Gate of hope &1
Happy 100💫❤
ویو هیونجین؛
رو مبل دراز کشیده و به اتفاقی که چند دقیقه پیش واسم افتاد فکر کردم!
بازم همون کارای تکراری!هه
باید یه مقاله بنویسم و تحویل استی ها بدم که من حالم خوبه و نگران من نباشین!
از اینکه این راز لعنتی باعث میشد به استی ها دروغ بگم منو می آزرد ولی نمیتونستم کاری کنم!
این پنجمین باره که وسط اجرا حالم خراب میشه مطمعنم دیگه این بار باید خسارت بدم!
به حال گریان خودم خندیده و چشامو بستم!
اگه این راز تا ابد ولم نکنه چی؟هه از کجا معلوم تا ابد من تا کیه!
"در زده شد"
هیونجین:بیا تو
در باز و فلیکس تو چهار ستون در ظاهر شد
درو بست و امد نشست مبل رو به روم
فلیکس:هیونجین تو مطمعنی حالت خوبه؟این چندمین باره وسط اجرا حالت بد میشه!چرا به یه پزشک درست حسابی نمیری!
هیونجین:چرا این بحثو اینقد جدی گرفتی مشکل اینکه دیگه مثل قدیما خوب نیستم؟!
فقط کمی خستم !
فلیکس:هر جور راحتی ولی باید بهت بگم که تو از قدیم جذاب تر و با استعداد تری!
فلیکس برخواست و رفت بیرون
من حتا نمیتونستم به صمیمی ترین دوستم چیزی بگم چه برسه به..
"گوشی هیونجین زنگ میزنه"
گوشیو برداشتم پزشکم بود دیگه حتا دوست نداشتم روز به روز بدتر شدنمو بهم بگه ولی گوشیو با تمام قدرتم باز کردم و گذاشتم رو گوشم
منشی:الو،آقای هوانگ؟
هیونجین:بله خودمم
منشی:لطفا یه ساعت دیگه تو مطب باشین آقای دکتر میخواد ماینتون کنه
هیونجین:باشه،ممنون
گوشیو قطع و سویچ ماشینو برداشتم ماسکو زدم و رفتم بیرون..
سوار ماشینم شدم و شروع کردم به رانندگی
وقتی به گذشتم نگاه میکنم میبینم فقط من بودم که این رازو تنهای به دوش کشیدم و الان نه تنها دوش کم نشده بلکه زیادتر و دردناکتر از قبلم هست..
پوزخندی زدم و آهنگ مورد علاقمو پلی کردم
نیم ساعت بعد
ماشینو جلوی مطب پارک و داخل مطب شدم
منشی:آقای هوانگ بفرماید داخل دکتر منتظرتونن!
سری تکون دادم و رفتم داخل
دکتر:سلام آقای هوانگ بفرماید بشینید
با استرس زیاد که ۴ ساله هیج تغیری نکرده انگار برای اولین بار بود که میخواستم حرف های دردناک نسبت به خودم رو بشنوم رو صندلی نشستم
هیونجین:دکتر من فقط میخوام حقیقتو بشنوم پس لطفا همه چیو بهم بگین!
دکتر نفسشو صدا دار بیرون داد و گفت:آقای هوانگ تومورتون روز به روز بزرگتر از قبل میشه..
هیونجین خندید و گفت:اینبار دیگه واقعا هیچ امیدی نیست مگه نه؟
دکتر با تاسف سری به عنوان نه تکون داد!
ویو هیونجین؛
رو مبل دراز کشیده و به اتفاقی که چند دقیقه پیش واسم افتاد فکر کردم!
بازم همون کارای تکراری!هه
باید یه مقاله بنویسم و تحویل استی ها بدم که من حالم خوبه و نگران من نباشین!
از اینکه این راز لعنتی باعث میشد به استی ها دروغ بگم منو می آزرد ولی نمیتونستم کاری کنم!
این پنجمین باره که وسط اجرا حالم خراب میشه مطمعنم دیگه این بار باید خسارت بدم!
به حال گریان خودم خندیده و چشامو بستم!
اگه این راز تا ابد ولم نکنه چی؟هه از کجا معلوم تا ابد من تا کیه!
"در زده شد"
هیونجین:بیا تو
در باز و فلیکس تو چهار ستون در ظاهر شد
درو بست و امد نشست مبل رو به روم
فلیکس:هیونجین تو مطمعنی حالت خوبه؟این چندمین باره وسط اجرا حالت بد میشه!چرا به یه پزشک درست حسابی نمیری!
هیونجین:چرا این بحثو اینقد جدی گرفتی مشکل اینکه دیگه مثل قدیما خوب نیستم؟!
فقط کمی خستم !
فلیکس:هر جور راحتی ولی باید بهت بگم که تو از قدیم جذاب تر و با استعداد تری!
فلیکس برخواست و رفت بیرون
من حتا نمیتونستم به صمیمی ترین دوستم چیزی بگم چه برسه به..
"گوشی هیونجین زنگ میزنه"
گوشیو برداشتم پزشکم بود دیگه حتا دوست نداشتم روز به روز بدتر شدنمو بهم بگه ولی گوشیو با تمام قدرتم باز کردم و گذاشتم رو گوشم
منشی:الو،آقای هوانگ؟
هیونجین:بله خودمم
منشی:لطفا یه ساعت دیگه تو مطب باشین آقای دکتر میخواد ماینتون کنه
هیونجین:باشه،ممنون
گوشیو قطع و سویچ ماشینو برداشتم ماسکو زدم و رفتم بیرون..
سوار ماشینم شدم و شروع کردم به رانندگی
وقتی به گذشتم نگاه میکنم میبینم فقط من بودم که این رازو تنهای به دوش کشیدم و الان نه تنها دوش کم نشده بلکه زیادتر و دردناکتر از قبلم هست..
پوزخندی زدم و آهنگ مورد علاقمو پلی کردم
نیم ساعت بعد
ماشینو جلوی مطب پارک و داخل مطب شدم
منشی:آقای هوانگ بفرماید داخل دکتر منتظرتونن!
سری تکون دادم و رفتم داخل
دکتر:سلام آقای هوانگ بفرماید بشینید
با استرس زیاد که ۴ ساله هیج تغیری نکرده انگار برای اولین بار بود که میخواستم حرف های دردناک نسبت به خودم رو بشنوم رو صندلی نشستم
هیونجین:دکتر من فقط میخوام حقیقتو بشنوم پس لطفا همه چیو بهم بگین!
دکتر نفسشو صدا دار بیرون داد و گفت:آقای هوانگ تومورتون روز به روز بزرگتر از قبل میشه..
هیونجین خندید و گفت:اینبار دیگه واقعا هیچ امیدی نیست مگه نه؟
دکتر با تاسف سری به عنوان نه تکون داد!
۹.۸k
۰۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.