میتونم عاشقت بشم پارتی ۲
وقتی به چهرشون نگاه کردم این دونفر همونایی بودن که جلوی عمارت دیدمشون یعنی لینا با آلیا در ارتباطن؟
*معرفی میکنم جئون جونگ کوک و کیم تهیونگ
+خوشبختم...خوشبختم
(علامت جونگ کوک& علامت تهوینگ@)
@خوب آلیس خانم چیکارا میکنی؟
اینو تهیونگ گفت و بینی آلیس رو کشید
+اهم...
@هوم؟
*خوب بچه ها بیاین دورهم بشینیم شمام باهم آشنا بشین
&خوب لیدی اسمت چیه؟معرفی کن خودتو
+مین ا.ت ۲۲ ساله
&جئون جونگ کوک ۲۴ ساله
+هوم شغل داری؟
&بله
+خو چیه؟
&بهتره که ندونی...تو چی؟
+بهتره که ندونی
چشمکی بهش زدم و رفتم تا برای خودم آب پرتقال درست کنم چون تاحالا هیچوقت به شراب و نوشیدنی های الکلی دهن نزدم
نشستم کنار آلیس
به جونگ کوک نگاهی کردم که با نگاهش داشت منو سوراخ میکرد(🤭)
×خوبی؟
+هوم؟اره
×نمیخوای با جونگ کوک حرف بزنی؟
+واسه چی حرف بزنم؟توهم یه سوالایی میپرسیا
×ببین پسر به این خوشتیپی رو از دست نده
بهش نگاه میکردم که با تهیونگ و آلیا حرف میزد و میخندید برای اولین بار خندشو دیدم دندون های خرگوشیش موهای خرمایش و تیپ گنگش وای ا.ت تو چت شده به خودت بیا هنوز تازه دیدی انقدر جذبش شدی
&بچه ها برای من کاری پیش اومده باید برم تهیونگ تو میمونی؟
@نه منم باهات میام فعلا خدافظ
*خدافظ
&خداحافظ خانم زیبا
رو به من خداحافظی کردو رفتن
*واوووو چقدر رومانتیک بود
+چی میگی؟
*هیچی ولش خوب عزیزم کاراتو شروع کن دیگه خونرو تمیز کن
+کثافت(زیر لب)
*چیزی گفتی؟
+گفتم چشم(با مسخره)
*خوبه بریم عزیزم
×آلیا...به نظرت...
دیگه صداشون رو نشنیدم
منم الکی شروع کردم به تمیز کردن خونه بعد اینکه تموم شد رفتم دم اتاقشون در زدم و وارد شدم هردوشون رو تخت ولو شده بودن و خوابیده بودن پس منم بدون خداحافظی از خونه زدم بیرون ماشینو روشن کردم و روندم به طرف خونه کوچه به کوچه با ماشین میرفتم و جای نقطه ضعفم رسید محیطی که خیلی تاریک و خطرناک به نظر میرسید خواستم از کوچه خارج بشم که یه ماشین جلوی ماشینم ایستاد شیشه رو دادم پایین
+هی آقا برو عقب بزار برم
صدایی نشنیدم انقدر بوق زدم بازم چیزی عوض نشد از ماشین پیاده شدم و رفتم نزدیک ماشین و به شیشه زدم شیشه رو آورد پایین سعی کردم ترسمو نشون ندم واقعا چهره انقدر ترسناک؟در ماشین و باز کرد که باعث شد چند متر اونورتر پرتشم
+هی چه خبرته
مرد:چی میخوای؟
+گفتم که ماشینتو عقب ببر تا من بتونم رد بشم
مرد:هه ببین چه جوجه ای هستی
+جوجه نه نه ته عوضی
مرد:تو که انقدر کوچولویی چطور انقدر زبون درازی
+تو هنوز از هیچ چیزه من خبر نداری
مرد:خوب شروع کن بزن ببینم بزن
+اینجا؟
مرد:آره بزن
+اوک خودت خواستی
یه مشت به وسط شکمش زدم و نه تکونی خورد نه کاری کرد بلکه دست من از وسط نصف شد
مرد:هه حالا نوبت من کوچولو فکر نکن چون بچه ای باهات کاری ندارم
+م..من بچه نیستم...
مرد:آخیییی کوچولو دیگه نباید از دست من فرار کنی
تا خواست یه مشت بزنه سرمو با دستام گرفتم هیچ صدایی نشنیدم جز صدای مشت و داد و بیداد
چشامو باز کردم و به روبروم خیره شدم یه پسر هیکلی که رو اون مَرده نشسته بودو هی با مشتاش به صورت مَرده حمله میکرد تا جایی زد که دیگه نتونست حرکت کنه بلند شد و دست خونیشو رو لباس مرده مالوند و به طرف من برگشت...
