✨🍂پارت1🍂✨
✨ویو ماری✨
صبح بلند شدم بچه هارو بیدار کردم اولین روز دانشگاهمون توی کره بود مدرسه ما اول از تایلند شروع شد تازه به کره اومدیم به دلیل مشکلاتی به هر حال مامانمون کره ایه و اینجا بستریه ما یه خونه یک خوابه کوچیک داریم من خواهر برادرمه بزرگ کردم چون از همون بچگی پدرمون که اتفاقا خوب شد مرد چون همیشه عصبی بود مرد و مامان روانی شد از اون موقه من همش دارم روزی سی صد جا کار میکنم که بتونم خرج خانواده رو بدم از طرفی وقتی سه هون 15 ساله شد همراه با من جار میکرد تا خرج خونه رو در بیاریم بگه هارو بلند کردم هاینی اولین روز کلاس 5 بود و سه هون اولین روز کلاس11 خودمم که دانشگاه نون پنیر خوردیم یونی فرم پوشیدیم(اسلاید های بعد) پیاده روی کردیم به سمت مدرسه در عین حال دانشگاه مدرسه ما از کلاس سوم تا دانشگاه رو اموزش میده و خیلی بزرگه پول زیادی هم نمیگیره بخاطر همین اینجا کنار داداشم و ابجی هام درس میخونم
رسیدیم
✨ویو تهیونگ✨
اولین روز دانشگام بود بلند شدم همه کارو کردم یونی فرم پوشیدم(همون یونی فرم داداش ماری فقط نه دکمه هاشو باز میزاره و یه شلوار مشکی میپوشه بجاش) رفتم دیدم بعله خدمت کارا یه میز ده متری پر چیدن نشستم هرچی جا داشتم خوردم کیفمو برداشتم رفتم دانشگاه با داداشم
رسیدیم
✨ویو ماری✨
هاینی رو گذاشتم کلاسش سه هیون خودش رفت منم رفتم دانشگاه چه بزرگهههههه رفتم توش خیلی عالی بود داشتم راه میرفتم که دیدم جلوم همه رفتم کنار یه پسره با شیش تا رفیق هاش داشت میومد من نرفتم کنار که اومد جلوم
ته: تاحالا اینجا ندیدمت تازه واردی
ماری: اره اون وقت به تو چه ربطی داره؟
ته با پوزخند: منو میشناسی
ماری: نه مگه خر رو هم باید شناخت؟(درست حرف بزناااااااا)
ته: من اینجا هر کار دلم بخواد میکنم حالا توی فسقلی میخوای جلومو بگیری؟
ماری: منم همین طور حالا تو برو کنار
محکم حولش دادم انگار ضایع شد از کنار همه پسرا رد شدم و رفتم من تا چشماش بودم خیلی قد کوتاه نبودم پس بخاطر قد و هیکلم جرعت زیاد داشتم رفتم تو کلاس جایی که مشخص شده بود رو نشستم همه داشتن در مورد من حرف میزدن و هی زرت زرت پسر میومد درخواست رل میداد یکی دیگه که اومد میخواست لمسم کنه محکم دستمو روی میز کوبیدم: من اومدم درس بخونم نه عشق حال ولم کنین
بعدم نشستم که بغل دستیم همون پسره بود
تهیونگ: اسمت چیه پر جرعت
ماری: به تو چه
دستشو انداخت دور گردنم و با اون یکی دستش شکممو امش کرد
تهیونگ: یاااااا، بگو دیگه میخوام اسم بیبیم رو بدونم
دستشو پس زدم گفنم: ماری، خوبه؟
تهیونگ: عالیه، خبر داری بچه های دانشگاه لقب مار زهری رو بهت دادن؟
ماری: مهم نی
تهیونگ: امروز بریم کافه مدرسه؟
ماری: عمرا، حالا گمشو(دستشو پس زد)
همین طور داشتم به حرف های بقیه گوش میکردم که دیدم لاوین اومد به اون پسره گفتم بلند شده
گفت: از جلو رد شو
داشتم زد میشدم که حس کردم یه دست روی باسنمه
برگشتم به اون پسره یه سیلی زدم
گفتم: دعفه اخرت باشه به من دست میزنی
رفتم پریدم بغل لاوین
لاوین: اوووو دختر هنوزم مثل قدیما شجاعی
ماری: دیگه دیگه واییییییی بچه ها
پرید بغل همه دوستاش
دان بی: دخی دلمون برات تنگ بود
....
