پارت چهارم گزارش عشق
مرد : خب وقتشه بنویسی
ا،ت : من نمینویسم ماروهم حسابدار هایی مثل تو بدبخت کردن نمیخوام صدتا خانواده دیگه با اینکار مثل خودم بدبخت بشن
مرد: مثل اینکه خیلی دوست داری بهت نزدیک بشم و مجبورت کنم ...
ا،ت : هر غلطی میخوای بکنی بکنی نمیزارم بدبخت کنی مردم رو
مرد : ها پس وقتشه به زنم خیانت کنم
ا،ت : نمینویسم هر غلطی میخوای بکنی بکن
مرد : بزار اول زنگ بزنم به خودش البته اگه جواب بده
یونگی :چته هی دم به دقیقه
ا،ت : منم رئیس ؟
یونگی : تو پیش اون چیکار میکنی
مرد : فقط میخواست بهت بگه که انقدرزدمش نمیتونی
قیافش رو تشخیص بدی
یکدفعه خدمتکارش با شلاق افتاد به جونم
ا،ت : نزن نزن نزن
یونگی : نکن مرتیکه بیشعور چی میخوای ( داد)
ا،ت : تو رو خدا نزنننننن
یونگی:نزنش لوکیشن بفرست ببینم حرف حسابت چیه
همچنان میزدم خیلی درد داشت کاش یونگی زودتر میرسید و انقدر من رو نمیزدن بعد از نیم ساعت کتک خوردن یونگی رسید
ا،ت : مین یونگی کمکمکن
یونگی : نزنش بهت میگم نزن
مرد : نزن جلوی صاحبش نزنش برو
یونگی : چی میخوای بنال
مرد : یکی از شرکت هاتو بهم بده عشقتو بگیر بروو
یونگی:باشه شرکت دومم رومیدم به توفقط توخفه شو
دیگه دور و ورم من و کارمندا و خانوادم پیدات نشه
ا،ت : آقا نه نکنید به خاطر من
یونگی : تو خفه شو ( باداد)
مرد : شرکت رو میگیرم ا،ت رو پس میدم
یونگی : ا،ت بعدا شرکت
بحث داشتبلا میگرفت و یونگی دست به یقه شد
ا،ت : بس نکنین میمونم تحمل میکنم
یونگی : ا،ت رو میبرم
با چاقو اومد سمتم نگاهی به سرتا پام کرد زانو زد جلوم رو دستم و پام رو باز کرد
دستم رو گرفتم به دیوار رو به زور از جام بلند شدم
کف پاهام باز شده بود و خون ازش مچکید
یونگی: صبر کن الان میوفتی
براید استایل بغلم کرد و از اون خرابه بردم بیرون ..
ا،ت : من نمینویسم ماروهم حسابدار هایی مثل تو بدبخت کردن نمیخوام صدتا خانواده دیگه با اینکار مثل خودم بدبخت بشن
مرد: مثل اینکه خیلی دوست داری بهت نزدیک بشم و مجبورت کنم ...
ا،ت : هر غلطی میخوای بکنی بکنی نمیزارم بدبخت کنی مردم رو
مرد : ها پس وقتشه به زنم خیانت کنم
ا،ت : نمینویسم هر غلطی میخوای بکنی بکن
مرد : بزار اول زنگ بزنم به خودش البته اگه جواب بده
یونگی :چته هی دم به دقیقه
ا،ت : منم رئیس ؟
یونگی : تو پیش اون چیکار میکنی
مرد : فقط میخواست بهت بگه که انقدرزدمش نمیتونی
قیافش رو تشخیص بدی
یکدفعه خدمتکارش با شلاق افتاد به جونم
ا،ت : نزن نزن نزن
یونگی : نکن مرتیکه بیشعور چی میخوای ( داد)
ا،ت : تو رو خدا نزنننننن
یونگی:نزنش لوکیشن بفرست ببینم حرف حسابت چیه
همچنان میزدم خیلی درد داشت کاش یونگی زودتر میرسید و انقدر من رو نمیزدن بعد از نیم ساعت کتک خوردن یونگی رسید
ا،ت : مین یونگی کمکمکن
یونگی : نزنش بهت میگم نزن
مرد : نزن جلوی صاحبش نزنش برو
یونگی : چی میخوای بنال
مرد : یکی از شرکت هاتو بهم بده عشقتو بگیر بروو
یونگی:باشه شرکت دومم رومیدم به توفقط توخفه شو
دیگه دور و ورم من و کارمندا و خانوادم پیدات نشه
ا،ت : آقا نه نکنید به خاطر من
یونگی : تو خفه شو ( باداد)
مرد : شرکت رو میگیرم ا،ت رو پس میدم
یونگی : ا،ت بعدا شرکت
بحث داشتبلا میگرفت و یونگی دست به یقه شد
ا،ت : بس نکنین میمونم تحمل میکنم
یونگی : ا،ت رو میبرم
با چاقو اومد سمتم نگاهی به سرتا پام کرد زانو زد جلوم رو دستم و پام رو باز کرد
دستم رو گرفتم به دیوار رو به زور از جام بلند شدم
کف پاهام باز شده بود و خون ازش مچکید
یونگی: صبر کن الان میوفتی
براید استایل بغلم کرد و از اون خرابه بردم بیرون ..
۶۱.۵k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.