مافیا من... فیک جیمین "فصل دو"
پارت:8
توی خونه ی تهیونگ اروم نداشتم
فکرم شده بود لینا و اینکه این موضوع خیانت از کجا در اومد
*ات میشه بشینی و بگی موضوع چیه ؟
-نمیدونم اون روز از خواب بیدار شدم و دیدم یکی دم دره بعدا فهمیدم دختر خاله جیمین بوده
*دختر خالش!؟
-اره
*وای نه
-چی شده
*دختر خالش از همون اول هم دنبال جیمین بود اما وقتی جیمین تورو اورد پیش خودش و عاشقت شد اونم ی نقشه ی جدید کشید
-حالا میشه چیکار کرد
*نمیدونم اما الان ک جیمین حرفش رو باور کرده یکم کار سخت شد
-میدونی مسخره ترین جای داستان کجاست
*کجا!؟
-اینکه جیمین فکر میکنه من از تو حاملم
*چیییی؟؟؟
-نمیدونم کِی نسبت به من اینقدر بی اعتماد شده
*اخه چطور میتونه همچین فکری راجب من و تو بکنه
داشتیم باهم حرف میزدیم که ی پیام به گوشی تهیونگ اومد
-کی پیام داده؟
*جیمین
-چی گفته
*ی لحظه وایسا
پیام رو خوند اما عصبانی تر شد
-چی نوشته بگو دیگه
گوشی رو گرفت سمتم و گفت:
*بیا بخونش
گوشی رو از دستش گرفتم
متن پیام:
اگ از اون عشق هرزت سیر شدی بگو بیاد وسایلش رو ببره نمیخام هیچ ردی ازش توی این خونه باشه
بعد از تمام شدن پیام قطره اشکی از گوشه ی چشمام پایین افتاد
-اون هیچوقت حرف منو باور نمیکنه
تهیونگ اومد و منو گرفت توی بغلش
*هیشش اروم باش باهم دیگه درستش میکنیم من کمکت میکنم
ازش جدا شدم و گفتم:
-بهتره برم وسایلم رو ببرم تا بعدا نخام دوباره ببینمش
*فکر خوبیه خودم میبرمت
-باشه پس
.
.
دوباره در زدم ایندفه در رو باز کرد
بدون حرفی از جلوم رفت کنار منم سریع کنارش رد شدم و رفتم توی اتاق لینا
دلم خیلی برای دخترم تنگ شده بود
اما بغل ی نفر بود
-شما!؟
برگشت سمتم
~من مادر لینام
-تو چی
همون زنی بود ک اون روز اومد و همه چی رو خراب کرد
رفتم سمتش و خواستم لینا رو بگیرم
-بچم رو بده من
~ی بچه ب مادره هرزه نیازی نداره
دوباره تلاش کردم که ی صدایی از پشتم اومد
+دست ب دختر من نزن
برگشتم سمتش
-اگ اون بچه ی توعه بچه منم هست
+تو هیچکاره ی اون نیستی
با چشمام داشتم بهش التماس میکردم ک بزاره دخترم رو بغل کنم اما انگار سنگ شده بود
+دیگه از خونم گم شو بیرون...ادامه دارد
شرط:
لایک:۶۰
کامنت:۶۰
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
توی خونه ی تهیونگ اروم نداشتم
فکرم شده بود لینا و اینکه این موضوع خیانت از کجا در اومد
*ات میشه بشینی و بگی موضوع چیه ؟
-نمیدونم اون روز از خواب بیدار شدم و دیدم یکی دم دره بعدا فهمیدم دختر خاله جیمین بوده
*دختر خالش!؟
-اره
*وای نه
-چی شده
*دختر خالش از همون اول هم دنبال جیمین بود اما وقتی جیمین تورو اورد پیش خودش و عاشقت شد اونم ی نقشه ی جدید کشید
-حالا میشه چیکار کرد
*نمیدونم اما الان ک جیمین حرفش رو باور کرده یکم کار سخت شد
-میدونی مسخره ترین جای داستان کجاست
*کجا!؟
-اینکه جیمین فکر میکنه من از تو حاملم
*چیییی؟؟؟
-نمیدونم کِی نسبت به من اینقدر بی اعتماد شده
*اخه چطور میتونه همچین فکری راجب من و تو بکنه
داشتیم باهم حرف میزدیم که ی پیام به گوشی تهیونگ اومد
-کی پیام داده؟
*جیمین
-چی گفته
*ی لحظه وایسا
پیام رو خوند اما عصبانی تر شد
-چی نوشته بگو دیگه
گوشی رو گرفت سمتم و گفت:
*بیا بخونش
گوشی رو از دستش گرفتم
متن پیام:
اگ از اون عشق هرزت سیر شدی بگو بیاد وسایلش رو ببره نمیخام هیچ ردی ازش توی این خونه باشه
بعد از تمام شدن پیام قطره اشکی از گوشه ی چشمام پایین افتاد
-اون هیچوقت حرف منو باور نمیکنه
تهیونگ اومد و منو گرفت توی بغلش
*هیشش اروم باش باهم دیگه درستش میکنیم من کمکت میکنم
ازش جدا شدم و گفتم:
-بهتره برم وسایلم رو ببرم تا بعدا نخام دوباره ببینمش
*فکر خوبیه خودم میبرمت
-باشه پس
.
.
دوباره در زدم ایندفه در رو باز کرد
بدون حرفی از جلوم رفت کنار منم سریع کنارش رد شدم و رفتم توی اتاق لینا
دلم خیلی برای دخترم تنگ شده بود
اما بغل ی نفر بود
-شما!؟
برگشت سمتم
~من مادر لینام
-تو چی
همون زنی بود ک اون روز اومد و همه چی رو خراب کرد
رفتم سمتش و خواستم لینا رو بگیرم
-بچم رو بده من
~ی بچه ب مادره هرزه نیازی نداره
دوباره تلاش کردم که ی صدایی از پشتم اومد
+دست ب دختر من نزن
برگشتم سمتش
-اگ اون بچه ی توعه بچه منم هست
+تو هیچکاره ی اون نیستی
با چشمام داشتم بهش التماس میکردم ک بزاره دخترم رو بغل کنم اما انگار سنگ شده بود
+دیگه از خونم گم شو بیرون...ادامه دارد
شرط:
لایک:۶۰
کامنت:۶۰
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
۵۴.۲k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.