عشق قاطی پاتی(:💙💚 پارت چهاردهم(:💜
پارت چهاردهم💜🖇🦉
💜ارسلان💜
وقتی دیانا گفت به من میگن دختر پسر شناس عصبی شدم یعنی چی اصن دیانای من چرا باید بقیه پسرارو بشناسه؟
یهو اون حرفا از دهنم در رفت و در ادامه هم که...
ولی نمیخواستم بهش اون حرفارو بزنم
وقتی که گف ازم متنفره انگار قلبم واستاد
من اینو نمیخواستم
نمیخواستم تا این حد ناراحت بشه از دستم
خیلی زیاده روی کردم
دیانا که رفت
منم رفتم پیش بچه ها حالم خیلی بد بود ولی حالمو بروز ندادم
دیانا که تا چن دقه نیومد
نگرانش شدم واقعا
ولی خودم نمیخواستم برم
من:دیانا کوش چرا نمیاد
مهراب:اوووووو بچه ها سراغ دیانا رو میگیره
ممد:عزیزم ما الان باید از شما بپرسیم دیانا کجاسسس نه تو از مااااا
من:اَه بچه ها ول کنین تو رو قران اصن اعصاب ندارم
عباس:اوه بچه ها اژدها وارد میشود فرار کنیددد
من:هار هار هار چقد تو بامزه ای
متین: عاقا این اعصاب نداره بلایی که صبح سر من اومد رو سر شما ها هم میاره هااا رو اعصابش راه نرید
فرزاد:اووووو راس میگه بچه ها فعلا ولش کنین
همه شون با هم:چششششش
من:خو حالا پسر های مهربون بگین که دیانا کجاس
مهراب:ما که هیچکدوم نمیدونیم از دخترا بپرس
رفتم پیش دخترا:
من:عاقا کسی میدونه دیانا کجاس؟
عسل:فک کنم رفته دستشویی
من:خو دسشویی رفتن انقد طول میکشه؟
عسل:نمیدونم دیگه
نمیخواستم بیشتر این بحثو ادامه بدم که بیشتر آتو دست بچه ها بدم
چن دقه بعدش اومد بلاخره ولی چشاش باد کرده بود
واضح بود که خیلی گریه کرده
البته اینو منی که جریانو میدونستم فهمیدم نه بقیه
تا اخر اون روز دیانا اصن بهم نگاه نکرد
ولی منم کم نیوردم و هر فرصتی که به دست میاوردم بهش نگاه میکردم
خیلی پشیمونم از کارم
بچه ها هم که کلا امروز عجیب غریب بودن
همش میخواستن من و دیانا رو بهم بچسبونن
البته من که از خدام بود ولی دیانا فک کنم اصلا اینو نمیخواس
رضا و پانیذم که کلا مثه همیشه نبودن
معلوم نیس تو اون چن دقه ای که نبودم چه اتفاقایی افتاده
هوففففف
کلا امروز روز گندی بود
خلاصه که پس از تموم شدن همین روز گند رفتم خونه البته با بچه ها رفتیم فقط رضا نبود اونم چونکه قبلش رفته بود خونه
رفتیم توی خونه که دیدیم رضا نیشش تا بناگوش بازه و داره با گوشی ور میره
متین:علیک سلامممم عاقا رضاااا
رضا:سعلاممم چطوریننن پسران پارکییی
من: هار هار هار نمکدوننن
رضا:اوه بچه ها فک کنم رابطه بعضی ها با بعضی ها شکراب شده و بعضی ها اعصاب ندارن
مهراب:اووووووووو
ممد:چه جالبببببب
متین:ارهههه
من:گمشین بابا
رضا:پاشین پاشین بریم گمشیم
اینو که گف هر کدومشون رفتن یه وری
رضا که رف تو اتاق
مهراب هم پشت سر رضا رف تو اتاق
متین پرید تو دسشویی
ممد هم که رف تو آشپزخونه
منم رفتم تو اون یکی اتاق و پریدم رو تخت
و رفتم تو فکر و خیال دیانا
عاقا من دیگه تحمل ندارم
تا کی این دوس داشتنو مخفی کنم
ته تهش بهش میگم میگه نه دیگه
حداقل اینجوری میدونم که دوسم نداره و عشقم یه طرفه اس
و سعی میکنم این حس و دور کنم از خودم
باید برم بهش بگم و معذرت خواهی هم بکنم ولی چجوری اخه؟
فهمیدممم
باید به رضا بگمم و از اون بپرسم اون تخصص این کارا رو داره
به نظرم الان برم بهش بگم
نه الان که فعلا همه بیدارن نمیشه
رضا معمولا شبا دیر میخوابه
بزارم یکم بگذره همه بخوابن بعد میرم بهش میگم.....(:
💜ارسلان💜
وقتی دیانا گفت به من میگن دختر پسر شناس عصبی شدم یعنی چی اصن دیانای من چرا باید بقیه پسرارو بشناسه؟
یهو اون حرفا از دهنم در رفت و در ادامه هم که...
