پروژه شکست خورده پارت 44 : هالووین
پروژه شکست خورده پارت 44 : هالووین
النا 🤍🌼 :
امشب هالووین بود .
مثل اینکه قرار بود یکی از دوست های امی به اسم کریم بیاد اینجا تا باهم برن *قاشق زنی *
اولین بار بود که قرار بود اون کوچولو رو ببینم .
زنگ در به صدا درومد .
امی درو باز کرد .
یه دختر بچه کوچولو دویید داخل خونه .
امی رو محکم بغل کرد .
کریم ـ امیییییییی .
امی ـ خوش اومدی . آماده ای بریم قاشق زنی ؟
و اون موقع بود که کریم متوجه حضور منو شدو شد .
پشت امی قایم شد .
امی ـ چیزی نیست . لازم نیست بترسی خیلی مهربونن .
کریم ـ اون آقاعه ترسناکه .
به شدو نگاه کردم و ریز خندیدم .
امی ـ چیزی نمیشه برو .
و کریم رو به سمت من و شدو هل داد .
کریم آروم اومد جلو .
کریم ـ امممم.... اسم من کریمه .
ـ منم النام ( لبخند زدن ) اینم شدوعه .
کریم ـ تعریفتون رو شنیدم . چرا میخواستین دنیا رو نابود کنین ؟
من و شدو باهم ـ چی ؟
و زیر چشمی به سونیک که پوزخند میزد نگاه کردیم .
شدو ـ هرچی بهت گفته رو فراموش کن .
کریم ـ امممم ... باشه .
و خندید .
امی نگاه شیطنت آمیزی بهمون انداخت .
امی ـ کریم ، نظرت چیه امسال با شدو و النا بری قاشق زنی؟
شدو ـ چی ؟ ... نه .. خب ... فکر نمیکنم با بچه ها خیلی خوب باشم .
کریم اومد جلو .
کریم ـ شدو ، خواهشششششششششششششش .
و به طرز عجیبی چشماش درشت شد .
شدو یه آه کوتاه کشید .
شدو ـ باشه .
خندم گرفته بود ولی سعی میکردم جلوشو بگیرم .
تو خیابونا بودیم .
کریم از چند تا خونه شکلات گرفته بود .
مردم هنوزم باهاشون عجیب و غریب رفتار میکردن .
یهو کریم مثل اینکه پاس به چیزی گیر کرده باشه افتاد .
شدو گرفتش .
شدو ـ مواظب باش کوچولو .
یه پسر تقریبا 16 یا 17 ساله از اونور خیابون نگاهمون میکرد .
پسر ـ البته ، وقتی با این موجودات هستی بایدم مواظب باشی .
ـ هی ! منظورت چیه ؟
پسر ـ شماها واسه زندگی بین ماها زیادی خطرناکین . نیازی نیست لباس هالووین داشته باشین همینجوریش هم زیادی ترسناکین .
دستای شدو خیلی محکم مشت شده بودن .
پسر ـ شماها حتی واقعی نیستین . یه شکل مصنوعی و غیر واقعی از زندگی .
متوجه ترک روی حلقه های شدو شدم .
اون قبلا از طرف تاریکش استفاده کرده بود .
حالا که دنیای واقعی رو دیده بود احتمالا قوی تر هم شده بود .
دستمو گذاشتم رو شونش .
ـ بیخیال شدو ارزشش رو نداره .
و با نگاهم به حلقه هاش اشاره کردم .
شدو ـ باشه ، بیاید بریم .
پسر ـ هه ! فک کنم فهمیدین حق با منه مگه نه ؟
شدو داد زد ـ ساکت شو .
و حلقه ها شکستن و به تکه های ریز تبدیل شدن .
قاشق زنی : یه رسم خارجی که بچه ها میرن جلو در مردم و ازشون شکلات و شیرینی میگیرن .
ببخشید که دیروز نذاشتم ویسگون محدودم کرد برای چند ساعت از اونور هم بیرون بودم و اینترنت نداشتم 😂💔
النا 🤍🌼 :
امشب هالووین بود .
