فیک تقاص پارت ۴۷
هوسوک بخیه هامو زد و دوباره زخمم رو ضد عفونی کرد و یه چسب گاز استریل چسبوند به زخمم
از رو زمین بلند شد و گفت داداشم بلند شو من با باند زخمت و فیت کنم
همونطوریی که از رو مبل بلند شدم گفتم جوری نبندی که بعدش نتونم خم و راس شم !
هوسوک گفت اتفاقا جوری میبندم که خم و راست نشی اگه اونطوری نبندم تو همه کار میکنی مگه بلدی یه جا بشینی !
یونگی گفت راس میگه جیمین ، چند وقت استراحت کنه زخمت کامل خوب بشه من و هوسوک تا اون موقع همه چی رو ردیفش میکنیم از ا/ت هم بهت امار میدیم نگران نباش تا خوب بشی حواسمون به همه چی هس
به حرفش توجه نکردم هوسوک هم به حرف من توجهی نکرد باند و طوری بست که اصلا نتونم تکون بخورم
بعد از اینکه کار هوسوک تموم شد با حرص گفت خودت زخمت و تمیز نکنی ... صدام بزنی ! خودم هر روز عوضش میکنم ... سه چهار روز دیگه هم بخیه هاتو میکشم
گفتم خودم دکترم این کارا رو بلدم
هوسوک گفت به خدا نگا نمیکنم رئیسم هستی ، زورت از من بیشتره چنان میخوابونم تو دهنت دندونات پودر شه ... اعصاب مصاب ندارما ....
پوکر گفتم زورت و به یکی نشون بده که اعصاب مصاب داشته باشه نه اینکه یکی مثل خودت باشه !........ شرط میبندم به خاطر همینه میا بهت اهمیت نمیده !
هوسوک ساکت شد و کفری بهم نگا کرد ولی بعد از چند ثانیه با لبخند شیطانی گفت اونوقت میشه دلیل جدا شدن خودت و سارا رو واسم توضیح بدی !
حرصی بهش خیره شدم هوسوک هم که انگار از کارش پشیمون نیست داشت با لبخند بهم نگا میکرد
یونگی پرید وسط و گفت اوکی فهمیدیم یکی تون از اون یکی سینگل تره ولی خودتونو جمع کنید الان ماجرا مهم تر از ایناست ... بعد از اینکه این ماجراها تموم شد میتونید برید دنبال نیمه گمشده تون !
........ یه ماه بعد (هنوز تو فلش بک هستیم ولی یه هفته از ماجرای جیمین گذشته)
یه کم شونه مو بالا پایین کردم و بهش نرمش دادم و گفتم به هیچ وجه نمیشه ا/ت رو نجات داد مگه اینکه با جونگ کوک ازدواج کنه و جونگ کوک اونو ببره خونه ی خودش !
یونگی نشست رو مبل و گفت خونه ی جونگ کوک دست کمی از عمارت نداره
گفتم میتونم با نامجون برم خونه ی جونگ کوک ولی نمی تونم برم عمارت ....
هوسوک گفت ارهههه .... نامجون خیلی میره پیش جونگ کوک ولی خیلی خیلی کم میره عمارت حتی وقتی میره عمارت بهش شک میکنن بهترین گزینه همینه...
گفتم که بزاریم ا/ت با جونگ کوک ازدواج کنه بعد از اینکه رفت خونه ی جونگ کوک وضعیت خود ا/ت رو ببینیم بعدش برم پیش نامجون و با نامجون برم داخل خونه ش البته خودم کلید خونه ی جونگ کوک و دارم ولی میخوام یکی باشه که حواس نگهبانا رو پرت کنه
یونگی گفت نامجون خیلی سرسخته نمیشه کاری کرد که نامجون چیزی به جونگ کوک نگه
گفتم اون خیلی عذاب وجدان میگیره شاید وقتی بهش بگم که مثلا اون خواهرمه و من میخوام ازش مراقبت کنم یه کم تحت تاثیر قرار بگیره !
یونگی گفت اون همین الانش هم میدونه ا/ت خواهرته و به جونگ کوک هم گفته و جونگ کوک هم این موضوع رو میدونه در ضمن اگه جونگ کوک با ا/ت ازدواج کنه و تو بخوای از نامجون کمک بگیری نامجون بهت میگه جونگ کوک هم شوهر ا/ت عه پس در هر دو صورت نمیشه ...
