جادوگرسیاه و عشق ❤️🖤پارت ۲۰
جینا از اعصبانت سرخ شوده بود و یه آهی کشید از دستشویی رفت بیرون
دیگه نفس کم آوردم از کوک جدا شودم
هردوتون داشتیم نفس نفس میزدیم
که کوک گفت
کوک:چی شود چرا این کارو کردی چرا این حرف رو زدی؟
هیرا:چرا ناراحت شودی ؟
کوک:وقتی من با بقیه برات فرقی ندارم چرا حسودی میکونی؟
هیرا:راست میگی حق با توه
من حسودم امروز خیلی حسودیم شود وقتی تو را با جینا دیدم
کوک:چرا باید حسودی کونی؟
هیرا:چون من دوست دارم
خیلی هم دارم خوب شود همین میخاستی بشنوی
کوک: تو چی گفتی ؟
هیرا:من تورو دوست دارم الان شنیدی هان
کوک هیرا را توی بغلش کشید و محکم فشار داد
کوک:منم تورو دوست دارم
هیرا خودشو از توی بغل کوک بیرون کشید توی چشم های کوک نگاه کرد و گفت
هیرا:من رو دوست دارم ولی نمیتونیم باهم باشیم
من دارم از اینجا میرم چون دیگه نمیتونستم تورو ببینم خواستم حرف دلمو بهت بگم چون بعدن نمیتونستم بگم
کوک:چی؟ چرا نمیتونم باهم باشیم نه من نمیزارم تو بری
کوک:دست هیرا رو گرفت و از دستشویی بیرون اومدن همه داشتن نگاهشون میکردن
ولی کوک باز به راه ش ادامه داد هیرا رو دنبال خودش میکشید
ویو هیرا
هیرا:به ماشین کوک رسیدیم کوک بهم گفت بشین
من گفتم کجا
کوک با داد مگه نگفتم بشین
منم نشستم توی ماشین کوک ماشینون روشن کرد
و راه افتادیم توی راه چون دیدم کوک اعصبانی حرفی نزدم اونم چیزی نگفت
دیگه نفس کم آوردم از کوک جدا شودم
هردوتون داشتیم نفس نفس میزدیم
که کوک گفت
کوک:چی شود چرا این کارو کردی چرا این حرف رو زدی؟
هیرا:چرا ناراحت شودی ؟
کوک:وقتی من با بقیه برات فرقی ندارم چرا حسودی میکونی؟
هیرا:راست میگی حق با توه
من حسودم امروز خیلی حسودیم شود وقتی تو را با جینا دیدم
کوک:چرا باید حسودی کونی؟
هیرا:چون من دوست دارم
خیلی هم دارم خوب شود همین میخاستی بشنوی
کوک: تو چی گفتی ؟
هیرا:من تورو دوست دارم الان شنیدی هان
کوک هیرا را توی بغلش کشید و محکم فشار داد
کوک:منم تورو دوست دارم
هیرا خودشو از توی بغل کوک بیرون کشید توی چشم های کوک نگاه کرد و گفت
هیرا:من رو دوست دارم ولی نمیتونیم باهم باشیم
من دارم از اینجا میرم چون دیگه نمیتونستم تورو ببینم خواستم حرف دلمو بهت بگم چون بعدن نمیتونستم بگم
کوک:چی؟ چرا نمیتونم باهم باشیم نه من نمیزارم تو بری
کوک:دست هیرا رو گرفت و از دستشویی بیرون اومدن همه داشتن نگاهشون میکردن
ولی کوک باز به راه ش ادامه داد هیرا رو دنبال خودش میکشید
ویو هیرا
هیرا:به ماشین کوک رسیدیم کوک بهم گفت بشین
من گفتم کجا
کوک با داد مگه نگفتم بشین
منم نشستم توی ماشین کوک ماشینون روشن کرد
و راه افتادیم توی راه چون دیدم کوک اعصبانی حرفی نزدم اونم چیزی نگفت
۳.۵k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.