𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆¹⁴
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆¹⁴
بعد پارک کردن وَن مشکی کنار شهربازی دستمو گرفت و به سمت دَکـه فروش بلیت رفت...قبل از ورد به شهربازی کلاه و ماسک مشکی به تن کرد...کاراش مشکوک به نظر میومد...توجهی نکردم...بلیت چرخ فلک گرفت و به سمت فروشگاه خصوصی شهربازی رفت...
کوک: چیزی میخوری؟
ات: اوم نه
کوک: آبمیوه؟
ات: اوهوم...باشه
بعد از خرید به سمت چرخ و فلک رفت...و کابین شماره ³ رو گرفت...اول کمک کرد تا من سوار شم و بعدش خودش سوار شد......
من کنارش نشستم و تو کابین فقط من و اون بودیم.........
من پاهامو جمع کرده بودم و خیلی جمع و جور نشسته بودم ولی اون خیلی ب.از نشسته بود...
از تو کیسه خرید آبمیوه ها رو بیرون اورد و بازش کرد...
جلوم گرفت... از دستش گرفتم و خوردم...
برای خودش چیزی نگرفته بود...
ات: ممنون
کوک:*لبخند*
کل زمان موندن تو چرخ و فلکی به اون بزرگی فقط ¹⁰ دقیقه بود...
یاد حرف مادرم افتادم..
"گرفتن چیزی حتی کم ارزش از اشخاص خسیس و ناکس غنیمته"
الانم من تو اون وضعم انگار باید حرف بخرم و حرف بزنم.......
ات: چرا انقد کم حرفید؟
کوک: من؟...
ات:*خنده*
کوک: واقعا؟... من کم حرفم؟!
ات:*خنده بلند تر*
کوک:*خنده*
ویو کوک
انقد شیرینه که قند تو دلم آب میشه با دیدنش.....
کلاه و ماسکم رو دراوردم...موهام رو بهم ریختم.....
کلاه روی صندلی جلوی کابین پرت کردم و ماسک رو تو دستم گذاشتم.......
__________
بخشید اگه کم بود، این چند روز کار داشتم:)
بعد پارک کردن وَن مشکی کنار شهربازی دستمو گرفت و به سمت دَکـه فروش بلیت رفت...قبل از ورد به شهربازی کلاه و ماسک مشکی به تن کرد...کاراش مشکوک به نظر میومد...توجهی نکردم...بلیت چرخ فلک گرفت و به سمت فروشگاه خصوصی شهربازی رفت...
کوک: چیزی میخوری؟
ات: اوم نه
کوک: آبمیوه؟
ات: اوهوم...باشه
بعد از خرید به سمت چرخ و فلک رفت...و کابین شماره ³ رو گرفت...اول کمک کرد تا من سوار شم و بعدش خودش سوار شد......
من کنارش نشستم و تو کابین فقط من و اون بودیم.........
من پاهامو جمع کرده بودم و خیلی جمع و جور نشسته بودم ولی اون خیلی ب.از نشسته بود...
از تو کیسه خرید آبمیوه ها رو بیرون اورد و بازش کرد...
جلوم گرفت... از دستش گرفتم و خوردم...
برای خودش چیزی نگرفته بود...
ات: ممنون
کوک:*لبخند*
کل زمان موندن تو چرخ و فلکی به اون بزرگی فقط ¹⁰ دقیقه بود...
یاد حرف مادرم افتادم..
"گرفتن چیزی حتی کم ارزش از اشخاص خسیس و ناکس غنیمته"
الانم من تو اون وضعم انگار باید حرف بخرم و حرف بزنم.......
ات: چرا انقد کم حرفید؟
کوک: من؟...
ات:*خنده*
کوک: واقعا؟... من کم حرفم؟!
ات:*خنده بلند تر*
کوک:*خنده*
ویو کوک
انقد شیرینه که قند تو دلم آب میشه با دیدنش.....
کلاه و ماسکم رو دراوردم...موهام رو بهم ریختم.....
کلاه روی صندلی جلوی کابین پرت کردم و ماسک رو تو دستم گذاشتم.......
__________
بخشید اگه کم بود، این چند روز کار داشتم:)
۱۳.۸k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.