Sweet sin
Sweet sin
Part⁸
"۴ جولای ۱۹۸۲ عمارت کیم تهیونگ"
با دیدن پسری که هنوز تو خواب بود لبخندی زد و موهاشو جلو آینه اتاق مرتب کرد و نگاهی به تیپش انداخت..
تیشرت قرمزی که با شلوار جین آبیش تضاد خوبی رو ایجاد میکرد خیلی بهش میومد..
لبخندی به خودش که تو آینه میدید زد و اتاق رو به آرومی ترک کرد و از پله ها پایین اومد.. با شنیدن صداهای آشنایی وسط راه ایستاد و با دقت کامل به صدا ها گوش داد.
_ تو..تو چطور تونستی اون بچه رو بکشی ها؟
صدایی که به گوش میرسید تقربا شبیه داد بود و خیلی شبیه به صدای یونگی. با بهت منتظر موند تا ادامه حرفاشونو بشنوه.
_ خودت میدونی برا من مهم نیس که کیو کشتم و اون بچه بود یا بزرگ. من مجبور بودم به وظایفم عمل کنم. من رئیسم ولی منم وظایفی دارم اونم حذف کردن اون دختر بچه بود.. خودت میدونی اگه پلیسا میگرفتنش به راحتی تو بازجویی و چهره نگاری مارو لو بده!
چیزایی که به گوشش میخورد خیلی بد و بی رحمانه بود.. یعنی تهیونگی که میخواست بهش دلشو ببازه با یه دختر بچه این کارو کرده بود؟
با شوک دستشو جلو دهنش گذاشت و از روی پله ای که نشسته بود بلند شد و به سمت اتاقش قدم برداشت.
توی مغزش هزاران سوال بود و همچنین فریاد هایی مثل" اون اینقد بی رحمه " تو مغزش پلی میشد.
نباید عاشق چنین فردی میشد. کسی که با یه دختر بچه بی گناه این کارو کرده مطمعننا به قلب پاکشم هیچ اهمیتی نمیداد پس باید ازش دوری میکرد.
وارد اتاق شد و درو بست ولی صدای در جیمین رو از خواب پروند.
جیمین که با ترس بهش خیره شده بود چشماشو مالوند.
_ جونگکوکا چیزی شده؟
جونگکوک که هنوز هم تو شوک بود و سعی میکرد صداهای داخل مغزشو خفه کنه بهش خیره شد و جوابی نداد.
_ هی پسر اینجایی؟
جیمین بعد سوالش بلند شد و جلوی جونگکوک ایستاد و بازو هاشو گرفت.
_ آ..آره
بالاخره زبون باز کرد و در حالی که به نقطه ای زل زده بود ادامه داد.
_ چیزایی که شنیدم... باور نکردنیه هیونگ.
جیمین گیج تر بهش نگاه میکرد و منتظر موند تا جونگکوک ادامه بده.
_ت-.. تهیونگ یه بچه-..یه بچه کشته جیمین.
جیمین انگار یه چیز عادی ای براش بود شونه ای بالا انداخت.
_ خب که چی؟ اون یه مافیاس چنین چیزی ازش بعید نیس.
_ ولی انسان که هس هیونگ. کشتن یه دختر بچه اینقد سادس؟ چرا توهم مثل اونا اینقد بی رحمی؟
جیمین کلافه آهی کشید و بلند شد تا بره سرویس بهداشتی ولی با حرف کوک ایستاد.
_ توهم مثل اونا بدجنس و عوضی ای.
جیمین با حرص سمت جونگکوک برگشت و با چشماش که عصبانیت توش موج میزد بهش خیره شد.
_ هی بچه.. داری از حدت میگذری اگه به مزخرفاتت ادامه بدی شاید نتونم جیمین شی قبلی باشم!
Part⁸
"۴ جولای ۱۹۸۲ عمارت کیم تهیونگ"
با دیدن پسری که هنوز تو خواب بود لبخندی زد و موهاشو جلو آینه اتاق مرتب کرد و نگاهی به تیپش انداخت..
تیشرت قرمزی که با شلوار جین آبیش تضاد خوبی رو ایجاد میکرد خیلی بهش میومد..
لبخندی به خودش که تو آینه میدید زد و اتاق رو به آرومی ترک کرد و از پله ها پایین اومد.. با شنیدن صداهای آشنایی وسط راه ایستاد و با دقت کامل به صدا ها گوش داد.
_ تو..تو چطور تونستی اون بچه رو بکشی ها؟
صدایی که به گوش میرسید تقربا شبیه داد بود و خیلی شبیه به صدای یونگی. با بهت منتظر موند تا ادامه حرفاشونو بشنوه.
_ خودت میدونی برا من مهم نیس که کیو کشتم و اون بچه بود یا بزرگ. من مجبور بودم به وظایفم عمل کنم. من رئیسم ولی منم وظایفی دارم اونم حذف کردن اون دختر بچه بود.. خودت میدونی اگه پلیسا میگرفتنش به راحتی تو بازجویی و چهره نگاری مارو لو بده!
چیزایی که به گوشش میخورد خیلی بد و بی رحمانه بود.. یعنی تهیونگی که میخواست بهش دلشو ببازه با یه دختر بچه این کارو کرده بود؟
با شوک دستشو جلو دهنش گذاشت و از روی پله ای که نشسته بود بلند شد و به سمت اتاقش قدم برداشت.
توی مغزش هزاران سوال بود و همچنین فریاد هایی مثل" اون اینقد بی رحمه " تو مغزش پلی میشد.
نباید عاشق چنین فردی میشد. کسی که با یه دختر بچه بی گناه این کارو کرده مطمعننا به قلب پاکشم هیچ اهمیتی نمیداد پس باید ازش دوری میکرد.
وارد اتاق شد و درو بست ولی صدای در جیمین رو از خواب پروند.
جیمین که با ترس بهش خیره شده بود چشماشو مالوند.
_ جونگکوکا چیزی شده؟
جونگکوک که هنوز هم تو شوک بود و سعی میکرد صداهای داخل مغزشو خفه کنه بهش خیره شد و جوابی نداد.
_ هی پسر اینجایی؟
جیمین بعد سوالش بلند شد و جلوی جونگکوک ایستاد و بازو هاشو گرفت.
_ آ..آره
بالاخره زبون باز کرد و در حالی که به نقطه ای زل زده بود ادامه داد.
_ چیزایی که شنیدم... باور نکردنیه هیونگ.
جیمین گیج تر بهش نگاه میکرد و منتظر موند تا جونگکوک ادامه بده.
_ت-.. تهیونگ یه بچه-..یه بچه کشته جیمین.
جیمین انگار یه چیز عادی ای براش بود شونه ای بالا انداخت.
_ خب که چی؟ اون یه مافیاس چنین چیزی ازش بعید نیس.
_ ولی انسان که هس هیونگ. کشتن یه دختر بچه اینقد سادس؟ چرا توهم مثل اونا اینقد بی رحمی؟
جیمین کلافه آهی کشید و بلند شد تا بره سرویس بهداشتی ولی با حرف کوک ایستاد.
_ توهم مثل اونا بدجنس و عوضی ای.
جیمین با حرص سمت جونگکوک برگشت و با چشماش که عصبانیت توش موج میزد بهش خیره شد.
_ هی بچه.. داری از حدت میگذری اگه به مزخرفاتت ادامه بدی شاید نتونم جیمین شی قبلی باشم!
۲۵۶
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.