" درگیری با مافیا " پارت ۴
رسیدم خونه..خواستم برم اتاقم که مامان جلومو گرفت..
سانگ : شب زود بیا
ات : چرا؟ * سرد *
سانگ : میفهمی..
عجیب بود.. حتی خدمه ها هم داشتن بیشتر از روزای قبل کار میکردن
بیخیال این فکرا شدم و رفتم اتاقم لباسامو عوض کردم و گرفتم خوابیدم..
بعد از دو ساعت بیدار شدم و رفتم یه دوش گرفتم..
لباسامو پوشیدم و یه ادکلن زدم و گوشیمو تو جیبم گذاشتم و رفتم پایین
کفشامو پوشیدم
جیمین : چقد زود اومدی
ات : تیکه ننداز..راستی تو میدونی کی قراره بیاد؟
جیمین : نه مامان به منم نگف
سری تکون دادم و رفتیم بیرون
×پرش زمانی ساعت ۸ شب
با خنده و جر خوردگی رفتیم داخل عمارت
جیمین : لنتی دیدی چطور افتاد؟ با آسفالت یکی شد
ات : بنازم عجب شوهری داشت زیتون * خنده *
جیمین : من جا شوهرش بودم از خجالت فرار میکردم
ات : * جر خوردگی *
از خنده پهن زمین شدیم و داشتیم زمینو گاز میگرفتیم
با صدای بابام خودمونو جم کردیم
چوی یون : فعلا شماها خودتونو جم کنید که با زمین یکی شدین
تازه چشم به استاد افتاد..
با تعجب پرسیدم : شما اینجا چکار میکنید؟
جئون : چوی یون..هنوز بهش نگفتی؟
چوی یون : بعد از شام میگم..بفرمایید شام بخوریم..ات راهنماییتون میکنه..
ات : عا..بله بفرمایید
رفتیم سمت میز نهار خوری
شروع کردیم ب شام خوردن..
هنوز برام سوال بود که استاد اینجا چکار میکنه..یکم بعد غذامون تموم شد و نشستیم رو مبل
جئون : خب..فک کنم وقتش شد که بگم..چوی ات ما قراره ب زودی باهم ازدواج کنیم..
چی..گوشام درست میشنید؟
یعنی چی؟
سر این پارت پاره شدم..سه بار اشتباهی پاک شد🌬️🦥
ادامه دارد...
اسلاید دو : لباس ات
اسلاید سه : لباس جیمین
.
سانگ : شب زود بیا
ات : چرا؟ * سرد *
سانگ : میفهمی..
عجیب بود.. حتی خدمه ها هم داشتن بیشتر از روزای قبل کار میکردن
بیخیال این فکرا شدم و رفتم اتاقم لباسامو عوض کردم و گرفتم خوابیدم..
بعد از دو ساعت بیدار شدم و رفتم یه دوش گرفتم..
لباسامو پوشیدم و یه ادکلن زدم و گوشیمو تو جیبم گذاشتم و رفتم پایین
کفشامو پوشیدم
جیمین : چقد زود اومدی
ات : تیکه ننداز..راستی تو میدونی کی قراره بیاد؟
جیمین : نه مامان به منم نگف
سری تکون دادم و رفتیم بیرون
×پرش زمانی ساعت ۸ شب
با خنده و جر خوردگی رفتیم داخل عمارت
جیمین : لنتی دیدی چطور افتاد؟ با آسفالت یکی شد
ات : بنازم عجب شوهری داشت زیتون * خنده *
جیمین : من جا شوهرش بودم از خجالت فرار میکردم
ات : * جر خوردگی *
از خنده پهن زمین شدیم و داشتیم زمینو گاز میگرفتیم
با صدای بابام خودمونو جم کردیم
چوی یون : فعلا شماها خودتونو جم کنید که با زمین یکی شدین
تازه چشم به استاد افتاد..
با تعجب پرسیدم : شما اینجا چکار میکنید؟
جئون : چوی یون..هنوز بهش نگفتی؟
چوی یون : بعد از شام میگم..بفرمایید شام بخوریم..ات راهنماییتون میکنه..
ات : عا..بله بفرمایید
رفتیم سمت میز نهار خوری
شروع کردیم ب شام خوردن..
هنوز برام سوال بود که استاد اینجا چکار میکنه..یکم بعد غذامون تموم شد و نشستیم رو مبل
جئون : خب..فک کنم وقتش شد که بگم..چوی ات ما قراره ب زودی باهم ازدواج کنیم..
چی..گوشام درست میشنید؟
یعنی چی؟
سر این پارت پاره شدم..سه بار اشتباهی پاک شد🌬️🦥
ادامه دارد...
اسلاید دو : لباس ات
اسلاید سه : لباس جیمین
.
۸.۸k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.