ولی نمیخواستم بهش اون حرفارو بزنم
وقتی که گف ازم متنفره انگار قلبم واستاد
من اینو نمیخواستم
نمیخواستم تا این حد ناراحت بشه از دستم
خیلی زیاده روی کردم
دیانا که رفت
منم رفتم پیش بچه ها حالم خیلی بد بود ولی حالمو بروز ندادم
دیانا که تا چن دقه نیومد
نگرانش شدم واقعا
ولی خودم نمیخواستم برم
من:دیانا کوش چرا نمیاد
مهراب:اوووووو بچه ها سراغ دیانا رو میگیره
ممد:عزیزم ما الان باید از شما بپرسیم دیانا کجاسسس نه تو از مااااا
من:اَه بچه ها ول کنین تو رو قران اصن اعصاب ندارم
عباس:اوه بچه ها اژدها وارد میشود فرار کنیددد
من:هار هار هار چقد تو بامزه ای
متین: عاقا این اعصاب نداره بلایی که صبح سر من اومد رو سر شما ها هم میاره هااا رو اعصابش راه نرید
فرزاد:اووووو راس میگه بچه ها فعلا ولش کنین
همه شون با هم:چششششش
من:خو حالا پسر های مهربون بگین که دیانا کجاس
مهراب:ما که هیچکدوم نمیدونیم از دخترا بپرس
رفتم پیش دخترا:
من:عاقا کسی میدونه دیانا کجاس؟
عسل:فک کنم رفته دستشویی
من:خو دسشویی رفتن انقد طول میکشه؟
عسل:نمیدونم دیگه
نمیخواستم بیشتر این بحثو ادامه بدم که بیشتر آتو دست بچه ها بدم
چن دقه بعدش اومد بلاخره ولی چشاش باد کرده بود
واضح بود که خیلی گریه کرده
البته اینو منی که جریانو میدونستم فهمیدم نه بقیه
تا اخر اون روز دیانا اصن بهم نگاه نکرد
ولی منم کم نیوردم و هر فرصتی که به دست میاوردم بهش نگاه میکردم
خیلی پشیمونم از کارم
بچه ها هم که کلا امروز عجیب غریب بودن
همش میخواستن من و دیانا رو بهم بچسبونن
البته من که از خدام بود ولی دیانا فک کنم اصلا اینو نمیخواس
رضا و پانیذم که کلا مثه همیشه نبودن
معلوم نیس تو اون چن دقه ای که نبودم چه اتفاقایی افتاده
هوففففف
کلا امروز روز گندی بود
خلاصه که پس از تموم شدن همین روز گند رفتم خونه البته با بچه ها رفتیم فقط رضا نبود اونم چونکه قبلش رفته بود خونه
رفتیم توی خونه که دیدیم رضا نیشش تا بناگوش بازه و داره با گوشی ور میره
متین:علیک سلامممم عاقا رضاااا
رضا:سعلاممم چطوریننن پسران پارکییی
من: هار هار هار نمکدوننن
رضا:اوه بچه ها فک کنم رابطه بعضی ها با بعضی ها شکراب شده و بعضی ها اعصاب ندارن
مهراب:اووووووووو
ممد:چه جالبببببب
متین:ارهههه
من:گمشین بابا
رضا:پاشین پاشین بریم گمشیم
اینو که گف هر کدومشون رفتن یه وری
رضا که رف تو اتاق
مهراب هم پشت سر رضا رف تو اتاق
متین پرید تو دسشویی
ممد هم که رف تو آشپزخونه
منم رفتم تو اون یکی اتاق و پریدم رو تخت
و رفتم تو فکر و خیال دیانا
عاقا من دیگه تحمل ندارم
تا کی این دوس داشتنو مخفی کنم
ته تهش بهش میگم میگه نه دیگه
حداقل اینجوری میدونم که دوسم نداره و عشقم یه طرفه اس
و سعی میکنم این حس و دور کنم از خودم
باید برم بهش بگم و معذرت خواهی هم بکنم ولی چجوری اخه؟
فهمیدممم
باید به رضا بگمم و از اون بپرسم اون تخصص این کارا رو داره
به نظرم الان برم بهش بگم
نه الان که فعلا همه بیدارن نمیشه
رضا معمولا شبا دیر میخوابه
بزارم یکم بگذره همه بخوابن بعد میرم بهش میگم.....(:
۱۱.۶k
۲۲ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.