نمیخوام دوستت باشم
#نمیخوام_دوستت_باشم
پارت ۳
×لینو کیف هم بزار عشقم
=باشه
هان سمت هیونجین که داشت کمک فلیکس چمدون میآورد رفت
×چقدر آروم میاین بریم دیگه
هر چهار تا سوار ماشین بودن خوشحال بودن چون بلاخره فلیکس رو بدبختی آوردن اما فلیکس همش به یه چیز فکر میکرد
"چرا باید برم"
+بیب حالت خوبه
با سوال هیونجین لبخندی از روی ناراحتی میزنه میگه
-خوبم بهتره هرچی زودتر برسیم
توی میسر هیونجین ذهنش درگیر بود اما به چی
"دوست دخترشو با برایت دیده"
حدود ۲ ساعت تو راه بودن وقتی رسیدن هان لینو دوتا چادر میزدن فلیکس هم وسایل میآورد پایین
بعد انجام کار ها دیگه داشت شب میشد هیونجین کنار گوشت هایی که روی منقل گذاشته وایستاد بود نگا به بچها میکرد
هان لینو با هیونجین فلیکس خیلی راحت بودن هان تو بغل لینو نشسته بود با هم حرف میزدن فلیکس هم درحال خوردن نوشیدنی گرمی بود براش آورده بود
بعد خوردن غذا کمی حرف زدن
×بچها من خوابم گرفته بهتر بریم بخوابیم
هان سری تکون میده بلند میشه دست لینو رو میگیره رو به فلیکس هیونجین میرن توی چادر خودشون تا بخوان
با فاصله کمی کنار هن خوابیدن بدون هیچ حرفی
.
.
حدود نیم ساعتی میشد که خوابیده بودن بخاطر سرما بیدار شد تا بینه روی فلیکس پتو هست یا نه اما جای خالی پسر رو دید
+یعنی کجا رفته
آروم از چادر خارج شد چثه کوچیک فلیکس رو کنار دریاچه که باهاشون واسه داشت نشسته بود به سمت قدم برداشت وقتی نزدیک شد نگاهی بهش کرد لبخندی زد
+چرا اینجایی سردت نیست
کنارش نشست
-نه فقط خوابم نبود آمدم اینجا
+اها
هیونجین هیچی از کات کردنشون به فلیکس نگفته بود پس نمیخواست دیر بگه
+فلیکس
-هوم
+من کات کردم
-میدونم
هیونجین از جواب فلیکس چشم هاش گرد شد گفت
+میدونی از کجا
-رفتارت هیونجین الان دو روزه دیگه مثل قبل نیستی دلیلشم میدونم
هیونجین نگاهی به دریاچه میکنه با بغضی که تازه داشت شکل میگرفت گفت
+میدونی اینقدر ساده بودم که فقط بازیچش بودم بیب فلیکس من
با حس گرمی فلیکس کنارش لحظه آروم گرفت حس امنیت آرامش دوست داشتن از اون بغل میبارید دستش هاشو دور کمر پسر بزرگتر حلقه کرد آروم پشتشو نوازش کرد
-راحت باش باهام هیونجین گریه کن خودتو خالی کن پسر
هیونجین لباشو از هم فاصله میده اما کلمه ازشون جز ببخشید بیرون نمیاد
سرشو بین موهای مشکی پسر قایم میکنه بوی پسر رو با اکسیژن وارد ریه هاش میکنه
"کاشکی این بغل برای همیشه بود "
اما فلیکس ۳ روز دیگه پرواز داشت هنوز هم به هیونجین چیزی نگفته بود نمیتونست تو این موقعیت بهش بگه
#هیونجین #فلیکس #هیونلیکس
پارت ۳
×لینو کیف هم بزار عشقم
=باشه
هان سمت هیونجین که داشت کمک فلیکس چمدون میآورد رفت
×چقدر آروم میاین بریم دیگه
هر چهار تا سوار ماشین بودن خوشحال بودن چون بلاخره فلیکس رو بدبختی آوردن اما فلیکس همش به یه چیز فکر میکرد
"چرا باید برم"
+بیب حالت خوبه
با سوال هیونجین لبخندی از روی ناراحتی میزنه میگه
-خوبم بهتره هرچی زودتر برسیم
توی میسر هیونجین ذهنش درگیر بود اما به چی
"دوست دخترشو با برایت دیده"
حدود ۲ ساعت تو راه بودن وقتی رسیدن هان لینو دوتا چادر میزدن فلیکس هم وسایل میآورد پایین
بعد انجام کار ها دیگه داشت شب میشد هیونجین کنار گوشت هایی که روی منقل گذاشته وایستاد بود نگا به بچها میکرد
هان لینو با هیونجین فلیکس خیلی راحت بودن هان تو بغل لینو نشسته بود با هم حرف میزدن فلیکس هم درحال خوردن نوشیدنی گرمی بود براش آورده بود
بعد خوردن غذا کمی حرف زدن
×بچها من خوابم گرفته بهتر بریم بخوابیم
هان سری تکون میده بلند میشه دست لینو رو میگیره رو به فلیکس هیونجین میرن توی چادر خودشون تا بخوان
با فاصله کمی کنار هن خوابیدن بدون هیچ حرفی
.
.
حدود نیم ساعتی میشد که خوابیده بودن بخاطر سرما بیدار شد تا بینه روی فلیکس پتو هست یا نه اما جای خالی پسر رو دید
+یعنی کجا رفته
آروم از چادر خارج شد چثه کوچیک فلیکس رو کنار دریاچه که باهاشون واسه داشت نشسته بود به سمت قدم برداشت وقتی نزدیک شد نگاهی بهش کرد لبخندی زد
+چرا اینجایی سردت نیست
کنارش نشست
-نه فقط خوابم نبود آمدم اینجا
+اها
هیونجین هیچی از کات کردنشون به فلیکس نگفته بود پس نمیخواست دیر بگه
+فلیکس
-هوم
+من کات کردم
-میدونم
هیونجین از جواب فلیکس چشم هاش گرد شد گفت
+میدونی از کجا
-رفتارت هیونجین الان دو روزه دیگه مثل قبل نیستی دلیلشم میدونم
هیونجین نگاهی به دریاچه میکنه با بغضی که تازه داشت شکل میگرفت گفت
+میدونی اینقدر ساده بودم که فقط بازیچش بودم بیب فلیکس من
با حس گرمی فلیکس کنارش لحظه آروم گرفت حس امنیت آرامش دوست داشتن از اون بغل میبارید دستش هاشو دور کمر پسر بزرگتر حلقه کرد آروم پشتشو نوازش کرد
-راحت باش باهام هیونجین گریه کن خودتو خالی کن پسر
هیونجین لباشو از هم فاصله میده اما کلمه ازشون جز ببخشید بیرون نمیاد
سرشو بین موهای مشکی پسر قایم میکنه بوی پسر رو با اکسیژن وارد ریه هاش میکنه
"کاشکی این بغل برای همیشه بود "
اما فلیکس ۳ روز دیگه پرواز داشت هنوز هم به هیونجین چیزی نگفته بود نمیتونست تو این موقعیت بهش بگه
#هیونجین #فلیکس #هیونلیکس
۳۲۱
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.