فن فیک مایکی پارت۵
ویوی ا/ت:
ساعت ۳ شب(صبح) بود خوابم نمی برد حوصلم سر رفته بود من سمت راست خوابیده بودم انا هم سمت چپ و من پشتم به انا بود روم رو برگردوندم که ببینم انا بیداره یا خواب و بعد دیدم هم انا نیستش هم پتوش
یکم ترسیدم سریع از اتاق رفتم بیرون ببینم هستش یا نه که یهو احساس کردم یکی دست گذاشت رو شونم
ا/ت:جیغغغغغغغغغغغ یا هفت جد اباد کیساکییییییی (با داد)
انا:زهر ماررررررر
ا/ت:کثافت کجا بودی
انا:رفتم تو یخچال گشنم بود خو حالا چرا ترسیدی
ا/ت:والا شینیگامی هم بود با این پتوی سفید دورت میرید تو خودش
انا:حالا باشه برو بکپ
ا/ت:تو چرا نمیای
انا:خوابم نی
ا/ت:مرگ و خوابم نیست فردا باید بریم دانشگاهاااا
انا:اوففففف باشهههه
فردا:
سریع لباسامون رو پوشیدیم و وسایلمون رو گذاشتیم تو کیف
داشتیم میرفتیم که انا گفت
انا:میگم ا/ت پسر خوشگله که اسمش یادم نیست رو کجا دیدی
ا/ت:حدودا یه ۲۰۰ یا ۳۰۰متر دور تر از دانشگاه
انا:اهاااا خب حالا ولش بیا سریع بریم...راستی یادت نره که باید بیای شهر باری
ا/ت:باشهههه حالا یه جور راضیشون میکنم
بعد دانشگاه:
فعلا تا همینجا مینویسم چون گشادم🥲
ساعت ۳ شب(صبح) بود خوابم نمی برد حوصلم سر رفته بود من سمت راست خوابیده بودم انا هم سمت چپ و من پشتم به انا بود روم رو برگردوندم که ببینم انا بیداره یا خواب و بعد دیدم هم انا نیستش هم پتوش
یکم ترسیدم سریع از اتاق رفتم بیرون ببینم هستش یا نه که یهو احساس کردم یکی دست گذاشت رو شونم
ا/ت:جیغغغغغغغغغغغ یا هفت جد اباد کیساکییییییی (با داد)
انا:زهر ماررررررر
ا/ت:کثافت کجا بودی
انا:رفتم تو یخچال گشنم بود خو حالا چرا ترسیدی
ا/ت:والا شینیگامی هم بود با این پتوی سفید دورت میرید تو خودش
انا:حالا باشه برو بکپ
ا/ت:تو چرا نمیای
انا:خوابم نی
ا/ت:مرگ و خوابم نیست فردا باید بریم دانشگاهاااا
انا:اوففففف باشهههه
فردا:
سریع لباسامون رو پوشیدیم و وسایلمون رو گذاشتیم تو کیف
داشتیم میرفتیم که انا گفت
انا:میگم ا/ت پسر خوشگله که اسمش یادم نیست رو کجا دیدی
ا/ت:حدودا یه ۲۰۰ یا ۳۰۰متر دور تر از دانشگاه
انا:اهاااا خب حالا ولش بیا سریع بریم...راستی یادت نره که باید بیای شهر باری
ا/ت:باشهههه حالا یه جور راضیشون میکنم
بعد دانشگاه:
فعلا تا همینجا مینویسم چون گشادم🥲
۱.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.