(اسلاید دوم لباس ا.ت وقتی مهمون اومد)
*معرفی میکنم جئون جونگ کوک و کیم تهیونگ
+خوشبختم...خوشبختم
(علامت جونگ کوک& علامت تهوینگ@)
@خوب آلیس خانم چیکارا میکنی؟
اینو تهیونگ گفت و بینی آلیس رو کشید
+اهم...
@هوم؟
*خوب بچه ها بیاین دورهم بشینیم شمام باهم آشنا بشین
&خوب لیدی اسمت چیه؟معرفی کن خودتو
+مین ا.ت ۲۲ ساله
&جئون جونگ کوک ۲۴ ساله
+هوم شغل داری؟
&بله
+خو چیه؟
&بهتره که ندونی...تو چی؟
+بهتره که ندونی
چشمکی بهش زدم و رفتم تا برای خودم آب پرتقال درست کنم چون تاحالا هیچوقت به شراب و نوشیدنی های الکلی دهن نزدم
نشستم کنار آلیس
به جونگ کوک نگاهی کردم که با نگاهش داشت منو سوراخ میکرد(🤭)
×خوبی؟
+هوم؟اره
×نمیخوای با جونگ کوک حرف بزنی؟
+واسه چی حرف بزنم؟توهم یه سوالایی میپرسیا
×ببین پسر به این خوشتیپی رو از دست نده
بهش نگاه میکردم که با تهیونگ و آلیا حرف میزد و میخندید برای اولین بار خندشو دیدم دندون های خرگوشیش موهای خرمایش و تیپ گنگش وای ا.ت تو چت شده به خودت بیا هنوز تازه دیدی انقدر جذبش شدی
&بچه ها برای من کاری پیش اومده باید برم تهیونگ تو میمونی؟
@نه منم باهات میام فعلا خدافظ
*خدافظ
&خداحافظ خانم زیبا
رو به من خداحافظی کردو رفتن
*واوووو چقدر رومانتیک بود
+چی میگی؟
*هیچی ولش خوب عزیزم کاراتو شروع کن دیگه خونرو تمیز کن
+کثافت(زیر لب)
*چیزی گفتی؟
+گفتم چشم(با مسخره)
*خوبه بریم عزیزم
×آلیا...به نظرت...
دیگه صداشون رو نشنیدم
منم الکی شروع کردم به تمیز کردن خونه بعد اینکه تموم شد رفتم دم اتاقشون در زدم و وارد شدم هردوشون رو تخت ولو شده بودن و خوابیده بودن پس منم بدون خداحافظی از خونه زدم بیرون ماشینو روشن کردم و روندم به طرف خونه کوچه به کوچه با ماشین میرفتم و جای نقطه ضعفم رسید محیطی که خیلی تاریک و خطرناک به نظر میرسید خواستم از کوچه خارج بشم که یه ماشین جلوی ماشینم ایستاد شیشه رو دادم پایین
+هی آقا برو عقب بزار برم
صدایی نشنیدم انقدر بوق زدم بازم چیزی عوض نشد از ماشین پیاده شدم و رفتم نزدیک ماشین و به شیشه زدم شیشه رو آورد پایین سعی کردم ترسمو نشون ندم واقعا چهره انقدر ترسناک؟در ماشین و باز کرد که باعث شد چند متر اونورتر پرتشم
+هی چه خبرته
مرد:چی میخوای؟
+گفتم که ماشینتو عقب ببر تا من بتونم رد بشم
مرد:هه ببین چه جوجه ای هستی
+جوجه نه نه ته عوضی
مرد:تو که انقدر کوچولویی چطور انقدر زبون درازی
+تو هنوز از هیچ چیزه من خبر نداری
مرد:خوب شروع کن بزن ببینم بزن
+اینجا؟
مرد:آره بزن
+اوک خودت خواستی
یه مشت به وسط شکمش زدم و نه تکونی خورد نه کاری کرد بلکه دست من از وسط نصف شد
مرد:هه حالا نوبت من کوچولو فکر نکن چون بچه ای باهات کاری ندارم
+م..من بچه نیستم...
مرد:آخیییی کوچولو دیگه نباید از دست من فرار کنی
تا خواست یه مشت بزنه سرمو با دستام گرفتم هیچ صدایی نشنیدم جز صدای مشت و داد و بیداد
چشامو باز کردم و به روبروم خیره شدم یه پسر هیکلی که رو اون مَرده نشسته بودو هی با مشتاش به صورت مَرده حمله میکرد تا جایی زد که دیگه نتونست حرکت کنه بلند شد و دست خونیشو رو لباس مرده مالوند و به طرف من برگشت...
(اسلاید دوم لباس ا.ت وقتی مهمون اومد)
۴۲.۵k
۰۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.