّا میکنم
گفتا اگر بیند کسی، گفتم که حاشا میکنم
گفتا ز بخت بد اگر، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری، او را ز سر وا میکنم
گفتا که تلخیهای می گر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم، آنرا گوارا میکنم
گفتا چه میبینی بگو، در چشم چون آیینهام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا میکنم
گفتا که از بیطاقتی دل قصد یغما میکند
گفتم که با یغماگران باری مدارا میکنم
گفتا که پیوند تو را با نقدِ هستی میخرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا میکنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سالِ دگر امروز و فردا میکنم
#سیمین_بهبهانی
گفتا که میبوسم تو را، گفتم تمنّا میکنم
گفتا اگر بیند کسی، گفتم که حاشا میکنم
گفتا ز بخت بد اگر، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری، او را ز سر وا میکنم
گفتا که تلخیهای می گر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم، آنرا گوارا میکنم
گفتا چه میبینی بگو، در چشم چون آیینهام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا میکنم
گفتا که از بیطاقتی دل قصد یغما میکند
گفتم که با یغماگران باری مدارا میکنم
گفتا که پیوند تو را با نقدِ هستی میخرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا میکنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سالِ دگر امروز و فردا میکنم
#سیمین_بهبهانی
۵.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.