part 12
نامجون پا میشه و میره اتاق جیوو و میگه
نامجون: جیوو میتونی بیای اتاق ا/ت باهاتون کار دارم باید یه چیزایی رو بگم
جیوو: الان اومدم
جیوو و نامجون باهم میرن به سمت اتاق ا/ت وقتی در رو باز میکنن میبینن ا/ت رو تخت نشسته و به زمین خیره شد جیوو زود میره بغلش میکنه
ا/ت ویو
وقتی از خواب بیدار شدم روی تختم بودم تنها چیزی که یادم بود صدای جیمین بود که میگفت حالت خوبه پاشدم نشستم روی تخت و به اتفاقای امروز فکر میکردم که در زده شد و جیوو و نامجون اومدن داخل اتاق جیوو زود اومد بغلم کرد و گفت
جیوو: ا/ت حالت خوبه؟ 🥺
ا/ت: اره خوبم اونی🫂
نامجون اومد نشست رو تخت و گفت
نامجون: خب میخوام دلیل این اتفاقی که امروز افتاد رو بگم
نامجون وقتی همه چی رو توضیح داد تو شک بودم بعد گفت
نامجون: نمیتونیم کاری کنیم فقط شما تو این لحظه ها از خودتون دفاع کنین و هر وقت که به سرشون یا جایی ضربه بخوره ارتباط قطع میشه ما سعی میکنیم جاش رو پیدا کنیم شما فقط از خودتون دفاع کنین
جیوو: اوکی حله
ا/ت: باشه
بعد از اینکه نامجون رفت جیوو گفت
جیوو:ا/ت میتونی حرکت کنی؟
ا/ت:اره میتونم
جیوو: از الان به بعد باید مراقب خودمون باشیم
ا/ت:اوهوم
جیوو: من میرم پایین تو هم لباساتو عوض کن بیا
ا/ت: باشه
بعد از اینکه جیوو رفت پاشدم لباسامو عوض کردم و رفتم پایین
همه روی میز نشسته بودم رفتم نشتم رو صندلی روبه روی تهیونگ که گفت
تهیونگ: ا/ت بخاطر اتفاق امروز عذر میخوام کنترلم دست خودم نبود
ا/ت: اشکال نداره نامجون اوپا همه چی رو گفت🙂
بعد از شام
همه نشسته بودیم و گوشی هامون نگاه میکردیم که جیمین گفت
جیمین: بیایین فیلم ترسناک ببینیم
کوک: فکر خوبیه
پسرا یدونه فیلم گذاشتن نگاه میکردیم که من کم کم خوابم اومد پاشدم گفتم
ا/ت: من خوابم میاد میرم بخوابم
همه گفتن شب بخیر رفتم تو اتاقم و خودمو رو تخت پرت کردم فردا روز سختی در انتظارمون بود
فلش بک به صبح ساعت 9
با نوری که از پنجره به چشمام میخورد بیدار شدم به خودم یه کش و قوسی دادم بلند شدم دست و صورتمو شستم لباسمو عوض کردم رفتم پایین
ا/ت: سلام به همگی
نامجون: سلام
جیوو: سلام کوچولو
ته و کوک: سلام
ا/ت: بقیه کجان؟
نامجون: ادرسش رو پیدا کردن رفتن دنبالش
ا/ت: عه چه خوب🙂
بعد از اینکه صبحانه رو خوردیم نامجون گفت
نامجون: من میرم تو اتاقم که کاری داشتین صدام کنین
جیوو: باشه
بعد از اینکه نامجون رفت با جیوو میز رو جمع و جور کردیم میخواستیم بشینیم که پسرا پاشدم
جیوو: ا/ت اماده باش شروع میشه
ا/ت: اوکی
جیوو رفت اونطرف که کوک هم دنبالش رفت تهیونگ هم میومد طرفم انتظار نداشتم اینقدر زود کنترلشون کنه
من میرفتم اون طرف اونم میومد میخواست سیلی بزنه بهم که جاخالی دادم و بهش یه ضربه زدم که ارتباط قطع شد ولی دوباره برقرار شد اینبار منو بین دیوار و خودش قرار داد ولی من از اون باهوش تر بودم از بین پاهاش رد شدم رفتم اون طرف و به سرش ضربه زدم قطع شد امیدوار بودم دیگه برقرار نشه ولی شد اونم خیلی عصبانی شده بود ترسیدم فقط دنبال راه فرار بودم یه دفعه منو از پشت گرفت تنها شانسی که داشتم این بود با پام بزنمش وقتی زدم ارتباط قطع شد و دیگه برقرار نشد ولی یه دفعه تهیونگ میخواست بیوفته گرفتمش سرش رو با دستم گرفته بودم
ا/ت: ته..تهیونگگگگ چی شدددددد
تهیونگ: هیچی خسته شدم (با صدای اروم)
ا/ت: حالت...خوبه دیگه چیزی نمیشه کهههه؟ تهیونگ: ن..نه ولی...ممکنه دیگه نتونم ببینمت
ا/ت: چراااا برا چیییی.. ل..لطفا اون طوری نگووو( با گریه)
تهیونگ: ا/ت... لطفا چیزی نگو میخوام تو ارامشی که بهم میدی غرق شم
ا/ت: (بغض میکنه میترسه چیزی بشه) ته هم چشماشو میبنده و یهو ا/ت رو میبوسه بعد میگه دوستت دارم و از حال میره
امیدوارم دوستش داشته باشین 🥺💕🫂
هنوز شرطا کامل نشده بود ولی دیدم خیلی منتظرشین گذاشتم💖🥺🫂
حمایتم کنین❤
اسلاید دوم لباس ا/ت وقتی عوض کرد رفت پایین تا صبحونه بخوره💖🫂
