پارت ۹
«قضاوت نکن» "?don't judge"
__________________________
«وگی»
دستمو سمتش دراز میکنم و..
نه.
نه نه.
سریع دستمو میکشم کنار و رومو میکنم عقب.
بدون سرو صدا با سرعت برمیگردم.
امیدوارم متوجه نشده باشه.
وگرنه فکرایی میکنه که بخاطرش تو دردسر میفتم.
میرم تو آشپزخونه و دست به کار میشم.
خیلی خیلی اتفاقی ذهنم میره سمت آمار هتل.
عصبی میشم.
هوف.
واقعا نمیدونم چیکار کنم.
دستپاچه شدم.
آخه چرا ؟
استرس..
ذهنم رفته سمت بهشتی ها.
بسه وگی بسه.
آروم باش اوکی؟
یهو لوسیفر میاد تو آشپزخونه.
لوسیفر- هعی..
بهش نگاه میکنم.
- عا.. سلام؟
لوسیفر نگاهش سمت من برمیگرده.
لوسیفر- اوه سلام وگی..
- چیزی شده؟
لوسیفر- نه خب همه چی اوکیه..
- اوهوم.
اصن حوصله آشپزی ندارم.
«الستور اون طرف داره زیر چشمی نگاشون
میکنه»
- هوف.
از آشپزخونه میرم بیرون.
«رفتن به طبقه دو»
«لوسیفر»
به وگی نگاه میکنم که میره طبقه دو.
این دختر چشه آخه؟
الستور میاد نزدیکم.
الستور- هی لوسیفر.
اولش یکم گرخیدم ولی خب بعدش.
سمتش میچرخم.
- بله؟
الستور- بیا نزدیک.
- عاو.
میرم نزدیک.
آروم سمتم خم میشه و در گوشی یه چیزی بم میگه.
«مکث بعد اینکه حرفشو زد»
- دقیقا چرا؟
الستور- هووم؟
- ینی تو میخوای همه رو بیرون دعوت...-
دستشو سریع میزاره رو دهنم و نمیتونم ادامه حرفمو بزنم.
الستور- هیششش.
«مکث»
الستور- اوه شت متاسفم.
دستشو از روی دهنم برمیداره.
- اوکیه..
الستور- خب این کارو که گفتم میکنی؟
-خب شاید.
الستور- نه دیگه نشد.
- خب عام باشه.
الستور- یه ساعت دیگه همشونو خبر کن اوک؟
- اوهوم. « سرمو تکون میدم به علامت باشه»
الستور: خوبه، وقتی همشونو جمع کردی اس ام اس بده ، بعدش میگم چیکار کنی.
- اوک.
الستور: و راستی ممنون. « نشون دادن 👍🏻 »
- عاو.. خواهش.
لبخند*
الستور غیب میشه.
باورم نمیشه میخواد این کارو کنه.
عجیبه.
ولی خب اسم من این وسط خوب درمیاد نه اون..
هعییی..
حرکت میکنم سمت اتاقم.
میرسم به اتاق چارلی.
فکنم وگی رفته پیش چارلی.
آروم و بی سروصدا نزدیک در میشم.
صداشونو میشنوم.
"وگی- واقعا نمیدونم باید واسه شام چیکار کنم چارلی."
"چارلی- هوم.."
" وگی- حوصلم نسبت به همه چی پریده."
در میزنم.
وگی درو باز میکنه.
وگی- اوه سلام دوباره.
وگی میره کنار و منم میرم تو.
- دخترا ، برای شام میریم بیرون.
چارلی که رو تخت دراز کشیده سریع میشینه رو تخت.
چارلی- جدی؟؟
- بلع بلع.
چارلی - داشتم بع همین فکر میکردمم و تو هم داشتی همین فکرو میکردیی... فکنم فکرامون به هم وصله بابا مگه نه؟؟ خنده*
وگی هم زیر لب میخنده.
وگی- شایددد.
- عاو..خب آره یه جورایی. «خودمو میزنم به اون را که مثلاً آره این ایده من بوده»
چارلی- خب دست جمعی میریم نه؟؟
- آره دیگه همه باهم.
وگی-عالیه.
__________________________________
پایان پارت نهم.
