وقتی با یه پسر دوست شدی و.. .🕸️👤🚶 부분 : ۳ پارت اخر.. . (:چند پارتی:)
_____________
وقتی عکسو دیدم عصبی شدم و زدم گلدون سر میزم رو شکوندم
میونگ : رییس اروم باشید مطمعنم قصد بدی نبوده
بدون اینکه به حرف میونگ گوش گشنم کتم رو برداشتم و از شرکت زدم بیرون... سوار ماشین شدم و با تما سرعتم به سمت خونه رفتم...
ویو سانلی : شام دیگه اماده شده بود ولی ساعت ۸ بود برای همین یونگی حالا حالا ها نمیومد ... منم زیر غذارو خاموش کردم و نشستم تلویزیون نگا کردم .....
بعد وند مین در خیلی محکم باز شد ..
ترسیدم و وقتی نگا کردم دیگه یونگی اومده خونه ... ولی هنوز ساعت ۱۰ نشده بود ... چرا درو محکم باز کرد نکنه ... نه نه
یونگی : خب میبینم بدون من هرکاری دوست داری میکنی
سانلی : م منظورت چ چیه ی یونگی *ترسیده*
یونگی : خودتو به اون راه نزن سانلی میدونم با پسر داشتی غذا میخوردییی *داد*
سانلی :ی یونگی ب باورکن م مجبور بودم ا اون پسر هم همکارمه
یونگی : خفه شوووو میدونم چی کارت کنم *عربده *
یونگی سریع دست سانلی رو میکشه و با خودش میبره سمت اتاق
س
سانلی : ب...یونگی نکن... خواهش می .. میکنم *گریه*
یونگی : دهنتو ببند
سانلی : ی.. یونگی غلط کردم... معذرت میخوام یون.... ( یونگی حرفشو قطع میکنه)
یونگی : ببند دهنتوووو حواست باشه منو یونگی صدا نکنی
( همون ددی منظورشه یاع)
یونگی همینجوری سانلی رو کشون کشون میبره سمت اتاق ولی سانلی مقاومت میکرد
یونگی سانلی رو میندازه رو کولش و میره سمت اتاق
سانلی : یو... یونگی خو..خواهش میکنم ول...ولم کن
یونگی سانلی رو میبره توی اتاق میندازش روی تخت .
یونگی : حواست باشه یونگی صدام نکنی .....
یونگی سانلی رو پاره میکنه اره
فردا :
ویو سانلی
صبح با دل درد شدیدی پاشدم ... یونگی منو جر داد دیشب اهه... نگا اطرافم که کردم دیدم یونگی کنارم خوابیده... فقط داشتم نگا میکردم نمیدونم این به این کیوتی چجوری اینقد خشنه .... بعد چند مین یونگی چشاشو باز کرد
یونگی : اوممم بیدار شدی
سانلی : *جواب نمیده
یونگی : قهری باهام
سانلی *سرشو تکون میده به نشانه ی اره*
یونگی : یاااا من باید قهر کنم که رغتی با یه پسر غذا خوردییی
سانلی : تو منو پاره کردییی.
یونگی : حقت بود
سانلی : عیش
یونگی : راستی دیشب توت خالی کردم
سانلی : چییییییییی *داد*
یونگی: اراممم
سانلی: پس چرا من نفهمیدمممممم
یونگی : چون گذاشتم یه موقعه مه حسش نکنی *خنده*
سانلی : یاااا خیلی ببشعوریی
یونگی : فوقش به بچه است دیگه ولی من هنوز کارتو فراموش نکردم
سانلی : عیش
دو سال بعد :
سانلی : جینااااااا بیا لباست رو بپوشش
جینا : نیمخوام ماماننن نمیخوام بیام دکترررر
یونگی : برو بپوش دیگه عزیزم
جیا : باشه بابایی
سانلی : یاااا جیاااا
*خنده *
اینا هم به خوشی زندگی کردن:/
.............................
