پارت³¹~
جیمین: هااا تو حیاط بغل گلها(هماهنگی)
مامان: بغل گلها.....افرین پسر
و بعد دستش و کشید روی صورت جیمین
جیمین سریع دوید و از خونه زد بیرون و رسید به حیاط پشتی ...لنا رو دید که بغل گلها نشسته ...چقد خوب لنا رو میشناخت...رفت بغلش وایساد ...چن ثانیه بعد نشست ....لنا هم متوجه اومدن جیمین شد ...سرش و برگردونید سمتش ...
لنا: قشنگن
جیمین: ها....چی؟
لنا: گلها رو میگم
جیمین: اره ولی...
لنا: ولی چی
جیمین: من یه گل دیگه هم میبینم ...به نظر من اون از همهه گل هاا قشنگ تره..
لنا: واقعاا؟؟ کجاست به منم نشون میدی...
جیمین: همم اره ولی یه شرطی داره
لنا: اممم چی
جیمین: خب...چون من اون گل و پیدا کردم ...باید برای من باشه..قبوله
لنا سرش و تکون داد و گفت : همم باشه
جیمین: تازشم گلم...باید لپمو بوس کنه
لنا: اما اخه چطوری اون ...که نمیتونه
جیمین: چراا گل من میتونه
لنا: واییی ...دوست دارم ببینمش خواهش میکنم نشونم بدش
جیمین: شرطمون یادت نره هااا
لنا: باشه
جیمین:خب فقط باید یکم بری جلو ...
لنا یکم رفت جلو و جیمینم باهاش رفت..
جیمین: الان باید پایین و نگاه کنی...گل من خیلی خوشگله حواست باشه بهش حسودی نکنی
لنا: اهههه جیمینااا چقد حرف میزنی ..میخوام ببینمش
لنا دستشو گذاشت جلو به پایین استخر نگاه کرد ...شب و نور حیاط چهره اون و تو اب منعکس کرد ...لنا چن دقه فقط داشت تصویر خودشو میدید سرش و اورد بالا و با لبخند نگاه جیمین کرد ...
جیمین: اممم ...گلم خوشگله
لنا: عاا..نمیدونم
جیمین: از نظر من که خیلیییی خوشگله....حالا بوسم و رد کن بیاد
لنا: ها؟
جیمین: زود باش لپم و بوس کن
لنا یه خنده ای کرد و خواست نزدیک جیمین بشه تا لپشو بوس کنه...
جیمین: عا ...عا یه لحظه وایسا
لنا: چرا
جیمین: چشماتو ببند
لنا: واسه چی
جیمین: عهه ببند دیگه
لنا: خب باشه
بعد چشماشو بست جیمینم چیزی که تو دستش بود و جلوش گرفت...
جیمین: می تونی بازشون کنی
لنا تا چشماشو باز کرد نگاهش به دستای جیمین افتاده ...یه گردنبند با پلاک یه گل ...لنا دستش و برد و برش داشت ..
لنا: واییی چقد قشنگه...
جیمین: تو گل منیی...خواستم توهم یه گلیی داشته باشی ...یه گلی که از طرف منه ...اینو همیشه پیش خودت نگه دار ....
سرتو تکون دادی وگفتی : میشه برام ببندیش ...
جیمین:هوم اره
برگشتی سمتش و اونم موهات و زد کنا رو گردنبند و برات بست ...
جیمین: خوشگله ...
لنا: هومم.
جیمین: من گل خودمو گفتم
لنا:منم گل خودمو گفتم
جیمین: تو نمخوای بوس من و بدی
لنا: عاا باشه
لنا دوباره لبش و برد سمت لپ جیمین و خواست بوسش کنه که ..صدای شلیک کل خونه رو گرفت ...جیمین و لنا هر دو ترسیده بودن ....حیمین دست لنا رو میگره و باهم میدون سمت باغ جیمین رو به لنا: همینجا بمون تا بگردم ...
لنا دست جیمین و میگیره میگه:جیمیناااا....ترو خدا برگرد..
