کسی که زندگیم رو از این رو به اون رو کرد
کسی که زندگیم رو از این رو به اون رو کرد
Part7
دلم میخواست.....
دلم میخواست همین الان دست بکار بشم
اما خب برای اینکارا خیلی زود بود...
ا/ت ویو
بغض کرده بودم..
دلم برای خانوادم تنگ شده بود...
توی بغلش گریم گرفت...
داشتم هق هق میکردم
جونگ هون:چیه کوچولو؟ دلت برای خانوادت تنگ شده؟ نگران نباش.... امشب کاری میکنم همه ی غمات یادت بره
بیشتر از قبل استرس گرفتم....
از ترس گریم بند اومد
من تابحال هیچ دوست پسری نداشتم....
برای این چیزا خیلی کوچیکم....
واقعا دلم میخواست فرار کنم اما...
اما نمیتونستم
میترسیدم، چ... چون...
جونگ هون ویو
مثل اینکه خیلی ترسیده بود...
دلم نمیخواست انقدر جوجمو وحشت زده ببینم
وقعا نمیتونستم منتظر امشب بمونم
لحظه شماری میکردم تا شب بشه
امیدوارم خیلی جوجه کوچولوم اذیت نشه.....
ا/ت ویو
همه جا ساکت بود...
فکر کنم داشت با خودش حرف میزد
یهو گفت....
جونگ هون:بیا عروسک... میخوام ببرمت یه جای خوب....
دستمو کشید و با خودش برد.....
Part7
دلم میخواست.....
دلم میخواست همین الان دست بکار بشم
اما خب برای اینکارا خیلی زود بود...
ا/ت ویو
بغض کرده بودم..
دلم برای خانوادم تنگ شده بود...
توی بغلش گریم گرفت...
داشتم هق هق میکردم
جونگ هون:چیه کوچولو؟ دلت برای خانوادت تنگ شده؟ نگران نباش.... امشب کاری میکنم همه ی غمات یادت بره
بیشتر از قبل استرس گرفتم....
از ترس گریم بند اومد
من تابحال هیچ دوست پسری نداشتم....
برای این چیزا خیلی کوچیکم....
واقعا دلم میخواست فرار کنم اما...
اما نمیتونستم
میترسیدم، چ... چون...
جونگ هون ویو
مثل اینکه خیلی ترسیده بود...
دلم نمیخواست انقدر جوجمو وحشت زده ببینم
وقعا نمیتونستم منتظر امشب بمونم
لحظه شماری میکردم تا شب بشه
امیدوارم خیلی جوجه کوچولوم اذیت نشه.....
ا/ت ویو
همه جا ساکت بود...
فکر کنم داشت با خودش حرف میزد
یهو گفت....
جونگ هون:بیا عروسک... میخوام ببرمت یه جای خوب....
دستمو کشید و با خودش برد.....
۱۱.۴k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.