fake Taehyung 7
ریشه ی افکار آت با صدای دری که باز شده بود پاره شد، نامحون از در اومده بود بیرون آت سریع رفت سمت نامجون و گفت:
نا،نامجون...
نامجون پرید وسط حرف آت و لبخندی زد و گفت:
آت نگران نباش حال اون خوبه و جراحی اش موفقیت آمیز بود
آت نفس عمیقی کشید و لبخندی زد و گفت:
خیلی ازت ممنونم نامجون، فقط من اون پسر رو دوسته خودم و خودت معرفی کردم اگه میشه حواست باشه
نامجون لبخندی زد و گفت:
حتما...، راستی شناسنامه داره؟
آت با نگرانی گفت:
نه بعید بدونم که داشته باشه ، حالا باید چیکار کنیم؟
نامجون:
من یه کاری می کنم نگران نباش
آت:
ممنونم ازت، کی می تونم برم ببینمش؟
نامجون:
یکم صبر کن تا ببریمش به یه اتاق،من خودم هر وقت وقتش شد بهت می گم
آت:
ممنونم ازت
نامجون:
بیا بریم دیگه
آت با تعجب گفت:
کجا بریم!؟
نامجون خنده ای کرد و گفت:
تا ابد می خوای اینجا بمونی؟بیا بریم تو اتاق من یکم استراحت کن از قیافت معلومه که خسته ای
آت لبخندی زد و گفت:
باشه بریم
و بعد با نامجون رفت،وقتی رفتن توی اتاق نامجون،اتاق رو با ذوق دید و رو به نامجون گفت:
وایی چقد اتاقت باحاله نامجون، میدونستی که دکتری خیلی بهت میاد؟
نامجون با حرف آت صورتش یکم سرخ شد و گفت:
شاید باورت نشه ولی تا حالا کسی بهم این حرفو نزده بود، خودت که یونا رو میشناسی اون همش منو مسخره می کنه و بهم میگه خرخون
آت خنده ای کرد و گفت:
از دست این یونا من باید حسابشو تو دانشگاه برسم
#تهیونگ
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
نا،نامجون...
نامجون پرید وسط حرف آت و لبخندی زد و گفت:
آت نگران نباش حال اون خوبه و جراحی اش موفقیت آمیز بود
آت نفس عمیقی کشید و لبخندی زد و گفت:
خیلی ازت ممنونم نامجون، فقط من اون پسر رو دوسته خودم و خودت معرفی کردم اگه میشه حواست باشه
نامجون لبخندی زد و گفت:
حتما...، راستی شناسنامه داره؟
آت با نگرانی گفت:
نه بعید بدونم که داشته باشه ، حالا باید چیکار کنیم؟
نامجون:
من یه کاری می کنم نگران نباش
آت:
ممنونم ازت، کی می تونم برم ببینمش؟
نامجون:
یکم صبر کن تا ببریمش به یه اتاق،من خودم هر وقت وقتش شد بهت می گم
آت:
ممنونم ازت
نامجون:
بیا بریم دیگه
آت با تعجب گفت:
کجا بریم!؟
نامجون خنده ای کرد و گفت:
تا ابد می خوای اینجا بمونی؟بیا بریم تو اتاق من یکم استراحت کن از قیافت معلومه که خسته ای
آت لبخندی زد و گفت:
باشه بریم
و بعد با نامجون رفت،وقتی رفتن توی اتاق نامجون،اتاق رو با ذوق دید و رو به نامجون گفت:
وایی چقد اتاقت باحاله نامجون، میدونستی که دکتری خیلی بهت میاد؟
نامجون با حرف آت صورتش یکم سرخ شد و گفت:
شاید باورت نشه ولی تا حالا کسی بهم این حرفو نزده بود، خودت که یونا رو میشناسی اون همش منو مسخره می کنه و بهم میگه خرخون
آت خنده ای کرد و گفت:
از دست این یونا من باید حسابشو تو دانشگاه برسم
#تهیونگ
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۵.۰k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.