جیمین سرشو تکون دادو رفت.
مامان: بغل گلها.....افرین پسر
و بعد دستش و کشید روی صورت جیمین
جیمین سریع دوید و از خونه زد بیرون و رسید به حیاط پشتی ...لنا رو دید که بغل گلها نشسته ...چقد خوب لنا رو میشناخت...رفت بغلش وایساد ...چن ثانیه بعد نشست ....لنا هم متوجه اومدن جیمین شد ...سرش و برگردونید سمتش ...
لنا: قشنگن
جیمین: ها....چی؟
لنا: گلها رو میگم
جیمین: اره ولی...
لنا: ولی چی
جیمین: من یه گل دیگه هم میبینم ...به نظر من اون از همهه گل هاا قشنگ تره..
لنا: واقعاا؟؟ کجاست به منم نشون میدی...
جیمین: همم اره ولی یه شرطی داره
لنا: اممم چی
جیمین: خب...چون من اون گل و پیدا کردم ...باید برای من باشه..قبوله
لنا سرش و تکون داد و گفت : همم باشه
جیمین: تازشم گلم...باید لپمو بوس کنه
لنا: اما اخه چطوری اون ...که نمیتونه
جیمین: چراا گل من میتونه
لنا: واییی ...دوست دارم ببینمش خواهش میکنم نشونم بدش
جیمین: شرطمون یادت نره هااا
لنا: باشه
جیمین:خب فقط باید یکم بری جلو ...
لنا یکم رفت جلو و جیمینم باهاش رفت..
جیمین: الان باید پایین و نگاه کنی...گل من خیلی خوشگله حواست باشه بهش حسودی نکنی
لنا: اهههه جیمینااا چقد حرف میزنی ..میخوام ببینمش
لنا دستشو گذاشت جلو به پایین استخر نگاه کرد ...شب و نور حیاط چهره اون و تو اب منعکس کرد ...لنا چن دقه فقط داشت تصویر خودشو میدید سرش و اورد بالا و با لبخند نگاه جیمین کرد ...
جیمین: اممم ...گلم خوشگله
لنا: عاا..نمیدونم
جیمین: از نظر من که خیلیییی خوشگله....حالا بوسم و رد کن بیاد
لنا: ها؟
جیمین: زود باش لپم و بوس کن
لنا یه خنده ای کرد و خواست نزدیک جیمین بشه تا لپشو بوس کنه...
جیمین: عا ...عا یه لحظه وایسا
لنا: چرا
جیمین: چشماتو ببند
لنا: واسه چی
جیمین: عهه ببند دیگه
لنا: خب باشه
بعد چشماشو بست جیمینم چیزی که تو دستش بود و جلوش گرفت...
جیمین: می تونی بازشون کنی
لنا تا چشماشو باز کرد نگاهش به دستای جیمین افتاده ...یه گردنبند با پلاک یه گل ...لنا دستش و برد و برش داشت ..
لنا: واییی چقد قشنگه...
جیمین: تو گل منیی...خواستم توهم یه گلیی داشته باشی ...یه گلی که از طرف منه ...اینو همیشه پیش خودت نگه دار ....
سرتو تکون دادی وگفتی : میشه برام ببندیش ...
جیمین:هوم اره
برگشتی سمتش و اونم موهات و زد کنا رو گردنبند و برات بست ...
جیمین: خوشگله ...
لنا: هومم.
جیمین: من گل خودمو گفتم
لنا:منم گل خودمو گفتم
جیمین: تو نمخوای بوس من و بدی
لنا: عاا باشه
لنا دوباره لبش و برد سمت لپ جیمین و خواست بوسش کنه که ..صدای شلیک کل خونه رو گرفت ...جیمین و لنا هر دو ترسیده بودن ....حیمین دست لنا رو میگره و باهم میدون سمت باغ جیمین رو به لنا: همینجا بمون تا بگردم ...
لنا دست جیمین و میگیره میگه:جیمیناااا....ترو خدا برگرد..
جیمین سرشو تکون دادو رفت.
۷۴.۸k
۱۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.