فرشته ای که رفت p6
تو جشن فارغ و تحصیلی بودن که تهیونگ چشمش به جونگ کوک و یونا میخوره میره سمت جونگ کوک
جونگ کوک : هوییی چته
تهیونگ : درست حرف بزن
جونگ کوک : تهیونگ دوستش دارم
تهیونگ : نگفته بودی ؟
( جونگ کوک رو مینویسم کوک )
کوک : حالا گفتم ولم کن
تهیونگ : باشه برو
پرش زمانی به ۲ ماه بعد
ا.ت ویو : رابطه من و تهیونگ خوب بود و باهم خیلی خیلی خوب بودیم
تهیونگ : ا.ت حاضر شو بریم بار
ا.ت : من نمیام
تهیونگ : باشه پس من و یونا و کوک میریم
ا.ت : چون یونا هس میام
تهیونگ : لباس باز نپوشیاا
ا.ت : باشه
پرش زمانی به داخل بار
تهیونگ ویو : رسیدیم و خوردیم که یونا حالش بد شد و ا.ت رفت دنبالش
کوک هم رفت
که یهو چشم به یه دختری افتاد که خیلی خوشگل بود نمیدونستم داشتم چیکار میکردم رفتم سمت دختره
اونم مثل من بود که لبام رو گذاشتم رو لباش
و رفتیم تو یکی از اتاق های اونجا و .....
( لعنت بر ذهن منحرف 😑)
ا.ت ویو :
رفتیم با یونا و کوک نشستیم دنبال تهیونگ میگشتم نکنه حالش بد شد
نکنه هزار و یک اتفاق براش افتاده باشه
داشتیم با یونا و کوک دنبالش میگشتیم که یهو از داخل یه اتاق صدای ناله میومد که خیلی توجه نکردم داشتم رد میشدم که یهو از داخل اتاق یکی گفت تهیونگ دوست دارم
داشتم میمردم
به یونا و کوک گفتم که کوک در زد و تهیونگ گفت بله گفت منم بابا کوک گفت بدو بیا داخل
در زود باز کرد و کوک هم هل داد
و من و یونا همه چیزو دیدیم
ناراحت شدم و گریه کنان دویدم
تهیونگ هم بدو بدو لباس پوشید اومد سمتم
رسید به من گفت ا.ت
گفتم : اسم منو به زبون کثیفت نیار
تهیونگ : لطفا
گفتم : برو گمشو ( خودت برو گمشو دختره هرزه به پسرم میگه بی تربیت 😒😑)
تهیونگ : خواهش میکنم لطفااااا
گفتم : برووووو ( داد خیلی خیلی بلند)
بعدم سوار ماشین شدم و رفتم تو خونه مشترکمون و داشتم چمدون میاوردم و وسایل هامو جمع میکنم
تهیونگ ویو :
رفتم خونه بدو بدو دیدم ا.ت داره با گریه لباس هاشو جمع میکنه رفتم بغلش کردم که محکم هلم داد ( این ا.ت چه زوری داره والا )
راوی :
برای پارت بعد لایک ها باید بشن بالای2 تا که بزارم
بعد اینکه استایل ها هم میزارم
عاشقتونم
جونگ کوک : هوییی چته
تهیونگ : درست حرف بزن
جونگ کوک : تهیونگ دوستش دارم
تهیونگ : نگفته بودی ؟
( جونگ کوک رو مینویسم کوک )
کوک : حالا گفتم ولم کن
تهیونگ : باشه برو
پرش زمانی به ۲ ماه بعد
ا.ت ویو : رابطه من و تهیونگ خوب بود و باهم خیلی خیلی خوب بودیم
تهیونگ : ا.ت حاضر شو بریم بار
ا.ت : من نمیام
تهیونگ : باشه پس من و یونا و کوک میریم
ا.ت : چون یونا هس میام
تهیونگ : لباس باز نپوشیاا
ا.ت : باشه
پرش زمانی به داخل بار
تهیونگ ویو : رسیدیم و خوردیم که یونا حالش بد شد و ا.ت رفت دنبالش
کوک هم رفت
که یهو چشم به یه دختری افتاد که خیلی خوشگل بود نمیدونستم داشتم چیکار میکردم رفتم سمت دختره
اونم مثل من بود که لبام رو گذاشتم رو لباش
و رفتیم تو یکی از اتاق های اونجا و .....
( لعنت بر ذهن منحرف 😑)
ا.ت ویو :
رفتیم با یونا و کوک نشستیم دنبال تهیونگ میگشتم نکنه حالش بد شد
نکنه هزار و یک اتفاق براش افتاده باشه
داشتیم با یونا و کوک دنبالش میگشتیم که یهو از داخل یه اتاق صدای ناله میومد که خیلی توجه نکردم داشتم رد میشدم که یهو از داخل اتاق یکی گفت تهیونگ دوست دارم
داشتم میمردم
به یونا و کوک گفتم که کوک در زد و تهیونگ گفت بله گفت منم بابا کوک گفت بدو بیا داخل
در زود باز کرد و کوک هم هل داد
و من و یونا همه چیزو دیدیم
ناراحت شدم و گریه کنان دویدم
تهیونگ هم بدو بدو لباس پوشید اومد سمتم
رسید به من گفت ا.ت
گفتم : اسم منو به زبون کثیفت نیار
تهیونگ : لطفا
گفتم : برو گمشو ( خودت برو گمشو دختره هرزه به پسرم میگه بی تربیت 😒😑)
تهیونگ : خواهش میکنم لطفااااا
گفتم : برووووو ( داد خیلی خیلی بلند)
بعدم سوار ماشین شدم و رفتم تو خونه مشترکمون و داشتم چمدون میاوردم و وسایل هامو جمع میکنم
تهیونگ ویو :
رفتم خونه بدو بدو دیدم ا.ت داره با گریه لباس هاشو جمع میکنه رفتم بغلش کردم که محکم هلم داد ( این ا.ت چه زوری داره والا )
راوی :
برای پارت بعد لایک ها باید بشن بالای2 تا که بزارم
بعد اینکه استایل ها هم میزارم
عاشقتونم
۱۲.۹k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.