پارت ۷
خب خب از اونجایی که گشاد بازی درآوردم و پارت هارو نمیذاشتم، الان میخوام بعده چند وقت بزارم لطفا منو ببخشین که یکم دیر شد
خب بریم سراغه فیکمون
ا.ت ویو
از حموم در اومدم که دیدم یه لباس خدمتکاری باز روی تخته ، حتما این لباسمو و مجبورم که بپوشمش چون چاره دیگه ای ندارم.
رفتم سمته میز آرایش و نشستم رو صندلی و به خودم توی آینه نگاه کردم ، آخه حِیفه این قیافه جذابو سکسی و کیوت و خوشگل ( باشههههه بابا فهمیدیم تو خوشگلی آهههه اعتماد به سقفوووو😐😂💔) نیس که الان باید به عنوانه یه خدمتکار باشههه؟؟؟😔
بعد از چند مین از فکر در اومدمو بدنمو با حوله خشک کردم و بعد شروع کردم موهامو با سشوار خشک کردن و بعد از چند مین تموم شد و چتریامو ریختم جلو صورتمو بالمه لبمو زدم ، بعد رفتم سمته تختو لباسو برداشتم تا بپوشم ( عکسه لباسش اسلاید بعده ) لباسو پوشیدمو از اتاق رفتم بیرون .
رفتم سمته پله های عمارتو همینطوری داشتم به عمارت نگا میکردم ودفاکک عجب جای بزرگیههه همینطوری دهنم باز مونده بود که یهو یه دستی دوره کمرم حلقه شد.
از ترس یه جیغ کوچولو زدم که دیدم جونگ کوکه
+ دستتو بکش اونور( عصبی )
_ خیلی جذاب شدی 😈
_ جون میده فقط زیرم ناله کنیی
+ که به زور ازش جدا شدم و در همین حین
+ خفه شو مرتیکه هیزه عوضی( عصبی و کمی بلند )
_ او او میبینم که زبون باز کردی
_ همینطوری میومد سمتم و منم میرفتم عقب که وم مونده بود از پله های عمارت بیوفتم زمین که دستشو دوره کمره باریکم حلقه کردو صورتشو نزدیکه صورتم کرد یه جوری که نفسای گرمش رو حس میکردم ( چیه فک میکنین میخواد ببوستششش؟؟؟😂😂 نهههه از این خبرا نیسس) و لبشو برد نزدیکه گوشم و گفت :
_ کوچولو کاری نکن ک همین اوله کار بخوام تنبیهت کنم خببببب؟
+.......
_ پس پاتو از گیریمت درازتر نکن
بعد ولم کردو رفت ، مرتیکه آشغااال .
داشتم حرص میخوردم و غر میزدم و همینطوری حرص خورانو غر غر زنان از مله های عمارت رفتم پایینو رفتم سمته آشپز خونه.
خووو دیگه بسه
لایک لایک لایک و کامنت😘
خب بریم سراغه فیکمون
ا.ت ویو
از حموم در اومدم که دیدم یه لباس خدمتکاری باز روی تخته ، حتما این لباسمو و مجبورم که بپوشمش چون چاره دیگه ای ندارم.
رفتم سمته میز آرایش و نشستم رو صندلی و به خودم توی آینه نگاه کردم ، آخه حِیفه این قیافه جذابو سکسی و کیوت و خوشگل ( باشههههه بابا فهمیدیم تو خوشگلی آهههه اعتماد به سقفوووو😐😂💔) نیس که الان باید به عنوانه یه خدمتکار باشههه؟؟؟😔
بعد از چند مین از فکر در اومدمو بدنمو با حوله خشک کردم و بعد شروع کردم موهامو با سشوار خشک کردن و بعد از چند مین تموم شد و چتریامو ریختم جلو صورتمو بالمه لبمو زدم ، بعد رفتم سمته تختو لباسو برداشتم تا بپوشم ( عکسه لباسش اسلاید بعده ) لباسو پوشیدمو از اتاق رفتم بیرون .
رفتم سمته پله های عمارتو همینطوری داشتم به عمارت نگا میکردم ودفاکک عجب جای بزرگیههه همینطوری دهنم باز مونده بود که یهو یه دستی دوره کمرم حلقه شد.
از ترس یه جیغ کوچولو زدم که دیدم جونگ کوکه
+ دستتو بکش اونور( عصبی )
_ خیلی جذاب شدی 😈
_ جون میده فقط زیرم ناله کنیی
+ که به زور ازش جدا شدم و در همین حین
+ خفه شو مرتیکه هیزه عوضی( عصبی و کمی بلند )
_ او او میبینم که زبون باز کردی
_ همینطوری میومد سمتم و منم میرفتم عقب که وم مونده بود از پله های عمارت بیوفتم زمین که دستشو دوره کمره باریکم حلقه کردو صورتشو نزدیکه صورتم کرد یه جوری که نفسای گرمش رو حس میکردم ( چیه فک میکنین میخواد ببوستششش؟؟؟😂😂 نهههه از این خبرا نیسس) و لبشو برد نزدیکه گوشم و گفت :
_ کوچولو کاری نکن ک همین اوله کار بخوام تنبیهت کنم خببببب؟
+.......
_ پس پاتو از گیریمت درازتر نکن
بعد ولم کردو رفت ، مرتیکه آشغااال .
داشتم حرص میخوردم و غر میزدم و همینطوری حرص خورانو غر غر زنان از مله های عمارت رفتم پایینو رفتم سمته آشپز خونه.
خووو دیگه بسه
لایک لایک لایک و کامنت😘
۴.۶k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.