عاشقم باش پارت ²⁴
اروم از بغلش اوردم بیرون
ته:ات خوبی؟
ات:آ....ا..ب
سریع رفت یه لیوان اب اورد و داد ستم یکم ازش خوردم گذاشتم کنار
ات: عا ببخشید توهم ترسیدی گاهی وقتا موقع ی خواب اینجوری میشم
ته:می خوای اینجا بشینم تا بخوابی
ات:اره
ته:باشه
دراز کشیدم رو مبل که خوابم برد
پرش زمانی فردا صبح
صبح پاشدم دیدم تهیونگ خوابه نشسته بوده پیشم خدا خیلی کیوته یلحظه رفتم کنارش لپش و بوسیدم بعد تکونش دادم
ات:تهیونگا تهیونگااااا
ته:اومممم بله
ات:پاشو چرا اینجا خوابیدی
ته:بخاطره تو
ات:مرسی
ات:تهیونگا می خوام برم خونم لباس بردارم واسه مهمونی امشب که کوک گرفته
ته:برو تو اتاق لباسات همشون هست تازه چند تا چیزم برات گرفتم(خوابالو)
بلند شدم از وله ها که میرفتم بالا همه ی زجرام یادم میومد رفتم در اتاق و اروم باز کردم همه چیز مثل قبل بود حتی لوازمه ارایشی هام دست نخورده بود کمد و باز کردم دیدم همه ی لباسام هستش یع لبخندی اومد ذو لبام که یهو
ته:چیه تعجب کردی
ات:چرا باید تعجب کنم خونه ی منم بوده به هر حال
پرش زمانی موقع ی مهمونی
دیدم ته نیستش گوشیمو در اوردم و به جین پیام دادم
ات:جین بیا دنبالم دوست ندارم با ته بیام همه یه فکری کنن اومدی دنبالم بیا داخل ببرم
جین:پنج دقه دیگ اونجام
ته:بریم
ات:بریممم؟
ته:اره دیگه می خوای پیاده بری
ات:نخیرم داداشم میاد
ته:داداشت هع بیشن تا جین بیاد
یهو در باز شد
جین:,هوی پلشت بیا بریم
ات:بابای شوهره ناتنی
پرش زمانی موقع ی مهمونی
نشسته بودم پیشه لونا یه چند تا دختره دیگه هم بودن گوشیمو در اوردم و به لیا پیام دادم
ات:پلشت اینا کین؟
لونا:کوک میگه می خوان ته رو ببین
ات:شت اوم الان اعصاب نداره
لونا:الان میگم کوک بفرستشون ولی اون دختره که کناره کوکه دختر خالشه
ات:اوک
لونا یه اشاره به کوک داد
کوک:خب خانوما اقای کیم پیام دادن که تشریف نمیارن
دخترا:وای نه
ات:به هر حال باید رفع زحمت کنید ماهم دوستیم می خوایم حرف بزنیم
بلند شدن رفتن که ته از بالا ی پله ها اومد پایین
ته:,این پلشتارو فرستادی دستت طلا
جین:بیا بشین جرعت حقیقت بازی کنیماااااااا
ته اومد نشست بطری رو چرخوندن افتاد رو من و لونا
لونا:ات اینحا کسی هست که عاشقش باشی
ات؛نه
ته بلند شد و با اعصابانیت رفت
لونا:این چش بود
ات:من باهاش میرم
سریع رفتم بیرون ماشینه جین رو برداشتم و رفتم دنبالش خیلی با سرعت میرفت ولی کور خونده منم با همون سرعت دنبالش بودم که رسیدیم به عمارت ماشینو پارک و رفتم دنبالش رفته بود داخل
ات:ته چه مرگته
ته:.......
