p6
ویو ات
نگران بودم تنبیهم کنه با عجله صبحونمو خوردم رفتم در اتاقشو زدم و رفتم تو
ات: آقای پارک با من کاری داشتین؟
جیمین: برنامه امروزم تغییر کرده واست فرستادمش
ات: بله چشم
جیمین: ات بیا این عکسو نگاه کن... این پدر تو نیست
ویو جیمین
عکس رو بهش نشون دادم رنگش پرید و دستاش میلرزید با صدای لرزونش گفت (او.. اون دنبال.... دنبال منه این اون باری هست که منو بزور میبرد تا موقع قمار براشون خوراکی ببرم) احساس کردم خیلی ترسیده نگا کن این عوضی چه بلایی سرش اورده که با دیدن عکسش دستاش میلرزه دستاشو گرفتم
جیمین: حالت خوبه؟
ات دستشو کشید
ات: بله خوبم ممنون لطفا از اون مرد دوری کنید خطرناکه من میرم لباسمو عوض کنم ساعت ۱٠ باید برین شرکت رو حساب و کتابا کار کنید
جیمین: ات یه چیزی میگم بعد برو بیا یه قرار داد جدید ببندیم (سرد)
ات: قرار داد جدید؟
جیمین: من یه کاری میکنم پدرت دیگه دنبالت نگرده و اگه تو رو تو خیابون ببینه از ترس فرار کنم تو هم وا وقتی که من میگم واسم کار میکنی (سرد)
ات: واقعا؟ قبول میکنم قول میدم خوب براتون کار کنم آقای پارک
جیمین: قرارداد ها رو بعد بهت میدم برو لباستو عوض کن بریم شرکت تو راه برنامه رو چک کن
ات: چشم
جیمین: و یه لباس خوب بپوش باید به عنوان کار مند جدید معرفی بشی یه سخنرانی هم برای خودت اماده کن
ات: بله آقای پارک من میرم (لباس ات اسلاید دو)
خلاصه میکنم رفتن کاری شرکت رو انجام دادن و جیمین ات رو بهش داد و رفتن تو اتاق استراحت تا یکم نوشیدنی بخورن و راجع به کار حرف بزنن
جیمین: خوب برنامه بعدی چیه؟
ات: جلسه با انجمن برای مشورت روی برنامه بعدی شرکت
جیمین: زنگ بزن و لغوش کن خودم تصمیم میگیرم
ات: چشم آقای کیم
پنج دقیقه بعد
ات: برنامه لغو شده و بار های جدید رسیده یکی از همکار ها برای چک کردن داوطلب شده و رفته پس این برنامه های شما کنسله
گوشی ات زنگ خورد
ات: بله بفرمایید... درسته وقتشون خالیه... بهشون اطلاع میدم و بهتون خبر میدم... چشم
جیمین: کی بود
ات: اقای کیم بود (دوست جیمین) شما رو برای مهمونی امشب دعوت کردن و گفتن با یه همراه برین میخواین برم و با یه نفر برای همراهی شما هماهنگ کنم یا خودتون بگین باهاش هماهنگ میکنم
جیمین: تو باید بیای
ات: من؟
جیمین: قرار داد جدید رو یادت رفته؟ هرکاری من میگم انجام میدی
ات: چشم ولی زمان مهمونی یکم عجیب بود و ساعت دو صبح بود
جیمین: باید با مهمونی های مافیایی بیشتر آشنا بشی برنامه رو خالی کن میریم خونه تا برای مهمونی آمادت کنن
ات: چشم
ویو ات
داشتیم میرفتیم سمت پارکینگ یهو یه آقایی که تو شرکت کار میکرد اومد و مچ دستمو گرفت
_: تو ات هستی؟ امروز سخنرانیت بیا بعدا بیشتر با هم آشنا بشیم
ات: ببخشید ولی وقت خالی ندارم باید به عنوان مدیر برنامه پیش آقای پارک باشم
مرده به جیمین تعظیم کرد و با چشم غره جیمین با عجله از اونجا دور شد
ات: این چش شد یه دفعه؟
جیمین: هیچی واسه یه کار مهم پیش اومد