بخش اسمات رو میخواین پیوی بگین!!
پایانننن
وقتی عکسو دیدم عصبی شدم و زدم گلدون سر میزم رو شکوندم
میونگ : رییس اروم باشید مطمعنم قصد بدی نبوده
بدون اینکه به حرف میونگ گوش گشنم کتم رو برداشتم و از شرکت زدم بیرون... سوار ماشین شدم و با تما سرعتم به سمت خونه رفتم...
ویو سانلی : شام دیگه اماده شده بود ولی ساعت ۸ بود برای همین یونگی حالا حالا ها نمیومد ... منم زیر غذارو خاموش کردم و نشستم تلویزیون نگا کردم .....
بعد وند مین در خیلی محکم باز شد ..
ترسیدم و وقتی نگا کردم دیگه یونگی اومده خونه ... ولی هنوز ساعت ۱۰ نشده بود ... چرا درو محکم باز کرد نکنه ... نه نه
یونگی : خب میبینم بدون من هرکاری دوست داری میکنی
سانلی : م منظورت چ چیه ی یونگی *ترسیده*
یونگی : خودتو به اون راه نزن سانلی میدونم با پسر داشتی غذا میخوردییی *داد*
سانلی :ی یونگی ب باورکن م مجبور بودم ا اون پسر هم همکارمه
یونگی : خفه شوووو میدونم چی کارت کنم *عربده *
یونگی سریع دست سانلی رو میکشه و با خودش میبره سمت اتاق
س
سانلی : ب...یونگی نکن... خواهش می .. میکنم *گریه*
یونگی : دهنتو ببند
سانلی : ی.. یونگی غلط کردم... معذرت میخوام یون.... ( یونگی حرفشو قطع میکنه)
یونگی : ببند دهنتوووو حواست باشه منو یونگی صدا نکنی
( همون ددی منظورشه یاع)
یونگی همینجوری سانلی رو کشون کشون میبره سمت اتاق ولی سانلی مقاومت میکرد
یونگی سانلی رو میندازه رو کولش و میره سمت اتاق
سانلی : یو... یونگی خو..خواهش میکنم ول...ولم کن
یونگی سانلی رو میبره توی اتاق میندازش روی تخت .
یونگی : حواست باشه یونگی صدام نکنی .....
یونگی سانلی رو پاره میکنه اره
فردا :
ویو سانلی
صبح با دل درد شدیدی پاشدم ... یونگی منو جر داد دیشب اهه... نگا اطرافم که کردم دیدم یونگی کنارم خوابیده... فقط داشتم نگا میکردم نمیدونم این به این کیوتی چجوری اینقد خشنه .... بعد چند مین یونگی چشاشو باز کرد
یونگی : اوممم بیدار شدی
سانلی : *جواب نمیده
یونگی : قهری باهام
سانلی *سرشو تکون میده به نشانه ی اره*
یونگی : یاااا من باید قهر کنم که رغتی با یه پسر غذا خوردییی
سانلی : تو منو پاره کردییی.
یونگی : حقت بود
سانلی : عیش
یونگی : راستی دیشب توت خالی کردم
سانلی : چییییییییی *داد*
یونگی: اراممم
سانلی: پس چرا من نفهمیدمممممم
یونگی : چون گذاشتم یه موقعه مه حسش نکنی *خنده*
سانلی : یاااا خیلی ببشعوریی
یونگی : فوقش به بچه است دیگه ولی من هنوز کارتو فراموش نکردم
سانلی : عیش
دو سال بعد :
سانلی : جینااااااا بیا لباست رو بپوشش
جینا : نیمخوام ماماننن نمیخوام بیام دکترررر
یونگی : برو بپوش دیگه عزیزم
جیا : باشه بابایی
سانلی : یاااا جیاااا
*خنده *
اینا هم به خوشی زندگی کردن:/
.............................
بخش اسمات رو میخواین پیوی بگین!!
پایانننن
۷.۸k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.