صبح بلند شدم بچه هارو بیدار کردم اولین روز دانشگاهمون توی کره بود مدرسه ما اول از تایلند شروع شد تازه به کره اومدیم به دلیل مشکلاتی به هر حال مامانمون کره ایه و اینجا بستریه ما یه خونه یک خوابه کوچیک داریم من خواهر برادرمه بزرگ کردم چون از همون بچگی پدرمون که اتفاقا خوب شد مرد چون همیشه عصبی بود مرد و مامان روانی شد از اون موقه من همش دارم روزی سی صد جا کار میکنم که بتونم خرج خانواده رو بدم از طرفی وقتی سه هون 15 ساله شد همراه با من جار میکرد تا خرج خونه رو در بیاریم بگه هارو بلند کردم هاینی اولین روز کلاس 5 بود و سه هون اولین روز کلاس11 خودمم که دانشگاه نون پنیر خوردیم یونی فرم پوشیدیم(اسلاید های بعد) پیاده روی کردیم به سمت مدرسه در عین حال دانشگاه مدرسه ما از کلاس سوم تا دانشگاه رو اموزش میده و خیلی بزرگه پول زیادی هم نمیگیره بخاطر همین اینجا کنار داداشم و ابجی هام درس میخونم
رسیدیم
✨ویو تهیونگ✨
اولین روز دانشگام بود بلند شدم همه کارو کردم یونی فرم پوشیدم(همون یونی فرم داداش ماری فقط نه دکمه هاشو باز میزاره و یه شلوار مشکی میپوشه بجاش) رفتم دیدم بعله خدمت کارا یه میز ده متری پر چیدن نشستم هرچی جا داشتم خوردم کیفمو برداشتم رفتم دانشگاه با داداشم
رسیدیم
✨ویو ماری✨
هاینی رو گذاشتم کلاسش سه هیون خودش رفت منم رفتم دانشگاه چه بزرگهههههه رفتم توش خیلی عالی بود داشتم راه میرفتم که دیدم جلوم همه رفتم کنار یه پسره با شیش تا رفیق هاش داشت میومد من نرفتم کنار که اومد جلوم
ته: تاحالا اینجا ندیدمت تازه واردی
ماری: اره اون وقت به تو چه ربطی داره؟
ته با پوزخند: منو میشناسی
ماری: نه مگه خر رو هم باید شناخت؟(درست حرف بزناااااااا)
ته: من اینجا هر کار دلم بخواد میکنم حالا توی فسقلی میخوای جلومو بگیری؟
ماری: منم همین طور حالا تو برو کنار
محکم حولش دادم انگار ضایع شد از کنار همه پسرا رد شدم و رفتم من تا چشماش بودم خیلی قد کوتاه نبودم پس بخاطر قد و هیکلم جرعت زیاد داشتم رفتم تو کلاس جایی که مشخص شده بود رو نشستم همه داشتن در مورد من حرف میزدن و هی زرت زرت پسر میومد درخواست رل میداد یکی دیگه که اومد میخواست لمسم کنه محکم دستمو روی میز کوبیدم: من اومدم درس بخونم نه عشق حال ولم کنین
بعدم نشستم که بغل دستیم همون پسره بود
تهیونگ: اسمت چیه پر جرعت
ماری: به تو چه
دستشو انداخت دور گردنم و با اون یکی دستش شکممو امش کرد
تهیونگ: یاااااا، بگو دیگه میخوام اسم بیبیم رو بدونم
دستشو پس زدم گفنم: ماری، خوبه؟
تهیونگ: عالیه، خبر داری بچه های دانشگاه لقب مار زهری رو بهت دادن؟
ماری: مهم نی
تهیونگ: امروز بریم کافه مدرسه؟
ماری: عمرا، حالا گمشو(دستشو پس زد)
همین طور داشتم به حرف های بقیه گوش میکردم که دیدم لاوین اومد به اون پسره گفتم بلند شده
گفت: از جلو رد شو
داشتم زد میشدم که حس کردم یه دست روی باسنمه
برگشتم به اون پسره یه سیلی زدم
گفتم: دعفه اخرت باشه به من دست میزنی
رفتم پریدم بغل لاوین
لاوین: اوووو دختر هنوزم مثل قدیما شجاعی
ماری: دیگه دیگه واییییییی بچه ها
پرید بغل همه دوستاش
دان بی: دخی دلمون برات تنگ بود
....
۳.۴k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.