هسوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو

هسوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من
گه چو کباب این دل من پر شده بویش به جهان
گه چو رباب این دل من کرده علالا دل من
زار و معاف است کنون غرق مصاف است کنون
بر که قاف است کنون در پی عنقا دل من
طفل دلم می نخورد شیر از این دایه شب
سینه سیه یافت مگر دایه شب را دل من
غزل شماره ۱۸۱۷
.
#مولانا
دیدگاه ها (۱)

مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشدمرا قولیست با جانان که ...

چشم هایشاصول کافی بود دست هایش تفسیر المیزان هر بار که صدایم...

‌میخواهمتحتی اگر عکسشناسنامه‌اتحقیقت داشته باشد...‌‌#محمد_اب...

👤 | #رسول_مختاری_پور |"گرفتم دستهایت را" خیالی می شود گاهی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط