سه پارتی سونگمین پارت یک
#استری_کیدز
#کیم_سونگمین
درحال جمع کردن وسایلت بودی که یکی از دانش آموز هات به سمت میزت دوید
&جیسو عزیزم.. اتفاقی افتاده؟!
=خانم لی.. دفترچه خاطراتتون رو آخر هفته پیش روی صندلیتون جا گذاشته بودید.. منم برش داشتم
لبخند رضایتمندی روی لبت نشست.. نگران بودی نکنه یک وقت واقعا به جایی که باید ببرنش
&اوه جیسو.. ممنونم عزیزم.. هنوزم دستته؟!
=نه خانم معلم.. دادمش به بابام.. چون کلی گریه کردم بردیمش در خونتون
&خ.. خونمون؟!
=آره دیگه.. دادیمش دست نامزدتون
&نامزد؟!
=آره خانم، آقای کیم..
دست هات یخ کرد.. خدا خدا میکردی مثل باقی چیزای مرتبط به تو این رو هم بی تفاوت توی آشغالا پرتاب کرده باشه، نگاهی به چشم های مظلوم دختر هفت سالهٔ رو به روت انداختی و گفتی
&مرسی عزیزم.. بابات آمده دنبالت برو دیرت نشه
بعد از بغل کردنت با پاهای کوچکش شروع به دویدن به سمت در کرد، با استرس موبایلت رو برداشتی و با تنها شماره ای که از سونگمین داشتی تماس گرفتی.. اما خاموش بود؛ دوباره زنگ زدی، سه بار.. چهار بار.. خب پاسخگو نبود، پس تصمیم گرفتی به همون آدرس خونه بری، بعد از اینکه مطمئن شدی همه دانش آموز های کوچولو و ریزه میزه ات رفتن خونه، سوار ماشینت شدی و به سمت تنها آدرسی که از محل زندگیش داشتی حرکت کردی
&اگه خونده باشتش.. نباید..
با استرسی که توی بدنت مثل سم پخش شده بود.. سرفه های بی رویه ات هم شروع شدن.. نمی خواستی کنار بزنی، در حالی که سرفه هات باعث میشد حس کنی تمام اعضای بدنت درحال کنده شدنه، به مسیرت ادامه دادی تا به خونه اش برسی، تقریبا بعد از یک ربع رسیدی، ماشینت رو پارک کردی و سریع اسپری توی کیفت رو برداشتی و چیزی که بدنت بهش نیاز داشت رو بهش دادی.. بعد از بند آمدن اون سرفه های دردناک چند نفس عمیق کشیدی تا هوای مورد نیاز ریه هات رو بهشون هدیه بدی، بعد هم به سمت درب قهوه ای رنگ خونهٔ لوکس رو به روت حرکت کردی، با استرس زنگ در رو فشردی.. با شنیدن صدای پشت آیفون.. لبخندی روی لبت نشست.. چقدر دلتنگ این صدای شیرین شده بودی
_کیه؟!
&منم.. لی ا.ت.. میشه در رو باز کنی؟!
بدون هیچ حرفی.. صدای باز شدن در فضا رو پر کرد، داخل خونه قدم گذاشتی.. با ورودت، اون بوی دیوونه کننده به مشامت رسیدی، در آن واحد چنان آرامشی بهت وارد شد که انگار به یک فرد مبتلا به اعتیاد، مخدر مورد نیازش رو تزریق کرده باشن
_اومدی دفترچه ات رو بگیری؟!
#کیم_سونگمین
درحال جمع کردن وسایلت بودی که یکی از دانش آموز هات به سمت میزت دوید
&جیسو عزیزم.. اتفاقی افتاده؟!
=خانم لی.. دفترچه خاطراتتون رو آخر هفته پیش روی صندلیتون جا گذاشته بودید.. منم برش داشتم
لبخند رضایتمندی روی لبت نشست.. نگران بودی نکنه یک وقت واقعا به جایی که باید ببرنش
&اوه جیسو.. ممنونم عزیزم.. هنوزم دستته؟!
=نه خانم معلم.. دادمش به بابام.. چون کلی گریه کردم بردیمش در خونتون
&خ.. خونمون؟!
=آره دیگه.. دادیمش دست نامزدتون
&نامزد؟!
=آره خانم، آقای کیم..
دست هات یخ کرد.. خدا خدا میکردی مثل باقی چیزای مرتبط به تو این رو هم بی تفاوت توی آشغالا پرتاب کرده باشه، نگاهی به چشم های مظلوم دختر هفت سالهٔ رو به روت انداختی و گفتی
&مرسی عزیزم.. بابات آمده دنبالت برو دیرت نشه
بعد از بغل کردنت با پاهای کوچکش شروع به دویدن به سمت در کرد، با استرس موبایلت رو برداشتی و با تنها شماره ای که از سونگمین داشتی تماس گرفتی.. اما خاموش بود؛ دوباره زنگ زدی، سه بار.. چهار بار.. خب پاسخگو نبود، پس تصمیم گرفتی به همون آدرس خونه بری، بعد از اینکه مطمئن شدی همه دانش آموز های کوچولو و ریزه میزه ات رفتن خونه، سوار ماشینت شدی و به سمت تنها آدرسی که از محل زندگیش داشتی حرکت کردی
&اگه خونده باشتش.. نباید..
با استرسی که توی بدنت مثل سم پخش شده بود.. سرفه های بی رویه ات هم شروع شدن.. نمی خواستی کنار بزنی، در حالی که سرفه هات باعث میشد حس کنی تمام اعضای بدنت درحال کنده شدنه، به مسیرت ادامه دادی تا به خونه اش برسی، تقریبا بعد از یک ربع رسیدی، ماشینت رو پارک کردی و سریع اسپری توی کیفت رو برداشتی و چیزی که بدنت بهش نیاز داشت رو بهش دادی.. بعد از بند آمدن اون سرفه های دردناک چند نفس عمیق کشیدی تا هوای مورد نیاز ریه هات رو بهشون هدیه بدی، بعد هم به سمت درب قهوه ای رنگ خونهٔ لوکس رو به روت حرکت کردی، با استرس زنگ در رو فشردی.. با شنیدن صدای پشت آیفون.. لبخندی روی لبت نشست.. چقدر دلتنگ این صدای شیرین شده بودی
_کیه؟!
&منم.. لی ا.ت.. میشه در رو باز کنی؟!
بدون هیچ حرفی.. صدای باز شدن در فضا رو پر کرد، داخل خونه قدم گذاشتی.. با ورودت، اون بوی دیوونه کننده به مشامت رسیدی، در آن واحد چنان آرامشی بهت وارد شد که انگار به یک فرد مبتلا به اعتیاد، مخدر مورد نیازش رو تزریق کرده باشن
_اومدی دفترچه ات رو بگیری؟!
۱۳.۸k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.