نامجون: جیوو میتونی بیای اتاق ا/ت باهاتون کار دارم باید یه چیزایی رو بگم
جیوو: الان اومدم
جیوو و نامجون باهم میرن به سمت اتاق ا/ت وقتی در رو باز میکنن میبینن ا/ت رو تخت نشسته و به زمین خیره شد جیوو زود میره بغلش میکنه
ا/ت ویو
وقتی از خواب بیدار شدم روی تختم بودم تنها چیزی که یادم بود صدای جیمین بود که میگفت حالت خوبه پاشدم نشستم روی تخت و به اتفاقای امروز فکر میکردم که در زده شد و جیوو و نامجون اومدن داخل اتاق جیوو زود اومد بغلم کرد و گفت
جیوو: ا/ت حالت خوبه؟ 🥺
ا/ت: اره خوبم اونی🫂
نامجون اومد نشست رو تخت و گفت
نامجون: خب میخوام دلیل این اتفاقی که امروز افتاد رو بگم
نامجون وقتی همه چی رو توضیح داد تو شک بودم بعد گفت
نامجون: نمیتونیم کاری کنیم فقط شما تو این لحظه ها از خودتون دفاع کنین و هر وقت که به سرشون یا جایی ضربه بخوره ارتباط قطع میشه ما سعی میکنیم جاش رو پیدا کنیم شما فقط از خودتون دفاع کنین
جیوو: اوکی حله
ا/ت: باشه
بعد از اینکه نامجون رفت جیوو گفت
جیوو:ا/ت میتونی حرکت کنی؟
ا/ت:اره میتونم
جیوو: از الان به بعد باید مراقب خودمون باشیم
ا/ت:اوهوم
جیوو: من میرم پایین تو هم لباساتو عوض کن بیا
ا/ت: باشه
بعد از اینکه جیوو رفت پاشدم لباسامو عوض کردم و رفتم پایین
همه روی میز نشسته بودم رفتم نشتم رو صندلی روبه روی تهیونگ که گفت
تهیونگ: ا/ت بخاطر اتفاق امروز عذر میخوام کنترلم دست خودم نبود
ا/ت: اشکال نداره نامجون اوپا همه چی رو گفت🙂
بعد از شام
همه نشسته بودیم و گوشی هامون نگاه میکردیم که جیمین گفت
جیمین: بیایین فیلم ترسناک ببینیم
کوک: فکر خوبیه
پسرا یدونه فیلم گذاشتن نگاه میکردیم که من کم کم خوابم اومد پاشدم گفتم
ا/ت: من خوابم میاد میرم بخوابم
همه گفتن شب بخیر رفتم تو اتاقم و خودمو رو تخت پرت کردم فردا روز سختی در انتظارمون بود
فلش بک به صبح ساعت 9
با نوری که از پنجره به چشمام میخورد بیدار شدم به خودم یه کش و قوسی دادم بلند شدم دست و صورتمو شستم لباسمو عوض کردم رفتم پایین
ا/ت: سلام به همگی
نامجون: سلام
جیوو: سلام کوچولو
ته و کوک: سلام
ا/ت: بقیه کجان؟
نامجون: ادرسش رو پیدا کردن رفتن دنبالش
ا/ت: عه چه خوب🙂
بعد از اینکه صبحانه رو خوردیم نامجون گفت
نامجون: من میرم تو اتاقم که کاری داشتین صدام کنین
جیوو: باشه
بعد از اینکه نامجون رفت با جیوو میز رو جمع و جور کردیم میخواستیم بشینیم که پسرا پاشدم
جیوو: ا/ت اماده باش شروع میشه
ا/ت: اوکی
جیوو رفت اونطرف که کوک هم دنبالش رفت تهیونگ هم میومد طرفم انتظار نداشتم اینقدر زود کنترلشون کنه
من میرفتم اون طرف اونم میومد میخواست سیلی بزنه بهم که جاخالی دادم و بهش یه ضربه زدم که ارتباط قطع شد ولی دوباره برقرار شد اینبار منو بین دیوار و خودش قرار داد ولی من از اون باهوش تر بودم از بین پاهاش رد شدم رفتم اون طرف و به سرش ضربه زدم قطع شد امیدوار بودم دیگه برقرار نشه ولی شد اونم خیلی عصبانی شده بود ترسیدم فقط دنبال راه فرار بودم یه دفعه منو از پشت گرفت تنها شانسی که داشتم این بود با پام بزنمش وقتی زدم ارتباط قطع شد و دیگه برقرار نشد ولی یه دفعه تهیونگ میخواست بیوفته گرفتمش سرش رو با دستم گرفته بودم
ا/ت: ته..تهیونگگگگ چی شدددددد
تهیونگ: هیچی خسته شدم (با صدای اروم)
ا/ت: حالت...خوبه دیگه چیزی نمیشه کهههه؟ تهیونگ: ن..نه ولی...ممکنه دیگه نتونم ببینمت
ا/ت: چراااا برا چیییی.. ل..لطفا اون طوری نگووو( با گریه)
تهیونگ: ا/ت... لطفا چیزی نگو میخوام تو ارامشی که بهم میدی غرق شم
ا/ت: (بغض میکنه میترسه چیزی بشه) ته هم چشماشو میبنده و یهو ا/ت رو میبوسه بعد میگه دوستت دارم و از حال میره
امیدوارم دوستش داشته باشین 🥺💕🫂
هنوز شرطا کامل نشده بود ولی دیدم خیلی منتظرشین گذاشتم💖🥺🫂
حمایتم کنین❤
اسلاید دوم لباس ا/ت وقتی عوض کرد رفت پایین تا صبحونه بخوره💖🫂
۱۱۷.۲k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.