یین و یانگ (پارت ۳۵)
توی ماشین داشتم به این فکر می کردم که چی انتظارم رو میکشه . این اولین مراسم من بود و خب...همهی حرفه ای ها بودن . بالاخره رسیدیم به محل جشنواره . بیرون از ساختمون یه فرش قرمز پهن کرده بود که تا توی ساختمون ادامه داشت و نرده هایی در دو طرف(ار اینا که بهشون طناب وصل می کنن) در رو برام باز کردن و منم پیاده شدم . نور های فلاش دوربین ها کورکننده بود ، اولش حتی جلوس پام رو هم نمی دیدم . بعد چند ثانیه چشمام عادت کرد و به سمت ساختمون راه افتادم . به جز خبرنگارا از فن ها هم بودن که اسمم رو جیغ می زدن . لبخند زدم و براشون دست تکون دادم . حس فوق العاده ای داشتم . با لبخند وارد ساختمون شدم و از پله ها بالا رفتم . به بالای پله ها که رسیدم ، وایسادم تا ازم عکس بگیرن . چند تا ژست ساده گرفتم و دوباره به راهم ادامه دادم . تا به جمعیت و بقیه سلبریتی ها رسیدم . یه میز خالی پیدا کردم و رفتم یکم وایسادم . خبرنگارا و عکاس ها مدام ازم عکس می گرفتن . دیگه کم کم داشتم احساس کوری می کردم . داشتم اطرافم رو نگاه می کردم . سلبریتی ها ، الگوهام . کسایی که یه روزی من فن شون بودم که دیدنشون مثل یه رویای محال بود . حالا نه تنها داشتم از نزدیک می دیدمشون، بلکه رقیبام حساب می شدن . یهو گل های سرسبد اومدن . بی تی اس داشتن از پله ها میومدن بالا . و خب کاملا منطقیه که کل خبرنگارا هجوم بردن سمت اونا . هم احساس ناراحتی کردم و احساس غرور .(غرور چون آیدلاش که بی تی اس بودن ، انقدر موفق بودن ، آرمی ها درک می کنن دیگه🙂) ولی غرورم پیروز شد و با لبخند بهشون نگاه کردم . (طرز نگاهش جوری بود که انگار داشت به بچه هاش نگاه می کرد ، از اون نگاه هاس با محبت) داشتن لبخند می زدن ، همین که خوشحال بودن برای من کافی بود . یکی از یکی جذاب تر ، جونگکوک رو دیدم ، چقدر خوشتیپ شده بود...(البته خوشتیپ بوداا)من فقط از دور با لبخند نگاشون می کردم و لذت می بردم .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
__________________
میدونم دیر به دیر پارت میزارم ولی حمایت کنید دیگهههه
#فیک_بی_تی_اس #فیک
__________________
میدونم دیر به دیر پارت میزارم ولی حمایت کنید دیگهههه
۷.۹k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.