منو یادت میاد؟
پارت ۲۰ ( پارت آخر )
( آنچه گذشت )
آلا بعد دیدن اون تصادف یه چیزایی یادش میاد و حالش بد میشه و یونگی اونو میبره بیمارستان فرادای اون شب بیتیاس مصاحبه دارن و یونگی میگه که در رابطهس و همه رو شوکه میکنه بعد مصاحبه وقتی میرن خونه بابای آلا زنگ میزنه و میگه آلا بهوش اومده و میخواد تورو ببینه
(زمان حال : یونگی )
با شتاب از خونه زدم بیرون سریع سوار ماشین شدم و با سرعت خودم و به بیمارستان رسوندم وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم و خودم و به اتاق آلا رسوندم و رفتم داخل مامانش پیشش بود
آلا : مامان میتونی مارو یکم تنها بزاری
مامان : البته
*مامانش رفت*
آلا : عشقم
- .......
آلا : عشقم ؟؟؟
- جونم چیزی شده ؟
رفتم کنارش نشستم و دستش و گرفتم
آلا : یه خبری برات دارم
- بگو خوشکلم میشنوم
آلا : من ...همهچیزو بهیاد آوردم
- بیبی خوشکلم چی یادت اومد *بوسیدن دستش*
آلا : همه چی ، همه چیزو یادم اومد
- بهت تبریک میگم عشقم تو موفق شدی بهت که گفته بودم
آلا : آره گفته بودی ...یونگی !
- جونم
آلا : تو هنوزم مثل اون موقع ها دوسم داری؟
- این چه حرفیه ، من تورو از اون موقع هم بیشتر دوست دارم
( فردا : اخبار )
«خواننده رپر گروه مشهور بیتیاس اعلام کرد که هفته آینده دوست دخترش رو به همه معرفی میکنه این خبر توسط کمپانی بیگ هیت تأیید شده ...»
( آلا )
- یااااااا این چه کاریه من الان تو بیمارستانم چطور تا هفته آینده آماده بشم
همون لحظه مامان و دکتر اومدن داخل
دکتر : خب آلا خانم مثل اینکه حالتون بهتر شده
- اره خب امروز بهترم
دکتر : خیلی خب پس امروز مرخصید
- واقعا ؟!
دکتر : البته
(خانه)
- مامان خبرو شنیدی ؟
مامان : آره نگران نباش یه لباس خیلی خوشکل برات سفارش دادم
- یااااا مامان عاشقتم
مامان : منم همینطور
(هفته بعد)
- هوووووف خیلی استرس دارم
یونگی : نگران نباش چیزی نیست
- ولی...
یونگی : بیا
درو باز کردن و ما هم وارد سالن شدیم خبرنگارا شروع به عکس گرفتن کردن اولش تو جایی که برامون در تدارک دیده بودن شروع به رقصیدن کردیم و بعد رقص یونگی رو به بقیه گفت : سلام به همگی خیلی ممنونم که به جشن ما اومدید ، امروز میخوام همسر آیندمو بهمتون معرفی کنم ...آلا
همه شروع به دست زدن کردن و منم تعظیم کوتاهی کردم یهو یونگی جلوم زانو زد و با صدای بلند گفت : من این گل رز رو خیلی اذیت کردم بارها باعث شدم گلبرگ هاش کنده بشن با اینحال این گل رز میخواد میخواد با گربهی شیطونش ازدواج کنه ؟
با چشمای پر از اشک لبخندی زدم و بلند گفتم : بلههه
و همه دست زدن و یونگی پیشونیم رو بوسید
_____________________________________________________________
-خب مامانی جون اینطوری منو بابایی با هم آشنا شدیم االانم بهتره بخوابی باشه
مینجی : باشه
از اتاق خارج شدم
یونگی : تموم شد
- آره
یونگی : یادت چون پیشی رو تنهذ گذاشتی تنبه میشی
- باشه
برو دیگه بچه چی میخوای
پایان😻😍
#بی_تی_اس #فیک #یونگی #رمان #شوگا
#BTS #Suga
( آنچه گذشت )
آلا بعد دیدن اون تصادف یه چیزایی یادش میاد و حالش بد میشه و یونگی اونو میبره بیمارستان فرادای اون شب بیتیاس مصاحبه دارن و یونگی میگه که در رابطهس و همه رو شوکه میکنه بعد مصاحبه وقتی میرن خونه بابای آلا زنگ میزنه و میگه آلا بهوش اومده و میخواد تورو ببینه
(زمان حال : یونگی )
با شتاب از خونه زدم بیرون سریع سوار ماشین شدم و با سرعت خودم و به بیمارستان رسوندم وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم و خودم و به اتاق آلا رسوندم و رفتم داخل مامانش پیشش بود
آلا : مامان میتونی مارو یکم تنها بزاری
مامان : البته
*مامانش رفت*
آلا : عشقم
- .......
