درگیر مافیاها فصل دوم /پارت ۷
از زبان سویون:
سونگ هون رو بردم اتاق جی هون و بهش نشونش دادم دوس داشتم یه ذره احساس تو صورت بی روحش پیدا بشه با دیدن بچه؛ ولی حتی اگرم چیزی ته دلش حس کرد من که تو صورتش حسی ندیدم
سونگ هون: چقدر آروم و بیخیال خوابیده
سویون: میخوای بدمش بغلش کنی؟
سونگ هون: نه . ولی چشماش عین توئه
سویون: چشماش که بستس
سونگ هون: شکل چشماش مشخصه که عین خودته ولی فقط چشماش و بینیش مثل توئه لباش ابروهاش قالب صورتش مثل جونگکوکه
سویون: جدی؟ چقد خوب
سونگ هون پوزخندی بهم زد و گفت: انقد شوهرتو دوس داری؟تو واقعا همون سویونی هستی که پنج سال پیش با من زندگی میکرد؟ چرا انقد عوض شدی؟
سویون: چجوری شدم مگه؟ خوشت نیومد؟
سونگ هون: خیلی مهربون شدی شبیه زنایی شدی که خیلی شوهر دوستن متاسفم ولی باید بهت بگم من همون سویون پنج سال پیشو میخوام
سویون: داداش یه جوری حرف میزنی که میترسونیم از لحظه ای که تو فرودگاه دیدمت فقط داری در مورد گذشته حرف میزنی تو که اینجا نبودی ندیدی چه اتفاقایی افتاد نمیدونی چقدر اذیت شدیم ازت خواهش میکنم اگه قراره تو این خونه بمونی دیگه از گذشته حرفی نزن
سونگ هون: باشه نمیخواد عصبانی بشی حالا؛ من زیاد اینجا موندگار نیستم میرم تو یکی از خونه های خودمون میمونم
سویون: باشه هرکار دلت میخواد بکن...
جی هون رو بغلش کردم و از اتاق اومدم بیرون و سونگ هون رو تنهاش گذاشتم واقعا حرفاش عصبیم کرد فک میکردم با نیت خوبی اومده باشه اینجا ولی اینطور به نظر نمیرسه حس خواهری بهم غلبه کرد که از اومدن برادرم خوشحال بودم ولی انگار جونگکوک یه چیزی حس کرد و به روی خودش نیاورد به هر حال مهم نیست چندروزی میمونه و بعدش میره سوییس...
از زبان جونگکوک:
عصر بود دیگه تو شرکت کارم تموم شد و برگشتم خونه...
وقتی رسیدم خونه خدمتکار در رو باز کرد و رفتم تو که سویون در حالیکه جی هون رو تو بغلش داشت اومد طرفم و گفت: سلام عزیزم خوش اومدی
جونگکوک: سلام عشقای من چطورین
سویون: یه مهمون داریم
جونگکوک: برادرت رسیده؟
سویون: آره درست حدس زدی
دیدم سونگ هون از پشت سویون ظاهر شد و گفت: مشتاق دیدار جئون جونگکوک
جونگکوک: به به رفیق قدیمی و برادر زن کنونی خوش اومدی
به طرف سونگ هون رفتم و باهاش دست دادم سویون با لبخند نگامون میکردو منم بخاطر لبخندش خوشحال بودم ...
