رمان تقلب..:)
پارت ۱۲🎭
داشتم قُپی می اومدم تا پسره رو بترسونم از اون ور رضا اخم کرده گفت:
-دوستِ پسر از کجا اوردی؟خوشم باشه
برگشتم داد زدم:
-رضاااا!
اخم کرده ساکت شد و پسره با چشمای ریز شده نگاهم می کرد با حرص گفتم:
-پولتم تا فردا میدم بهت،دور و بر داداشم بگردی
و بخوای غلط اضافه کنی غلط گیریت می کنم.
هولش دادم و گفتم:
-حالا هِری.
دوستِ پسره که دهنش رو گرفته بود با عصبانیت نگام می کرد.
بازوی رضا رو گرفتم و کشیدمش سمت خودم و راه افتاد یمو آروم از لا به لای دندونام گفتم:
-پوستت رو می کنم.
-عه دیانا
بدون این که از پشت دیده شه پهلوش رو نیشگون گرفتم و گفتم:
-زهر مار
با هم وارد خونه شدیم و بردمش سمت شیر آب و شلنگ رو برداشتم و آب رو باز کردم نشست رو زمین و خم شدم دهن خونیش
رو شستم و گفتم:
-این همه پول چرا ازت می خوان؟
مضطرب به زمین زل زد و گفت:
-دعوام نمی کنی؟
محکم و سریع گفتم:
-دعوا می کنم،ولی باید بگی!
جلوش نشستم و خیره به دستاش و گفت:
-پاسور بازی میکردیم...بعد گفتن شرطی بازی کنیم،اول سر خوراکی بود بعد هی بزرگ تر شد منم چون نمی خواستم کم بیارم قبول کردم. ولی هی باخت دادم.
با چشمای گرد زدم تو سرش و گفتم:
-با پسرایی که دو سه سال ازت بزرگ ترن بازی کردی؟الاغ؟الان بیست میلیون از گورم بیارم؟میدونی قمار چه قدر خطرناکه؟
لب برچید و عصبی بلند شدم و گفتم:
-خاک تو سرت
با بغض گفت:
-به بابا نگو
با عصبانیت گفتم:
-معلومه که نمیگم می خوای دِق کنه...بفهمه تو این سن رفتی پی قمار و شرط بندی؟بچه تو کلا ۱۷ سالته
با بغض گفت:
-ببخشید خب
دندون رو هم سابیدم،دلم از بغضش گرفت.
رفتم سمتش و گفتم:
-دیگه ازین کارا نکن
داشتم قُپی می اومدم تا پسره رو بترسونم از اون ور رضا اخم کرده گفت:
-دوستِ پسر از کجا اوردی؟خوشم باشه
برگشتم داد زدم:
-رضاااا!
اخم کرده ساکت شد و پسره با چشمای ریز شده نگاهم می کرد با حرص گفتم:
-پولتم تا فردا میدم بهت،دور و بر داداشم بگردی
و بخوای غلط اضافه کنی غلط گیریت می کنم.
هولش دادم و گفتم:
-حالا هِری.
دوستِ پسره که دهنش رو گرفته بود با عصبانیت نگام می کرد.
بازوی رضا رو گرفتم و کشیدمش سمت خودم و راه افتاد یمو آروم از لا به لای دندونام گفتم:
-پوستت رو می کنم.
-عه دیانا
بدون این که از پشت دیده شه پهلوش رو نیشگون گرفتم و گفتم:
-زهر مار
با هم وارد خونه شدیم و بردمش سمت شیر آب و شلنگ رو برداشتم و آب رو باز کردم نشست رو زمین و خم شدم دهن خونیش
رو شستم و گفتم:
-این همه پول چرا ازت می خوان؟
مضطرب به زمین زل زد و گفت:
-دعوام نمی کنی؟
محکم و سریع گفتم:
-دعوا می کنم،ولی باید بگی!
جلوش نشستم و خیره به دستاش و گفت:
-پاسور بازی میکردیم...بعد گفتن شرطی بازی کنیم،اول سر خوراکی بود بعد هی بزرگ تر شد منم چون نمی خواستم کم بیارم قبول کردم. ولی هی باخت دادم.
با چشمای گرد زدم تو سرش و گفتم:
-با پسرایی که دو سه سال ازت بزرگ ترن بازی کردی؟الاغ؟الان بیست میلیون از گورم بیارم؟میدونی قمار چه قدر خطرناکه؟
لب برچید و عصبی بلند شدم و گفتم:
-خاک تو سرت
با بغض گفت:
-به بابا نگو
با عصبانیت گفتم:
-معلومه که نمیگم می خوای دِق کنه...بفهمه تو این سن رفتی پی قمار و شرط بندی؟بچه تو کلا ۱۷ سالته
با بغض گفت:
-ببخشید خب
دندون رو هم سابیدم،دلم از بغضش گرفت.
رفتم سمتش و گفتم:
-دیگه ازین کارا نکن
۴.۹k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.