نگران بودم تنبیهم کنه با عجله صبحونمو خوردم رفتم در اتاقشو زدم و رفتم تو
ات: آقای پارک با من کاری داشتین؟
جیمین: برنامه امروزم تغییر کرده واست فرستادمش
ات: بله چشم
جیمین: ات بیا این عکسو نگاه کن... این پدر تو نیست
ویو جیمین
عکس رو بهش نشون دادم رنگش پرید و دستاش میلرزید با صدای لرزونش گفت (او.. اون دنبال.... دنبال منه این اون باری هست که منو بزور میبرد تا موقع قمار براشون خوراکی ببرم) احساس کردم خیلی ترسیده نگا کن این عوضی چه بلایی سرش اورده که با دیدن عکسش دستاش میلرزه دستاشو گرفتم
جیمین: حالت خوبه؟
ات دستشو کشید
ات: بله خوبم ممنون لطفا از اون مرد دوری کنید خطرناکه من میرم لباسمو عوض کنم ساعت ۱٠ باید برین شرکت رو حساب و کتابا کار کنید
جیمین: ات یه چیزی میگم بعد برو بیا یه قرار داد جدید ببندیم (سرد)
ات: قرار داد جدید؟
جیمین: من یه کاری میکنم پدرت دیگه دنبالت نگرده و اگه تو رو تو خیابون ببینه از ترس فرار کنم تو هم وا وقتی که من میگم واسم کار میکنی (سرد)
ات: واقعا؟ قبول میکنم قول میدم خوب براتون کار کنم آقای پارک
جیمین: قرارداد ها رو بعد بهت میدم برو لباستو عوض کن بریم شرکت تو راه برنامه رو چک کن
ات: چشم
جیمین: و یه لباس خوب بپوش باید به عنوان کار مند جدید معرفی بشی یه سخنرانی هم برای خودت اماده کن
ات: بله آقای پارک من میرم (لباس ات اسلاید دو)
خلاصه میکنم رفتن کاری شرکت رو انجام دادن و جیمین ات رو بهش داد و رفتن تو اتاق استراحت تا یکم نوشیدنی بخورن و راجع به کار حرف بزنن
جیمین: خوب برنامه بعدی چیه؟
ات: جلسه با انجمن برای مشورت روی برنامه بعدی شرکت
جیمین: زنگ بزن و لغوش کن خودم تصمیم میگیرم
ات: چشم آقای کیم
پنج دقیقه بعد
ات: برنامه لغو شده و بار های جدید رسیده یکی از همکار ها برای چک کردن داوطلب شده و رفته پس این برنامه های شما کنسله
گوشی ات زنگ خورد
ات: بله بفرمایید... درسته وقتشون خالیه... بهشون اطلاع میدم و بهتون خبر میدم... چشم
جیمین: کی بود
ات: اقای کیم بود (دوست جیمین) شما رو برای مهمونی امشب دعوت کردن و گفتن با یه همراه برین میخواین برم و با یه نفر برای همراهی شما هماهنگ کنم یا خودتون بگین باهاش هماهنگ میکنم
جیمین: تو باید بیای
ات: من؟
جیمین: قرار داد جدید رو یادت رفته؟ هرکاری من میگم انجام میدی
ات: چشم ولی زمان مهمونی یکم عجیب بود و ساعت دو صبح بود
جیمین: باید با مهمونی های مافیایی بیشتر آشنا بشی برنامه رو خالی کن میریم خونه تا برای مهمونی آمادت کنن
ات: چشم
ویو ات
داشتیم میرفتیم سمت پارکینگ یهو یه آقایی که تو شرکت کار میکرد اومد و مچ دستمو گرفت
_: تو ات هستی؟ امروز سخنرانیت بیا بعدا بیشتر با هم آشنا بشیم
ات: ببخشید ولی وقت خالی ندارم باید به عنوان مدیر برنامه پیش آقای پارک باشم
مرده به جیمین تعظیم کرد و با چشم غره جیمین با عجله از اونجا دور شد
ات: این چش شد یه دفعه؟
جیمین: هیچی واسه یه کار مهم پیش اومد
۸.۸k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.