مثل اینکه قرار بود یکی از دوست های امی به اسم کریم بیاد اینجا تا باهم برن *قاشق زنی *
اولین بار بود که قرار بود اون کوچولو رو ببینم .
زنگ در به صدا درومد .
امی درو باز کرد .
یه دختر بچه کوچولو دویید داخل خونه .
امی رو محکم بغل کرد .
کریم ـ امیییییییی .
امی ـ خوش اومدی . آماده ای بریم قاشق زنی ؟
و اون موقع بود که کریم متوجه حضور منو شدو شد .
پشت امی قایم شد .
امی ـ چیزی نیست . لازم نیست بترسی خیلی مهربونن .
کریم ـ اون آقاعه ترسناکه .
به شدو نگاه کردم و ریز خندیدم .
امی ـ چیزی نمیشه برو .
و کریم رو به سمت من و شدو هل داد .
کریم آروم اومد جلو .
کریم ـ امممم.... اسم من کریمه .
ـ منم النام ( لبخند زدن ) اینم شدوعه .
کریم ـ تعریفتون رو شنیدم . چرا میخواستین دنیا رو نابود کنین ؟
من و شدو باهم ـ چی ؟
و زیر چشمی به سونیک که پوزخند میزد نگاه کردیم .
شدو ـ هرچی بهت گفته رو فراموش کن .
کریم ـ امممم ... باشه .
و خندید .
امی نگاه شیطنت آمیزی بهمون انداخت .
امی ـ کریم ، نظرت چیه امسال با شدو و النا بری قاشق زنی؟
شدو ـ چی ؟ ... نه .. خب ... فکر نمیکنم با بچه ها خیلی خوب باشم .
کریم اومد جلو .
کریم ـ شدو ، خواهشششششششششششششش .
و به طرز عجیبی چشماش درشت شد .
شدو یه آه کوتاه کشید .
شدو ـ باشه .
خندم گرفته بود ولی سعی میکردم جلوشو بگیرم .
تو خیابونا بودیم .
کریم از چند تا خونه شکلات گرفته بود .
مردم هنوزم باهاشون عجیب و غریب رفتار میکردن .
یهو کریم مثل اینکه پاس به چیزی گیر کرده باشه افتاد .
شدو گرفتش .
شدو ـ مواظب باش کوچولو .
یه پسر تقریبا 16 یا 17 ساله از اونور خیابون نگاهمون میکرد .
پسر ـ البته ، وقتی با این موجودات هستی بایدم مواظب باشی .
ـ هی ! منظورت چیه ؟
پسر ـ شماها واسه زندگی بین ماها زیادی خطرناکین . نیازی نیست لباس هالووین داشته باشین همینجوریش هم زیادی ترسناکین .
دستای شدو خیلی محکم مشت شده بودن .
پسر ـ شماها حتی واقعی نیستین . یه شکل مصنوعی و غیر واقعی از زندگی .
متوجه ترک روی حلقه های شدو شدم .
اون قبلا از طرف تاریکش استفاده کرده بود .
حالا که دنیای واقعی رو دیده بود احتمالا قوی تر هم شده بود .
دستمو گذاشتم رو شونش .
ـ بیخیال شدو ارزشش رو نداره .
و با نگاهم به حلقه هاش اشاره کردم .
شدو ـ باشه ، بیاید بریم .
پسر ـ هه ! فک کنم فهمیدین حق با منه مگه نه ؟
شدو داد زد ـ ساکت شو .
و حلقه ها شکستن و به تکه های ریز تبدیل شدن .
قاشق زنی : یه رسم خارجی که بچه ها میرن جلو در مردم و ازشون شکلات و شیرینی میگیرن .
ببخشید که دیروز نذاشتم ویسگون محدودم کرد برای چند ساعت از اونور هم بیرون بودم و اینترنت نداشتم 😂💔
۲.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.