&( like crazy )&
&( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_⁸
*رسیدن*
پیاده شدن
جیمین: من ا.ت رو میبرم داخل جونگکوک تو هم چمدونشو بیار
جونگکوک: من!
جیمین: اره
جونگکوک: هی بادیگارد این چمدونو بیار
جیمین: هعی.. ا.ت بریم تو
ا.ت: دستمو ول کن.. دردم گرفت
سفت تر گرفته
ا.ت: اخخخ.. مرتیکه
بیشتر فشار داد
ا.ت: مشکلت چیه ولم کن
جیمین ا.ت و کشید برد تو عمارت
جیمین: اجوما
اجوما: سلام پسرم
جیمین: اجوما این ا.ته عمارتو بهش نشون بده دیگه پیش ما زندگی میکنه
ا.ت: نمیخوای دستمو ول کنی داره میشکنه
جیمین: جرعت داری اجوما رو اذیت کن خودم میکشمت
اجوما: جیمین پسرم..
ا.ت:*داخل ذهنش: پس اسمش جیمینه*میخوای چه غلطی بکنی
جیمین: بهت رو دادن پرو شدی باید ادبت کنم
ا.ت: میخوای چیکار کنی ها... من بیشتر از تو ادب دارم
جیمین: بسهه ( با داد)
اجوما: جی.....
جیمین: اجوما دخالت نکن برو تو اشپز خونه یه چیزی برای ناهار درست کن به بابامم خبر بده ا.ت و اوردم
اجوما: باش
ا.ت: میگم دستمو ول کن
جیمین: بریم تا ادبت کنم
جیمین ا.ت رو برد پشت بوم تقریبا ۳ طبقه اومدن بالا..
«از زبان ا.ت»
جیمین هی منو میکشوند بالا تا که به پشت بوم رسیدیم اونجا یسری وسایل شکنجه بود خب من ازشون نمیترسیدم ولی اینبار ترس بدی تمام وجودمو گرفت هیچکس نمیدونست من از درون خیلی ضعیفم بخواتر همین خودمو یه ادمی که خشنه و نترسه جلوه دادم اما این دفعه ضعیفیم برگشت باید خودمو کنترل میکردم که گریه نکنم و موفق شدم جیمین منو محکم به یه صندلی بست و یه شلاق مشکی و کلفت برداشت وای نه خواطرات بچگی نه نه باید خودمو کنترل میکردم و بازم موفق شدم از خودم دورشون کنم...
جیمین: اماده ای (پوزخند)
ا.ت: هر چقدر میخوای بزن رو من تاثیری نداره
جیمین: خواهیم دید کوچولو
ضربه ی اول:.........
ضربه ی دوم: ......
ضربه ی پنجاه و پنجم: ......
جیمین: مثل اینکه باید اون یکی شلاقمو بیارم تا کوچولو صداش در بیاد
ا.ت: با.. با اینکه کبود شدم ولی ص.. صدایی از من نمیشنوی (با نفس نفس)
جیمین: که اینطور
جیمین کلفت ترین شلاقو برداشت و یه ضربه ی محکم به ا.ت زد که باعث شد ا.ت ناخود اگاه جیغ بلندی بزنه که کل بادیگاردا صدای ا.ت رو شنیدن
جیمین: چی شد جوجه
ا.ت: ک.. کمکم کن... ن.. ن.. نمیتونم نفس..نفس.. بکشم.«سیاهی مطلق»
&( مثل دیوانه ها )&
part_⁸
*رسیدن*
پیاده شدن
جیمین: من ا.ت رو میبرم داخل جونگکوک تو هم چمدونشو بیار
جونگکوک: من!
جیمین: اره
جونگکوک: هی بادیگارد این چمدونو بیار
جیمین: هعی.. ا.ت بریم تو
ا.ت: دستمو ول کن.. دردم گرفت
سفت تر گرفته
ا.ت: اخخخ.. مرتیکه
بیشتر فشار داد
ا.ت: مشکلت چیه ولم کن
جیمین ا.ت و کشید برد تو عمارت
جیمین: اجوما
اجوما: سلام پسرم
جیمین: اجوما این ا.ته عمارتو بهش نشون بده دیگه پیش ما زندگی میکنه
ا.ت: نمیخوای دستمو ول کنی داره میشکنه
جیمین: جرعت داری اجوما رو اذیت کن خودم میکشمت
اجوما: جیمین پسرم..
ا.ت:*داخل ذهنش: پس اسمش جیمینه*میخوای چه غلطی بکنی
جیمین: بهت رو دادن پرو شدی باید ادبت کنم
ا.ت: میخوای چیکار کنی ها... من بیشتر از تو ادب دارم
جیمین: بسهه ( با داد)
اجوما: جی.....
جیمین: اجوما دخالت نکن برو تو اشپز خونه یه چیزی برای ناهار درست کن به بابامم خبر بده ا.ت و اوردم
اجوما: باش
ا.ت: میگم دستمو ول کن
جیمین: بریم تا ادبت کنم
جیمین ا.ت رو برد پشت بوم تقریبا ۳ طبقه اومدن بالا..
«از زبان ا.ت»
جیمین هی منو میکشوند بالا تا که به پشت بوم رسیدیم اونجا یسری وسایل شکنجه بود خب من ازشون نمیترسیدم ولی اینبار ترس بدی تمام وجودمو گرفت هیچکس نمیدونست من از درون خیلی ضعیفم بخواتر همین خودمو یه ادمی که خشنه و نترسه جلوه دادم اما این دفعه ضعیفیم برگشت باید خودمو کنترل میکردم که گریه نکنم و موفق شدم جیمین منو محکم به یه صندلی بست و یه شلاق مشکی و کلفت برداشت وای نه خواطرات بچگی نه نه باید خودمو کنترل میکردم و بازم موفق شدم از خودم دورشون کنم...
جیمین: اماده ای (پوزخند)
ا.ت: هر چقدر میخوای بزن رو من تاثیری نداره
جیمین: خواهیم دید کوچولو
ضربه ی اول:.........
ضربه ی دوم: ......
ضربه ی پنجاه و پنجم: ......
جیمین: مثل اینکه باید اون یکی شلاقمو بیارم تا کوچولو صداش در بیاد
ا.ت: با.. با اینکه کبود شدم ولی ص.. صدایی از من نمیشنوی (با نفس نفس)
جیمین: که اینطور
جیمین کلفت ترین شلاقو برداشت و یه ضربه ی محکم به ا.ت زد که باعث شد ا.ت ناخود اگاه جیغ بلندی بزنه که کل بادیگاردا صدای ا.ت رو شنیدن
جیمین: چی شد جوجه
ا.ت: ک.. کمکم کن... ن.. ن.. نمیتونم نفس..نفس.. بکشم.«سیاهی مطلق»
۷.۸k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.