(*چند پارتی درخواستی)
(*چند پارتی درخواستی)
★ انگشتای کشیده توی با*س*ن گیر ★
★کرده★
____________________________________
_جونگکوک؟!
جونگکوک اونقدر از شدت لذت بیحال شده بود که حال نداشت جواب صدای نگران تهیونگ رو بده.
_درنمیاد!!!
چی درنمیاد؟!!
تهیکنگ انگشتاش که توی مق*عد جونگکوک گیر کرده بودند رو یبار دیگه تکون داد.
_انگشتام!!!
جونگکوک وحشتزده نیم خیز شد و به محل اتصال با*س*نش و انگشتایی که اوی سو**راخش گبر کرده بودند خیره شد.
دیوونه شدی؟؟!! یعنی من امروز باید با انگشتایی که توی با***سنم گیر کرده زندگی کنم؟!
تهیونگ وحشتزده از جونگکوک درحالی که اشک توی چشماش جمع شده بود، دست آزادش رو به کمر جونگکوک رسوند و سعی کرد با تمام قدرتش انگشتاش رو دربیاره اما نتیجش شد فریاد از سر درد کوک و چشمایی که با برزخی نگاش میکردن تا هرچه زودتر غلطی که کرده رو تموم کنه!
_پس من چی؟یعنی باقی عمرمو باید توی با*س*ن تو زندگی کنم؟؟!!
جونگکوک با تاسف به تهیونگ خیره شد و اونقدر خیره شد تا جمعشون رو اصلاح کنه!
_خب انگشتام جزئی از منن
الان مشکل ما اینه؟
تهیونگ بدون هشدار اسپ**نکی بهش زد.
_شل کن
چی؟
_عضلاتت رو شل کن تا انگشتام بیرون بکشم
نمیتونم تهیونگ
_یعنی چی نمیتونی؟!!
نمیتونم...نمیدونم....نمیشه
تهیونگ سرش رو چرخوند و با دیدن وازلین روی پاتختی اتاقش به فکر فرو رفت.
چه غلطی میکنی؟
جونگکوک به محض کشیده شدن انگشتای تهیونگ توی با**س**نش بی نهایت در عذاب بود، رو به پسرک بی فکر غرید و باعث شد تهیونگی که به سمت پاتختی خم شده بود دوباره به تخت برگرده!
_میخوام وازلین بزنم! یکم از جات تکون بخور تا بتونم برش دارم!
جونگکوک با هر قدمی که تهیونگ با زانوهاش برمیداشت با*س*نش رو عقب و عقب تر میبرد تا محل اتصال در اثر فشار آسیبی نبینه!
برداشتی؟
تهیونگ در حالی که انگشتاش به قوطی وازلین رسیده بود غرید :
_با*س*نت رو تکون بده و کمی تلاش کن
کوک برای آخرین بار تلاشی کرد و از روی تخت پایین اومد و روی پاهاش ایستاد.
تهیونگ پس از برداشتن وازلین با دیدن جونگکوکی که به سمت جلو خم شده بود درحالی که...
ادمین: برای دریافت چند پارت اسماتش بیاید پی
★ انگشتای کشیده توی با*س*ن گیر ★
★کرده★
____________________________________
_جونگکوک؟!
جونگکوک اونقدر از شدت لذت بیحال شده بود که حال نداشت جواب صدای نگران تهیونگ رو بده.
_درنمیاد!!!
چی درنمیاد؟!!
تهیکنگ انگشتاش که توی مق*عد جونگکوک گیر کرده بودند رو یبار دیگه تکون داد.
_انگشتام!!!
جونگکوک وحشتزده نیم خیز شد و به محل اتصال با*س*نش و انگشتایی که اوی سو**راخش گبر کرده بودند خیره شد.
دیوونه شدی؟؟!! یعنی من امروز باید با انگشتایی که توی با***سنم گیر کرده زندگی کنم؟!
تهیونگ وحشتزده از جونگکوک درحالی که اشک توی چشماش جمع شده بود، دست آزادش رو به کمر جونگکوک رسوند و سعی کرد با تمام قدرتش انگشتاش رو دربیاره اما نتیجش شد فریاد از سر درد کوک و چشمایی که با برزخی نگاش میکردن تا هرچه زودتر غلطی که کرده رو تموم کنه!
_پس من چی؟یعنی باقی عمرمو باید توی با*س*ن تو زندگی کنم؟؟!!
جونگکوک با تاسف به تهیونگ خیره شد و اونقدر خیره شد تا جمعشون رو اصلاح کنه!
_خب انگشتام جزئی از منن
الان مشکل ما اینه؟
تهیونگ بدون هشدار اسپ**نکی بهش زد.
_شل کن
چی؟
_عضلاتت رو شل کن تا انگشتام بیرون بکشم
نمیتونم تهیونگ
_یعنی چی نمیتونی؟!!
نمیتونم...نمیدونم....نمیشه
تهیونگ سرش رو چرخوند و با دیدن وازلین روی پاتختی اتاقش به فکر فرو رفت.
چه غلطی میکنی؟
جونگکوک به محض کشیده شدن انگشتای تهیونگ توی با**س**نش بی نهایت در عذاب بود، رو به پسرک بی فکر غرید و باعث شد تهیونگی که به سمت پاتختی خم شده بود دوباره به تخت برگرده!
_میخوام وازلین بزنم! یکم از جات تکون بخور تا بتونم برش دارم!
جونگکوک با هر قدمی که تهیونگ با زانوهاش برمیداشت با*س*نش رو عقب و عقب تر میبرد تا محل اتصال در اثر فشار آسیبی نبینه!
برداشتی؟
تهیونگ در حالی که انگشتاش به قوطی وازلین رسیده بود غرید :
_با*س*نت رو تکون بده و کمی تلاش کن
کوک برای آخرین بار تلاشی کرد و از روی تخت پایین اومد و روی پاهاش ایستاد.
تهیونگ پس از برداشتن وازلین با دیدن جونگکوکی که به سمت جلو خم شده بود درحالی که...
ادمین: برای دریافت چند پارت اسماتش بیاید پی
۱.۲k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.