پارت هجدهم
پارت هجدهم
مرد بی چهره.....
من بی چهره دیگ کیه؟
تازه یادم اومد ک وقتی درو باز کردم یه مردی پشت در بود ک چهره نداشت
چی از جون من میخواد این مرد بی چهره؟
به ساعت قرصا نگاه کردم،در کل چهارتا قرص بود، همشون هر خشت ساعت یکبار بودن، زمانو ب خاطر سپردم و قرصارو خوردم.
بعد از خوردن قرصا سمت قابلمه رفتم و واسه خودم سوپ کشیدم، هرچی از خوشمزگیش بگم کم گفتم، سوپمو خورم و بعدش ظرفارو شستم، مسواک زدم و باز خوابیدم، نمیدونم ب خاطر قرصاس یا ن ولی خیلی خوابم میومد.
صبح با صدای زنگ بیدار شدم، رفتم سمت در و بازش کردم ک یه خانوم پشتش وایستاده بود
_سلام آقا، من خدمتکارتون هستم
چویا: من خدمتکار استخدام نکردم
_بله، یه مردی ب اسم آقای بی چهره منو استخدام کردن، پولم خودشون پرداخت کردن
چویا: کی؟
_نمیدونم یه مرد قد بلندی بودن ک میگفتن آقای بی چهره هستن
چویا: ینی چهره نداشت؟
_ن اتفاقا خیلی خوش چهره بودن، ولی نمیدونم چرا گفتن بهتون بگم آقای بی چهرس
چویا: خیل خوب، بیا تو
_چشم
اومد تو و لباساشو درآورد و آویزون کرد.
_آقا چی میل دارین؟
چویا: نمیدونم یچی درست کن
_چشم، قرصاتونو خوردین؟
چویا: تو اینارو از کجا میدونی؟
_بهم سفارش شده
چویا: هوم، ن الان میخورم
_بگین کجاست واستون میارم
چویا: روی کابینت رو ب رویی
قرصارو با یه لیوای آب توی سینی واسم آورد و خوردمشون، بعدشم بردشون
بعد از خوردن قرصا، رفتم و دست و صورتمو شستم و رفتم سمت اتاقم تا کارای دانشگاهمو انجام بدم، زیاد نبودن برای همین زود تموم شدن
وقتی کارام تموم شد، وسایلمو سر جام برگردوندم و سرمو چرخوندم ک برم بیرون، ولی یه پسر بچه ی بی چهرهای رو روی یه درخت دیدم
_بدو چویا، ترس نداره، ببین من اومدم بالا
_هی چویا، با توعم، بیا دستمو بگیر بیا بالا
یهو سرم سوت کشید و اشکام شست سر هم یکی یکی میومدن
_تو لیاقت اون پولارو نداری....
_تو خیلی زشتی
راوی:
صداها توی ذهنشو پر کرده بودن، نمیتونست اون همه سرزنشو تحمل کنه، از شدت سر دردی ک گرفته بود بیهوش شد و با صدای بلندی روی زمین افتاد.
خب این پارت شرایط ندارع
همین دیگ من برم
با کامنتاتون بهم انرژی بدین 😊😊
بابای👋👋
مرد بی چهره.....
من بی چهره دیگ کیه؟
تازه یادم اومد ک وقتی درو باز کردم یه مردی پشت در بود ک چهره نداشت
چی از جون من میخواد این مرد بی چهره؟
به ساعت قرصا نگاه کردم،در کل چهارتا قرص بود، همشون هر خشت ساعت یکبار بودن، زمانو ب خاطر سپردم و قرصارو خوردم.
بعد از خوردن قرصا سمت قابلمه رفتم و واسه خودم سوپ کشیدم، هرچی از خوشمزگیش بگم کم گفتم، سوپمو خورم و بعدش ظرفارو شستم، مسواک زدم و باز خوابیدم، نمیدونم ب خاطر قرصاس یا ن ولی خیلی خوابم میومد.
صبح با صدای زنگ بیدار شدم، رفتم سمت در و بازش کردم ک یه خانوم پشتش وایستاده بود
_سلام آقا، من خدمتکارتون هستم
چویا: من خدمتکار استخدام نکردم
_بله، یه مردی ب اسم آقای بی چهره منو استخدام کردن، پولم خودشون پرداخت کردن
چویا: کی؟
_نمیدونم یه مرد قد بلندی بودن ک میگفتن آقای بی چهره هستن
چویا: ینی چهره نداشت؟
_ن اتفاقا خیلی خوش چهره بودن، ولی نمیدونم چرا گفتن بهتون بگم آقای بی چهرس
چویا: خیل خوب، بیا تو
_چشم
اومد تو و لباساشو درآورد و آویزون کرد.
_آقا چی میل دارین؟
چویا: نمیدونم یچی درست کن
_چشم، قرصاتونو خوردین؟
چویا: تو اینارو از کجا میدونی؟
_بهم سفارش شده
چویا: هوم، ن الان میخورم
_بگین کجاست واستون میارم
چویا: روی کابینت رو ب رویی
قرصارو با یه لیوای آب توی سینی واسم آورد و خوردمشون، بعدشم بردشون
بعد از خوردن قرصا، رفتم و دست و صورتمو شستم و رفتم سمت اتاقم تا کارای دانشگاهمو انجام بدم، زیاد نبودن برای همین زود تموم شدن
وقتی کارام تموم شد، وسایلمو سر جام برگردوندم و سرمو چرخوندم ک برم بیرون، ولی یه پسر بچه ی بی چهرهای رو روی یه درخت دیدم
_بدو چویا، ترس نداره، ببین من اومدم بالا
_هی چویا، با توعم، بیا دستمو بگیر بیا بالا
یهو سرم سوت کشید و اشکام شست سر هم یکی یکی میومدن
_تو لیاقت اون پولارو نداری....
_تو خیلی زشتی
راوی:
صداها توی ذهنشو پر کرده بودن، نمیتونست اون همه سرزنشو تحمل کنه، از شدت سر دردی ک گرفته بود بیهوش شد و با صدای بلندی روی زمین افتاد.
خب این پارت شرایط ندارع
همین دیگ من برم
با کامنتاتون بهم انرژی بدین 😊😊
بابای👋👋
۳.۱k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.