با هم رفتیم نشستیم تو پذیرایی که یکم گپ بزنیم :
جونگکوک: سویون چند روزه بخاطر اومدنت خیلی خوشحال بود
سونگ هون: تو خوشحال نیستی؟
جونگکوک: یه خنده الکی کردم و گفتم: من؟ چرا خوشحالم مگه نمیبینی از خوشحالی دیدنت سر جام بند نمیشم
سونگ هون کمی مکث کرد و بعدش گفت: داری متلک میگی
قیافمو جدی کردم که سویون ناراحت نشه و گفتم: نه برادر زن ؛ هنوز از راه نرسیده متلک بگم چی بشه
شرط:۶۰
سونگ هون رو بردم اتاق جی هون و بهش نشونش دادم دوس داشتم یه ذره احساس تو صورت بی روحش پیدا بشه با دیدن بچه؛ ولی حتی اگرم چیزی ته دلش حس کرد من که تو صورتش حسی ندیدم
سونگ هون: چقدر آروم و بیخیال خوابیده
سویون: میخوای بدمش بغلش کنی؟
سونگ هون: نه . ولی چشماش عین توئه
سویون: چشماش که بستس
سونگ هون: شکل چشماش مشخصه که عین خودته ولی فقط چشماش و بینیش مثل توئه لباش ابروهاش قالب صورتش مثل جونگکوکه
سویون: جدی؟ چقد خوب
سونگ هون پوزخندی بهم زد و گفت: انقد شوهرتو دوس داری؟تو واقعا همون سویونی هستی که پنج سال پیش با من زندگی میکرد؟ چرا انقد عوض شدی؟
سویون: چجوری شدم مگه؟ خوشت نیومد؟
سونگ هون: خیلی مهربون شدی شبیه زنایی شدی که خیلی شوهر دوستن متاسفم ولی باید بهت بگم من همون سویون پنج سال پیشو میخوام
سویون: داداش یه جوری حرف میزنی که میترسونیم از لحظه ای که تو فرودگاه دیدمت فقط داری در مورد گذشته حرف میزنی تو که اینجا نبودی ندیدی چه اتفاقایی افتاد نمیدونی چقدر اذیت شدیم ازت خواهش میکنم اگه قراره تو این خونه بمونی دیگه از گذشته حرفی نزن
سونگ هون: باشه نمیخواد عصبانی بشی حالا؛ من زیاد اینجا موندگار نیستم میرم تو یکی از خونه های خودمون میمونم
سویون: باشه هرکار دلت میخواد بکن...
جی هون رو بغلش کردم و از اتاق اومدم بیرون و سونگ هون رو تنهاش گذاشتم واقعا حرفاش عصبیم کرد فک میکردم با نیت خوبی اومده باشه اینجا ولی اینطور به نظر نمیرسه حس خواهری بهم غلبه کرد که از اومدن برادرم خوشحال بودم ولی انگار جونگکوک یه چیزی حس کرد و به روی خودش نیاورد به هر حال مهم نیست چندروزی میمونه و بعدش میره سوییس...
از زبان جونگکوک:
عصر بود دیگه تو شرکت کارم تموم شد و برگشتم خونه...
وقتی رسیدم خونه خدمتکار در رو باز کرد و رفتم تو که سویون در حالیکه جی هون رو تو بغلش داشت اومد طرفم و گفت: سلام عزیزم خوش اومدی
جونگکوک: سلام عشقای من چطورین
سویون: یه مهمون داریم
جونگکوک: برادرت رسیده؟
سویون: آره درست حدس زدی
دیدم سونگ هون از پشت سویون ظاهر شد و گفت: مشتاق دیدار جئون جونگکوک
جونگکوک: به به رفیق قدیمی و برادر زن کنونی خوش اومدی
به طرف سونگ هون رفتم و باهاش دست دادم سویون با لبخند نگامون میکردو منم بخاطر لبخندش خوشحال بودم ...
با هم رفتیم نشستیم تو پذیرایی که یکم گپ بزنیم :
جونگکوک: سویون چند روزه بخاطر اومدنت خیلی خوشحال بود
سونگ هون: تو خوشحال نیستی؟
جونگکوک: یه خنده الکی کردم و گفتم: من؟ چرا خوشحالم مگه نمیبینی از خوشحالی دیدنت سر جام بند نمیشم
سونگ هون کمی مکث کرد و بعدش گفت: داری متلک میگی
قیافمو جدی کردم که سویون ناراحت نشه و گفتم: نه برادر زن ؛ هنوز از راه نرسیده متلک بگم چی بشه
شرط:۶۰
۲۹.۴k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.