Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
رفتیم ک دروا کردن
برهان: خوب شد امدین
مامان زهرا:نظورتون عوض نشد
برهان: نظرمون ک نه ولی یک پیشنهاد دارم
ماعده: چی پیشنهادی؟
برهان: تو زن صیغه من بشی
(ماعده)
تو سرم انگار داشتند سوت میکشیدن اصلا باورم نمشد ک این حرف بزنه اینجور چیزا رو فقط تو رمان ها خونده بودم مغزم میگفت اره قلبم میگفت نه
ماعده: باشه قبوله صیغت میشم(بابغض)
برهان: پس بیا بریم یکجا ک صیغمون کنه و همونجا منم برگه رضایت امضا میکنم
مامانم همنجور خشک زده به من نگاه میکردم خودمم با حرفی ک زدم هنگ کرده بودم ولی خب بابام اعدام میشد ک بدتر بود مامان پسره با نیشخند بهم نگاه میکرد و این خیلی ازارم میداد،پسره ک حتی اسمشم نمدونستم به سمت یک شرکت رفت یک اقایی ۴۰ سال امد و صیغه محرمیت خوند و امضا کردیم همنوجا اون برگ رضایت بابامو امضا کرد نمدونم باورتون میشه یانه ولی این اتفاق ها فقط تو ۲ ساعت افتاد و این برای یک دختر ۱۷ ساله خیلی دردناک بود،همونجا فهمیدم این پسره برهان
برهان: خب بابات تا دوساعت دیگ ازاد میشه توهم میری خونه شناسنامه و لوازتو جمع میکنی باید بریم تهران
ماعده: تهران؟براچی بریم اونجا
برهان: فکر کنم بهت نگفتم قانون اول هرچی میگم بگو چشم
دهنم با این حرفش بسته شده بود ما رفتیم خونمون مامانم اصلا باهام حرف نمزد شناسنامه رو ورداشتم با لباس هام یک البوم عکس داشتم ک اونم ورداشتم،از اتاقم امدم بیرون،دیدم مامانم بی جون یکجا نشسته رفتم بغلش کردم
ماعده: مامان مراقبت خودت باش به بابایی بگو خیلی دوسش دارم (باگریه)
مامان زهرا: باورم نمیشه ماعده ک همچین کاری کردی
ماعده: خودمم هنوز باورم نشده ولی شد قول میدم بیام دوباره پیشت(باگریه)
مامان زهرا: رفتی خوب غذا بخور زیاد گریه نکن ببخشید مامان ک نمتونم برات کاری کنم
ماعده: توهممواظب خودت باش مامان به هانیه هم بگو خیلی نامرد بود
با مامانم خداحافظی کردم برهان یک تاکسی فرودگاه گرفته بود نمدونستم چجوری اینقدر سریع برامون بلیط گرفت ولی خب پولدار ک باشی همه چیز برات درست میشه ما تو فرودگاه نشسته بودیم ک دیگ موقع پرواز ما بود برای اولین بار میخواستم سوار هواپیما بشم با استرس سوار شدم صندلی منو برهان کنار هم بود اون اصلا باهام صحبت نمکرد منم ک اروم بی صدا توخودم گریه میکردم بعد از ۲ ساعت رسیدم تهران از فرودگاه امدیم بیرون ک برهان به یکی زنگ زد فکر کنم رانندش بود ماشینش امد سوار شدیم و بعد از ۱ ساعت رسیدیم به یک عمارت برام زیاد جالب نبود چون خودمم یک روز تویی این خونه ها زندگی میکردم ولی خب برای این عجیب بود ک زود همه چی گذشت من صیغه برهان شدم امدم تهران اصلا چجوری....
غلط املایی داشت ببخشید
رفتیم ک دروا کردن
برهان: خوب شد امدین
مامان زهرا:نظورتون عوض نشد
برهان: نظرمون ک نه ولی یک پیشنهاد دارم
ماعده: چی پیشنهادی؟
برهان: تو زن صیغه من بشی
(ماعده)
تو سرم انگار داشتند سوت میکشیدن اصلا باورم نمشد ک این حرف بزنه اینجور چیزا رو فقط تو رمان ها خونده بودم مغزم میگفت اره قلبم میگفت نه
ماعده: باشه قبوله صیغت میشم(بابغض)
برهان: پس بیا بریم یکجا ک صیغمون کنه و همونجا منم برگه رضایت امضا میکنم
مامانم همنجور خشک زده به من نگاه میکردم خودمم با حرفی ک زدم هنگ کرده بودم ولی خب بابام اعدام میشد ک بدتر بود مامان پسره با نیشخند بهم نگاه میکرد و این خیلی ازارم میداد،پسره ک حتی اسمشم نمدونستم به سمت یک شرکت رفت یک اقایی ۴۰ سال امد و صیغه محرمیت خوند و امضا کردیم همنوجا اون برگ رضایت بابامو امضا کرد نمدونم باورتون میشه یانه ولی این اتفاق ها فقط تو ۲ ساعت افتاد و این برای یک دختر ۱۷ ساله خیلی دردناک بود،همونجا فهمیدم این پسره برهان
برهان: خب بابات تا دوساعت دیگ ازاد میشه توهم میری خونه شناسنامه و لوازتو جمع میکنی باید بریم تهران
ماعده: تهران؟براچی بریم اونجا
برهان: فکر کنم بهت نگفتم قانون اول هرچی میگم بگو چشم
دهنم با این حرفش بسته شده بود ما رفتیم خونمون مامانم اصلا باهام حرف نمزد شناسنامه رو ورداشتم با لباس هام یک البوم عکس داشتم ک اونم ورداشتم،از اتاقم امدم بیرون،دیدم مامانم بی جون یکجا نشسته رفتم بغلش کردم
ماعده: مامان مراقبت خودت باش به بابایی بگو خیلی دوسش دارم (باگریه)
مامان زهرا: باورم نمیشه ماعده ک همچین کاری کردی
ماعده: خودمم هنوز باورم نشده ولی شد قول میدم بیام دوباره پیشت(باگریه)
مامان زهرا: رفتی خوب غذا بخور زیاد گریه نکن ببخشید مامان ک نمتونم برات کاری کنم
ماعده: توهممواظب خودت باش مامان به هانیه هم بگو خیلی نامرد بود
با مامانم خداحافظی کردم برهان یک تاکسی فرودگاه گرفته بود نمدونستم چجوری اینقدر سریع برامون بلیط گرفت ولی خب پولدار ک باشی همه چیز برات درست میشه ما تو فرودگاه نشسته بودیم ک دیگ موقع پرواز ما بود برای اولین بار میخواستم سوار هواپیما بشم با استرس سوار شدم صندلی منو برهان کنار هم بود اون اصلا باهام صحبت نمکرد منم ک اروم بی صدا توخودم گریه میکردم بعد از ۲ ساعت رسیدم تهران از فرودگاه امدیم بیرون ک برهان به یکی زنگ زد فکر کنم رانندش بود ماشینش امد سوار شدیم و بعد از ۱ ساعت رسیدیم به یک عمارت برام زیاد جالب نبود چون خودمم یک روز تویی این خونه ها زندگی میکردم ولی خب برای این عجیب بود ک زود همه چی گذشت من صیغه برهان شدم امدم تهران اصلا چجوری....
غلط املایی داشت ببخشید
۸.۱k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.