ویو من: داشتیم همینجوری لباس جمع میکردیم که یهو یادم اومد
ویو من: داشتیم همینجوری لباس جمع میکردیم که یهو یادم اومد تو اون کشویی که به کوک گفتم لباسا رو جمع کن لباس زیرامم اون تو بوده سریع گفتم: اممم چیزه تو بیا اینا رو جمع کن من بقیشو جمع میکنم. کوک: اخه چرا اخرشه الان تموم میشه میام کمکت. من: اخه چیزه اممم یه چیز تو. کوک: چرا اینجوری میکنی بگو دیگه. ویو کوک: هی ام ام میکرد که یهو چشم خورد به لباس زیرا که گفتم: اهاننن بخاطر اینا میگفتی بیام اینور. من: امم ها اهان اره همون 😳. کوک: من مشکلی ندارم (معلومه که مشکلی نداری فرزندم از خداتم باشه) من: اخه. کوک: اخه نداره جمع کن سریع بریم.(برش زمانی به خونه اعضا)کوک: بالاخره رسیدیم بفرمایین تو بانو. ویو من: در زدیم درو وا کردن و رفتیم تو. جیمین: خیلییی خوش اومدیننن. بقیه: سلااااممم. من: هاییی کیوتیا. جین: برین بالا اتقتون رو ببینین. کوک: بریم بیا دیگه. من: .... ویو من: همینجوری به خونه خفن بزرگشون زل زده بودیم اصلا رسما داشتم محو میشدم 😂😶. کوک: هه مین،بیب، الو. من: ها چی ببخشید بریم. ویو کوک: رفتیم بالا در اتاق خودمو باز کردم و رفتیم تو. من: واو چه خفن. کوک: البته ماله منو و جیمینه که الان دیگه ماله منو توعه.
۱۷.۳k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.