آلا : عشقم ؟؟؟
- جونم چیزی شده ؟
رفتم کنارش نشستم و دستش و گرفتم
آلا : یه خبری برات دارم
- بگو خوشکلم میشنوم
آلا : من ...همهچیزو بهیاد آوردم
- بیبی خوشکلم چی یادت اومد *بوسیدن دستش*
آلا : همه چی ، همه چیزو یادم اومد
- بهت تبریک میگم عشقم تو موفق شدی بهت که گفته بودم
آلا : آره گفته بودی ...یونگی !
- جونم
آلا : تو هنوزم مثل اون موقع ها دوسم داری؟
- این چه حرفیه ، من تورو از اون موقع هم بیشتر دوست دارم
( فردا : اخبار )
«خواننده رپر گروه مشهور بیتیاس اعلام کرد که هفته آینده دوست دخترش رو به همه معرفی میکنه این خبر توسط کمپانی بیگ هیت تأیید شده ...»
( آلا )
- یااااااا این چه کاریه من الان تو بیمارستانم چطور تا هفته آینده آماده بشم
همون لحظه مامان و دکتر اومدن داخل
دکتر : خب آلا خانم مثل اینکه حالتون بهتر شده
- اره خب امروز بهترم
دکتر : خیلی خب پس امروز مرخصید
- واقعا ؟!
دکتر : البته
(خانه)
- مامان خبرو شنیدی ؟
مامان : آره نگران نباش یه لباس خیلی خوشکل برات سفارش دادم
- یااااا مامان عاشقتم
مامان : منم همینطور
(هفته بعد)
- هوووووف خیلی استرس دارم
یونگی : نگران نباش چیزی نیست
- ولی...
یونگی : بیا
درو باز کردن و ما هم وارد سالن شدیم خبرنگارا شروع به عکس گرفتن کردن اولش تو جایی که برامون در تدارک دیده بودن شروع به رقصیدن کردیم و بعد رقص یونگی رو به بقیه گفت : سلام به همگی خیلی ممنونم که به جشن ما اومدید ، امروز میخوام همسر آیندمو بهمتون معرفی کنم ...آلا
همه شروع به دست زدن کردن و منم تعظیم کوتاهی کردم یهو یونگی جلوم زانو زد و با صدای بلند گفت : من این گل رز رو خیلی اذیت کردم بارها باعث شدم گلبرگ هاش کنده بشن با اینحال این گل رز میخواد میخواد با گربهی شیطونش ازدواج کنه ؟
با چشمای پر از اشک لبخندی زدم و بلند گفتم : بلههه
و همه دست زدن و یونگی پیشونیم رو بوسید
_____________________________________________________________
-خب مامانی جون اینطوری منو بابایی با هم آشنا شدیم االانم بهتره بخوابی باشه
مینجی : باشه
از اتاق خارج شدم
یونگی : تموم شد
- آره
یونگی : یادت چون پیشی رو تنهذ گذاشتی تنبه میشی
- باشه
برو دیگه بچه چی میخوای
پایان😻😍
#بی_تی_اس #فیک #یونگی #رمان #شوگا
#BTS #Suga
۹.۷k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.