پارت دهم؟
__________________________
«وگی»
دستمو سمتش دراز میکنم و..
نه.
نه نه.
سریع دستمو میکشم کنار و رومو میکنم عقب.
بدون سرو صدا با سرعت برمیگردم.
امیدوارم متوجه نشده باشه.
وگرنه فکرایی میکنه که بخاطرش تو دردسر میفتم.
میرم تو آشپزخونه و دست به کار میشم.
خیلی خیلی اتفاقی ذهنم میره سمت آمار هتل.
عصبی میشم.
هوف.
واقعا نمیدونم چیکار کنم.
دستپاچه شدم.
آخه چرا ؟
استرس..
ذهنم رفته سمت بهشتی ها.
بسه وگی بسه.
آروم باش اوکی؟
یهو لوسیفر میاد تو آشپزخونه.
لوسیفر- هعی..
بهش نگاه میکنم.
- عا.. سلام؟
لوسیفر نگاهش سمت من برمیگرده.
لوسیفر- اوه سلام وگی..
- چیزی شده؟
لوسیفر- نه خب همه چی اوکیه..
- اوهوم.
اصن حوصله آشپزی ندارم.
«الستور اون طرف داره زیر چشمی نگاشون
میکنه»
- هوف.
از آشپزخونه میرم بیرون.
«رفتن به طبقه دو»
«لوسیفر»
به وگی نگاه میکنم که میره طبقه دو.
این دختر چشه آخه؟
الستور میاد نزدیکم.
الستور- هی لوسیفر.
اولش یکم گرخیدم ولی خب بعدش.
سمتش میچرخم.
- بله؟
الستور- بیا نزدیک.
- عاو.
میرم نزدیک.
آروم سمتم خم میشه و در گوشی یه چیزی بم میگه.
«مکث بعد اینکه حرفشو زد»
- دقیقا چرا؟
الستور- هووم؟
- ینی تو میخوای همه رو بیرون دعوت...-
دستشو سریع میزاره رو دهنم و نمیتونم ادامه حرفمو بزنم.
الستور- هیششش.
«مکث»
الستور- اوه شت متاسفم.
دستشو از روی دهنم برمیداره.
- اوکیه..
الستور- خب این کارو که گفتم میکنی؟
-خب شاید.
الستور- نه دیگه نشد.
- خب عام باشه.
الستور- یه ساعت دیگه همشونو خبر کن اوک؟
- اوهوم. « سرمو تکون میدم به علامت باشه»
الستور: خوبه، وقتی همشونو جمع کردی اس ام اس بده ، بعدش میگم چیکار کنی.
- اوک.
الستور: و راستی ممنون. « نشون دادن 👍🏻 »
- عاو.. خواهش.
لبخند*
الستور غیب میشه.
باورم نمیشه میخواد این کارو کنه.
عجیبه.
ولی خب اسم من این وسط خوب درمیاد نه اون..
هعییی..
حرکت میکنم سمت اتاقم.
میرسم به اتاق چارلی.
فکنم وگی رفته پیش چارلی.
آروم و بی سروصدا نزدیک در میشم.
صداشونو میشنوم.
"وگی- واقعا نمیدونم باید واسه شام چیکار کنم چارلی."
"چارلی- هوم.."
" وگی- حوصلم نسبت به همه چی پریده."
در میزنم.
وگی درو باز میکنه.
وگی- اوه سلام دوباره.
وگی میره کنار و منم میرم تو.
- دخترا ، برای شام میریم بیرون.
چارلی که رو تخت دراز کشیده سریع میشینه رو تخت.
چارلی- جدی؟؟
- بلع بلع.
چارلی - داشتم بع همین فکر میکردمم و تو هم داشتی همین فکرو میکردیی... فکنم فکرامون به هم وصله بابا مگه نه؟؟ خنده*
وگی هم زیر لب میخنده.
وگی- شایددد.
- عاو..خب آره یه جورایی. «خودمو میزنم به اون را که مثلاً آره این ایده من بوده»
چارلی- خب دست جمعی میریم نه؟؟
- آره دیگه همه باهم.
وگی-عالیه.
__________________________________
پایان پارت نهم.
پارت دهم؟
۵.۵k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.