ات:با توام
رفت تو اتاق دنبالش رفتم
ات:چته تو
ته:چرا نمیفهمی عاشقتم؟؟؟(داد،گریه)
سرشو اورد بالا دیدم تو چشماش پره اشکه
بچه ها از فردا اینا شاید بتونم دو تا پارت روزی بزارم چون دارم میرم خونه:)
ته:ات خوبی؟
ات:آ....ا..ب
سریع رفت یه لیوان اب اورد و داد ستم یکم ازش خوردم گذاشتم کنار
ات: عا ببخشید توهم ترسیدی گاهی وقتا موقع ی خواب اینجوری میشم
ته:می خوای اینجا بشینم تا بخوابی
ات:اره
ته:باشه
دراز کشیدم رو مبل که خوابم برد
پرش زمانی فردا صبح
صبح پاشدم دیدم تهیونگ خوابه نشسته بوده پیشم خدا خیلی کیوته یلحظه رفتم کنارش لپش و بوسیدم بعد تکونش دادم
ات:تهیونگا تهیونگااااا
ته:اومممم بله
ات:پاشو چرا اینجا خوابیدی
ته:بخاطره تو
ات:مرسی
ات:تهیونگا می خوام برم خونم لباس بردارم واسه مهمونی امشب که کوک گرفته
ته:برو تو اتاق لباسات همشون هست تازه چند تا چیزم برات گرفتم(خوابالو)
بلند شدم از وله ها که میرفتم بالا همه ی زجرام یادم میومد رفتم در اتاق و اروم باز کردم همه چیز مثل قبل بود حتی لوازمه ارایشی هام دست نخورده بود کمد و باز کردم دیدم همه ی لباسام هستش یع لبخندی اومد ذو لبام که یهو
ته:چیه تعجب کردی
ات:چرا باید تعجب کنم خونه ی منم بوده به هر حال
پرش زمانی موقع ی مهمونی
دیدم ته نیستش گوشیمو در اوردم و به جین پیام دادم
ات:جین بیا دنبالم دوست ندارم با ته بیام همه یه فکری کنن اومدی دنبالم بیا داخل ببرم
جین:پنج دقه دیگ اونجام
ته:بریم
ات:بریممم؟
ته:اره دیگه می خوای پیاده بری
ات:نخیرم داداشم میاد
ته:داداشت هع بیشن تا جین بیاد
یهو در باز شد
جین:,هوی پلشت بیا بریم
ات:بابای شوهره ناتنی
پرش زمانی موقع ی مهمونی
نشسته بودم پیشه لونا یه چند تا دختره دیگه هم بودن گوشیمو در اوردم و به لیا پیام دادم
ات:پلشت اینا کین؟
لونا:کوک میگه می خوان ته رو ببین
ات:شت اوم الان اعصاب نداره
لونا:الان میگم کوک بفرستشون ولی اون دختره که کناره کوکه دختر خالشه
ات:اوک
لونا یه اشاره به کوک داد
کوک:خب خانوما اقای کیم پیام دادن که تشریف نمیارن
دخترا:وای نه
ات:به هر حال باید رفع زحمت کنید ماهم دوستیم می خوایم حرف بزنیم
بلند شدن رفتن که ته از بالا ی پله ها اومد پایین
ته:,این پلشتارو فرستادی دستت طلا
جین:بیا بشین جرعت حقیقت بازی کنیماااااااا
ته اومد نشست بطری رو چرخوندن افتاد رو من و لونا
لونا:ات اینحا کسی هست که عاشقش باشی
ات؛نه
ته بلند شد و با اعصابانیت رفت
لونا:این چش بود
ات:من باهاش میرم
سریع رفتم بیرون ماشینه جین رو برداشتم و رفتم دنبالش خیلی با سرعت میرفت ولی کور خونده منم با همون سرعت دنبالش بودم که رسیدیم به عمارت ماشینو پارک و رفتم دنبالش رفته بود داخل
ات:ته چه مرگته
ته:.......
ات:با توام
رفت تو اتاق دنبالش رفتم
ات:چته تو
ته:چرا نمیفهمی عاشقتم؟؟؟(داد،گریه)
سرشو اورد بالا دیدم تو چشماش پره اشکه
بچه ها از فردا اینا شاید بتونم دو تا پارت روزی بزارم چون دارم میرم خونه:)
۲۸.۸k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.