از رو زمین بلند شد و گفت داداشم بلند شو من با باند زخمت و فیت کنم
همونطوریی که از رو مبل بلند شدم گفتم جوری نبندی که بعدش نتونم خم و راس شم !
هوسوک گفت اتفاقا جوری میبندم که خم و راست نشی اگه اونطوری نبندم تو همه کار میکنی مگه بلدی یه جا بشینی !
یونگی گفت راس میگه جیمین ، چند وقت استراحت کنه زخمت کامل خوب بشه من و هوسوک تا اون موقع همه چی رو ردیفش میکنیم از ا/ت هم بهت امار میدیم نگران نباش تا خوب بشی حواسمون به همه چی هس
به حرفش توجه نکردم هوسوک هم به حرف من توجهی نکرد باند و طوری بست که اصلا نتونم تکون بخورم
بعد از اینکه کار هوسوک تموم شد با حرص گفت خودت زخمت و تمیز نکنی ... صدام بزنی ! خودم هر روز عوضش میکنم ... سه چهار روز دیگه هم بخیه هاتو میکشم
گفتم خودم دکترم این کارا رو بلدم
هوسوک گفت به خدا نگا نمیکنم رئیسم هستی ، زورت از من بیشتره چنان میخوابونم تو دهنت دندونات پودر شه ... اعصاب مصاب ندارما ....
پوکر گفتم زورت و به یکی نشون بده که اعصاب مصاب داشته باشه نه اینکه یکی مثل خودت باشه !........ شرط میبندم به خاطر همینه میا بهت اهمیت نمیده !
هوسوک ساکت شد و کفری بهم نگا کرد ولی بعد از چند ثانیه با لبخند شیطانی گفت اونوقت میشه دلیل جدا شدن خودت و سارا رو واسم توضیح بدی !
حرصی بهش خیره شدم هوسوک هم که انگار از کارش پشیمون نیست داشت با لبخند بهم نگا میکرد
یونگی پرید وسط و گفت اوکی فهمیدیم یکی تون از اون یکی سینگل تره ولی خودتونو جمع کنید الان ماجرا مهم تر از ایناست ... بعد از اینکه این ماجراها تموم شد میتونید برید دنبال نیمه گمشده تون !
........ یه ماه بعد (هنوز تو فلش بک هستیم ولی یه هفته از ماجرای جیمین گذشته)
یه کم شونه مو بالا پایین کردم و بهش نرمش دادم و گفتم به هیچ وجه نمیشه ا/ت رو نجات داد مگه اینکه با جونگ کوک ازدواج کنه و جونگ کوک اونو ببره خونه ی خودش !
یونگی نشست رو مبل و گفت خونه ی جونگ کوک دست کمی از عمارت نداره
گفتم میتونم با نامجون برم خونه ی جونگ کوک ولی نمی تونم برم عمارت ....
هوسوک گفت ارهههه .... نامجون خیلی میره پیش جونگ کوک ولی خیلی خیلی کم میره عمارت حتی وقتی میره عمارت بهش شک میکنن بهترین گزینه همینه...
گفتم که بزاریم ا/ت با جونگ کوک ازدواج کنه بعد از اینکه رفت خونه ی جونگ کوک وضعیت خود ا/ت رو ببینیم بعدش برم پیش نامجون و با نامجون برم داخل خونه ش البته خودم کلید خونه ی جونگ کوک و دارم ولی میخوام یکی باشه که حواس نگهبانا رو پرت کنه
یونگی گفت نامجون خیلی سرسخته نمیشه کاری کرد که نامجون چیزی به جونگ کوک نگه
گفتم اون خیلی عذاب وجدان میگیره شاید وقتی بهش بگم که مثلا اون خواهرمه و من میخوام ازش مراقبت کنم یه کم تحت تاثیر قرار بگیره !
یونگی گفت اون همین الانش هم میدونه ا/ت خواهرته و به جونگ کوک هم گفته و جونگ کوک هم این موضوع رو میدونه در ضمن اگه جونگ کوک با ا/ت ازدواج کنه و تو بخوای از نامجون کمک بگیری نامجون بهت میگه جونگ کوک هم شوهر ا/ت عه پس در هر دو صورت نمیشه ...
۶۳.۲k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.