پارت ۴ تلخ و شیرین
جونگ کوک:
از حموم اومدم بیرون . نشستم روی تخت و کمی بهش فکر کردم . امرور قرار بود اون ما گیریم کنه . احساس عجیبی بهش داشتم . خودم رو از عقب انداختم روی تخت و به سقف خیره شدم . توی همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد . سانا از توایس بود . جدیدا عاشقم شده و دست از سرم بر نمی داره البته منم کمی علاقه بهش دارم . ولی باور کنین خیلی کم علاقه بهش داشتم . حس جواب دادن بهش رو نداشتم ، پس جواب ندادم و رفتم لباسام رو پوشیدم . در حین خشک کردن موهام بودم که جین هیونگ وارد اتاق شد و گفت که پی دی نیم زنگ زده و الان باید بریم . بچه ها که حاضر بودن منم همین طور پس راه افتادیم .
من:
داشتم حاضر میشدم که برم کمپانی ما باید از پسرا زود تر
اونجا باشین . ولی هنوز از فکر اون پسر سیاه پوش در
نمیومده بودم . بالاخره راه افتادم و رسیدم به کمپانی .
بعد از چیدن وسایلم یواشکی از اتاقم زدم بیرون و به دنبال اون پسره گشتم . باید ازش می پرسیدن چی شد که تغییر کرد . چی شد که بد شد . دستم شروع به لرزش کرد . وقتی عصبانی میشدم دست راستم شروع به لرزش خیلی آرومی میکرد که اون لرزش بستگی به شدت عصبانیتم داشت .
داشتم دنبالش می گشتم که دیدم اعضای بی تی اس دارن میان . فوری برگشتم و تند تند قدم زدم و به اتاق گیریم برگشتم . در رو پشت سرم بستم . دو دقیقه از نگذشت که یکی در زد . با صدای بلند گفتم :بفرمائید!
اعضا بودن . سعی کردم عادی باشم و به همشون سلام کردم
. نشستن و من و بقیه یه دخترا شروع به گیریم اونا کردیم .
داشتم جونگ کوک رو گیریم می کردم . سعی میکردم نگاهش نکنم اونم همینطور . ولی وقتی سرش رو چرخوند تا چیزی بهم بگه . . . چشمامون به هم افتاد . . . بهم خیره بودیم . . .
#جذاب
#جذاب
از حموم اومدم بیرون . نشستم روی تخت و کمی بهش فکر کردم . امرور قرار بود اون ما گیریم کنه . احساس عجیبی بهش داشتم . خودم رو از عقب انداختم روی تخت و به سقف خیره شدم . توی همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد . سانا از توایس بود . جدیدا عاشقم شده و دست از سرم بر نمی داره البته منم کمی علاقه بهش دارم . ولی باور کنین خیلی کم علاقه بهش داشتم . حس جواب دادن بهش رو نداشتم ، پس جواب ندادم و رفتم لباسام رو پوشیدم . در حین خشک کردن موهام بودم که جین هیونگ وارد اتاق شد و گفت که پی دی نیم زنگ زده و الان باید بریم . بچه ها که حاضر بودن منم همین طور پس راه افتادیم .
من:
داشتم حاضر میشدم که برم کمپانی ما باید از پسرا زود تر
اونجا باشین . ولی هنوز از فکر اون پسر سیاه پوش در
نمیومده بودم . بالاخره راه افتادم و رسیدم به کمپانی .
بعد از چیدن وسایلم یواشکی از اتاقم زدم بیرون و به دنبال اون پسره گشتم . باید ازش می پرسیدن چی شد که تغییر کرد . چی شد که بد شد . دستم شروع به لرزش کرد . وقتی عصبانی میشدم دست راستم شروع به لرزش خیلی آرومی میکرد که اون لرزش بستگی به شدت عصبانیتم داشت .
داشتم دنبالش می گشتم که دیدم اعضای بی تی اس دارن میان . فوری برگشتم و تند تند قدم زدم و به اتاق گیریم برگشتم . در رو پشت سرم بستم . دو دقیقه از نگذشت که یکی در زد . با صدای بلند گفتم :بفرمائید!
اعضا بودن . سعی کردم عادی باشم و به همشون سلام کردم
. نشستن و من و بقیه یه دخترا شروع به گیریم اونا کردیم .
داشتم جونگ کوک رو گیریم می کردم . سعی میکردم نگاهش نکنم اونم همینطور . ولی وقتی سرش رو چرخوند تا چیزی بهم بگه . . . چشمامون به هم افتاد . . . بهم خیره بودیم . . .
#جذاب
#جذاب
۱۰.۹k
۱۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.