رمان
💜عشق دوطرفه💜
《پارت ۴》
متین : با صدای خیلی بدی از خواب بلند شدم مثل جن زده ها رفتم پرده رو کشیدم اون ور دیدم تو کوچه تصادف شده مردم ریختن وایی خدا خوابم میاد اومدم رو تخت دراز کشیدم که یادم افتاد باید برم خونه خالم پاشدم رفتم دست و صورتم و شستم لباسم و پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون که مامانم تو آشپز خونه بود و مهتاب هم سرش تو گوشی بود ( مهتاب خواهر بزرگ من بود ) رفتم تو آشپز خونه به مامانم سلام دادم گفتم مامان من دارم میرم
مامانم : اولن که شکم خالی دومن که بابات گفت زنگم بزن کارت دارم سومن که کجا میری
من: 😂😂 اولن که میل ندارم دومن که چشم سومن که میرم خونه خاله
مامانم: وایسا منم بیام
من: اوکی عجله نکن . رفتم پیش مهتاب نشستم و گفتم: سلام علیکم
مهتاب : علیکم و سلام
من: خوب هستی خواهرم
مهتاب: ممنون برادر شما خوب هستید
من: بله ممنون خواهر با چه کسی حرف میزنی
مهتاب: برادر فضولی
من: بله
مهتاب : کاملا مشخص
من: میخوام برم خونه خاله میای
مهتاب: نچ میخوام برم بیرون
من: با کی
مهتاب : ب ت چ
مامانم: خب اماده شدم بریم
من: بریم شما برو الان میام.....
ادامه دارد....
《پارت ۴》
متین : با صدای خیلی بدی از خواب بلند شدم مثل جن زده ها رفتم پرده رو کشیدم اون ور دیدم تو کوچه تصادف شده مردم ریختن وایی خدا خوابم میاد اومدم رو تخت دراز کشیدم که یادم افتاد باید برم خونه خالم پاشدم رفتم دست و صورتم و شستم لباسم و پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون که مامانم تو آشپز خونه بود و مهتاب هم سرش تو گوشی بود ( مهتاب خواهر بزرگ من بود ) رفتم تو آشپز خونه به مامانم سلام دادم گفتم مامان من دارم میرم
مامانم : اولن که شکم خالی دومن که بابات گفت زنگم بزن کارت دارم سومن که کجا میری
من: 😂😂 اولن که میل ندارم دومن که چشم سومن که میرم خونه خاله
مامانم: وایسا منم بیام
من: اوکی عجله نکن . رفتم پیش مهتاب نشستم و گفتم: سلام علیکم
مهتاب : علیکم و سلام
من: خوب هستی خواهرم
مهتاب: ممنون برادر شما خوب هستید
من: بله ممنون خواهر با چه کسی حرف میزنی
مهتاب: برادر فضولی
من: بله
مهتاب : کاملا مشخص
من: میخوام برم خونه خاله میای
مهتاب: نچ میخوام برم بیرون
من: با کی
مهتاب : ب ت چ
مامانم: خب اماده شدم بریم
من: بریم شما برو الان میام.....
ادامه دارد....
۱۰.۱k
۱۶ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.