فیک:"لوسیفر"3
《علامت ها:
_لوسیفر
+راوی(همون ادمین)》
بله...
همونطور که تو پارت قبل خوندید... اینگونه بود که لوسیفر یه مرد بیچاره رو برهنه توی توالت عمومی رها کرد و حالا راست راست برای خودش توی خیابونا میچرخید.
_آهههه....چه روز خوبیه!
لوسیفر همینطور داشت از روز خوبش لذت میبرد که یهو با کروه یاز ارازل و اوباش ملاقات کرد.
×دقیقا فازتو درک نمیکنم...چرا باید به یه گروه مافیا در حال انجام وظیفه بگی ارازل و اوباش؟
+حالا هر چی...شما احیانا نباید دعوا بگیرید الان؟
×اها...درسته!...گفتم اسم اون عوضی رو بهم بگو لعنتییی
"نه...نهههه امکان نداره!
_او او او...چه خبره آقایون! این همه سر و صدا چرا؟ روز آفتابی و قشنگی مثل امروز ! چرا خرابش میکنید؟
×تو خر کی باشی؟
_لوسیفر هستم !
×ازت نیک نیم نخواستم ... تخصصت چیه؟
لوسیفر لبخند شیطانیشو نمایان کرد و چشماش برق زد
_اعتراف گرفتن..!
×نه بابا... خوشمون اومد! بیا ببینم چه میکنی!لوسیفر...
_هع...انسان احمق...فک کرده با کی طرفه...نشونت میدم
×چیزی گفتی؟
_نه !
لوسیفر با قدم های آهسته سمت مرد کتک خورده رفت و جلو روش روی تکه سنگی از نا کجا آباد نشست و به چشماش خیره شد
_خب...بگو ببینم چیو قایم کردی انسان..!
مرد با بی جونی سرشو بالا برد و تا چشمش به لوسیفر افتاد...به طرز عجیبی انگار هیپنوتیزم شد
از خود بی خود شده بود و بودن پلک زدن به چشمای لوسیفر نگاه میکرد
"اون ... کیم سونگ مین بود... اون کیلیدارو دزدید..
سه مرد یه قول خودشون مافیا... با چشمای از حدقه بیرون زده به لوسیفر خیره شدن...
×کارت...درسته!
.
.
.
계속
_لوسیفر
+راوی(همون ادمین)》
بله...
همونطور که تو پارت قبل خوندید... اینگونه بود که لوسیفر یه مرد بیچاره رو برهنه توی توالت عمومی رها کرد و حالا راست راست برای خودش توی خیابونا میچرخید.
_آهههه....چه روز خوبیه!
لوسیفر همینطور داشت از روز خوبش لذت میبرد که یهو با کروه یاز ارازل و اوباش ملاقات کرد.
×دقیقا فازتو درک نمیکنم...چرا باید به یه گروه مافیا در حال انجام وظیفه بگی ارازل و اوباش؟
+حالا هر چی...شما احیانا نباید دعوا بگیرید الان؟
×اها...درسته!...گفتم اسم اون عوضی رو بهم بگو لعنتییی
"نه...نهههه امکان نداره!
_او او او...چه خبره آقایون! این همه سر و صدا چرا؟ روز آفتابی و قشنگی مثل امروز ! چرا خرابش میکنید؟
×تو خر کی باشی؟
_لوسیفر هستم !
×ازت نیک نیم نخواستم ... تخصصت چیه؟
لوسیفر لبخند شیطانیشو نمایان کرد و چشماش برق زد
_اعتراف گرفتن..!
×نه بابا... خوشمون اومد! بیا ببینم چه میکنی!لوسیفر...
_هع...انسان احمق...فک کرده با کی طرفه...نشونت میدم
×چیزی گفتی؟
_نه !
لوسیفر با قدم های آهسته سمت مرد کتک خورده رفت و جلو روش روی تکه سنگی از نا کجا آباد نشست و به چشماش خیره شد
_خب...بگو ببینم چیو قایم کردی انسان..!
مرد با بی جونی سرشو بالا برد و تا چشمش به لوسیفر افتاد...به طرز عجیبی انگار هیپنوتیزم شد
از خود بی خود شده بود و بودن پلک زدن به چشمای لوسیفر نگاه میکرد
"اون ... کیم سونگ مین بود... اون کیلیدارو دزدید..
سه مرد یه قول خودشون مافیا... با چشمای از حدقه بیرون زده به لوسیفر خیره شدن...
×کارت...درسته!
.
.
.
계속
۵۴.۳k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.