تولد آلفا ♤° p¹¹
تولد آلفا p¹¹ ♤°
فردا ی آن روز....
ویو کوک
صبح با بوی بدی بیدار شدم...یه کم به خودم اومدم و فهمیدم که تهیونگ امروز خونس! اون بو واقعا بد بود..
وایسا!....اَه.اَه...این بوی پنکیکه ...اَیییییی...حالم بهم خورد...با این حالللل...دلم بد جوری خوراکی میخواست..لباس پوشیدم (اسلاید دو) رفتم پایین
تهیونگ: سلام...مامی نمونه ...خوب خوابیدی ...نی نی هامون لگد ننداختن
کوک: نه...این چه بوییه که راه انداختی....برو یکم از جین هیونگ یاد بگیر....مثلا من باردارما !!
تهیونگ: بهت برنخوره کوک ولی از وقتی که باردار شدی هورمونات بهم خورده!
کوک: عههههه...تقصیر خودته !
تهیونگ: واتتتت؟! کجاش تقصیره منه ؟!!!
کوک: میخواستی من و باردار نکنی!
تهیونگ: هعیییییی...باشه...بیا صبحانه بخور...
کوک: جیییییییییییییییییییییییییغ
تهیونگ: چی شدددددددددددددد؟!!
کوک: من از این نمیخورممممم 《لباش و غنچه کرد 》
تهیونگ: قیافت و اینجوری نکن که بی فایدس...
کوک: من و ببر کافههههههه ( بانی)
تهیونگ: جانممممم؟ آخه کدوم کافه ای؟
کوک: وااااااا.....این همه کافه هستن که این وقت صبح بازن....تازه صبحانه ی سلف سرویس هم دارن!
تهیونگ: خوب باشه....بپوش بریم!
کوک: باشه....ما رفتیم
امروز کلی کار دارم با تهیونگ....بعلههههه...
*دو ساعت بعد*
ویو تهیونگ
بعد از دوساعت از اون کافه ی کوفتی اومدیم بیرون...
کوک: میگممم..من یه سری وسیله میخوام!
تهیونگ: واسه ی خودت یا خونه؟
کوک: نه واسه ی خودم و نه برای خونه...برای نی نی یات....
تهیونگ: از دست تو...حالا هم سرپا واینستا بشین توی ماشین
راننده: ارباب ..باید برگردیم خونه؟
کوک: خیر آقای ساکو...میریم فروشگاه ...
راننده: بله ارباب
و رسیدیم به فروشگاه کوک اصلا آروم و قرار نداشت و مثل جت رفت سراغ خوراکی....اول چیپس برداشت..بعد رفت شیرموز برداشت...بعد رفت ماست میوه ای برداشت ...نوتلا...توت فرنگی...کیک شکلاتی...شکلات...پفک...پفیلا...انرژی زا و در آخرهم بستنی...(از همه ی اینا چند تا چند تا برداشت)
کوک: خوببب...اینم از این بریم .
تهیونگ: مطمئنی که همه اینا رو بچه ها میخوان؟
کوک: بله...یادت رفته سه قلو ان؟
تهیونگ: نه یادم نرفتم! به هرحال دیروز خیلی انرژی مصرف کردی...
کوک: اگر به کیونگ نگفتم که چی بهم گفتی!!
تهیونگ: اییییی خدااااا....
کوک: عههههههه
***
فردا ی آن روز....
ویو کوک
صبح با بوی بدی بیدار شدم...یه کم به خودم اومدم و فهمیدم که تهیونگ امروز خونس! اون بو واقعا بد بود..
وایسا!....اَه.اَه...این بوی پنکیکه ...اَیییییی...حالم بهم خورد...با این حالللل...دلم بد جوری خوراکی میخواست..لباس پوشیدم (اسلاید دو) رفتم پایین
تهیونگ: سلام...مامی نمونه ...خوب خوابیدی ...نی نی هامون لگد ننداختن
کوک: نه...این چه بوییه که راه انداختی....برو یکم از جین هیونگ یاد بگیر....مثلا من باردارما !!
تهیونگ: بهت برنخوره کوک ولی از وقتی که باردار شدی هورمونات بهم خورده!
کوک: عههههه...تقصیر خودته !
تهیونگ: واتتتت؟! کجاش تقصیره منه ؟!!!
کوک: میخواستی من و باردار نکنی!
تهیونگ: هعیییییی...باشه...بیا صبحانه بخور...
کوک: جیییییییییییییییییییییییییغ
تهیونگ: چی شدددددددددددددد؟!!
کوک: من از این نمیخورممممم 《لباش و غنچه کرد 》
تهیونگ: قیافت و اینجوری نکن که بی فایدس...
کوک: من و ببر کافههههههه ( بانی)
تهیونگ: جانممممم؟ آخه کدوم کافه ای؟
کوک: وااااااا.....این همه کافه هستن که این وقت صبح بازن....تازه صبحانه ی سلف سرویس هم دارن!
تهیونگ: خوب باشه....بپوش بریم!
کوک: باشه....ما رفتیم
امروز کلی کار دارم با تهیونگ....بعلههههه...
*دو ساعت بعد*
ویو تهیونگ
بعد از دوساعت از اون کافه ی کوفتی اومدیم بیرون...
کوک: میگممم..من یه سری وسیله میخوام!
تهیونگ: واسه ی خودت یا خونه؟
کوک: نه واسه ی خودم و نه برای خونه...برای نی نی یات....
تهیونگ: از دست تو...حالا هم سرپا واینستا بشین توی ماشین
راننده: ارباب ..باید برگردیم خونه؟
کوک: خیر آقای ساکو...میریم فروشگاه ...
راننده: بله ارباب
و رسیدیم به فروشگاه کوک اصلا آروم و قرار نداشت و مثل جت رفت سراغ خوراکی....اول چیپس برداشت..بعد رفت شیرموز برداشت...بعد رفت ماست میوه ای برداشت ...نوتلا...توت فرنگی...کیک شکلاتی...شکلات...پفک...پفیلا...انرژی زا و در آخرهم بستنی...(از همه ی اینا چند تا چند تا برداشت)
کوک: خوببب...اینم از این بریم .
تهیونگ: مطمئنی که همه اینا رو بچه ها میخوان؟
کوک: بله...یادت رفته سه قلو ان؟
تهیونگ: نه یادم نرفتم! به هرحال دیروز خیلی انرژی مصرف کردی...
کوک: اگر به کیونگ نگفتم که چی بهم گفتی!!
تهیونگ: اییییی خدااااا....
کوک: عههههههه
***
۳.۱k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.