فیک جونگ کوک پارت ۹۲ (معشوقه) فصل ۲
یه دفعه چشماش روی بdنم چرخید..اومد سمتم و دستشو روی پوsیم گذاشت که پاهامو به هم چسبوندم...
ا.ت: گمشو هرzه به من دست نزن!
میا: چقد پوsیت کوچیکه!..از من یاد بگیر!
یه دفعه شلوار و شرtشو همزمان درآورد!..با انگشتاش ضربه ای به پوsیش زدو گفت..(وات د فاخخخ😂😶)
میا: ببین و یاد بگیر!
سویون: اینو که نمیتونم بfاک بدم پس تو امشب باهام بیا..
میا: حتما میام نفسم!
ا.ت: نفست؟
سویون: آره تازه تو باید از اون تشکر کنی که با این کارش داره تورو نجات میده!
یه دفعه اومد سمتم و بعد از mک کوتاهی که به نیپلم زد و حسابی جیغ و داد منو درآورد..میا رو گرفت و روی تخت پرت کرد و بله...جلوی چشمای من اهم اهم کردن که من تhریک بشم و خودمو بیچاره کنم ولی من چشمامو بستم و همینجوری خوابیدم..صبح که بیدار شدم لباس تنم بود و روی تخت بودم..واقعا از این زندگی خسته شده بودم..زنگ زدم به جونگ کوک داشتم باهاش حرف میزدم که یهو سویون اومد و منو با مو کشید و پرتم کرد یه گوشه که جیغ بلندی کشیدم..همش منتظر بودم که جونگ کوک بیاد..نکنه که نیاد؟..نکنه بچم بمیره؟..وقتی جونگ کوک اومد واقعا باورم نمیشد فکر نمیکردم که بیاد..
ویو جونگ کوک
هرطور شده باید ا.ت رو راضی میکردم که برگرده..نمیتونستم اینجور از دستش بدم..از راهی که که رفتم به در بسته خوردم برای همین تصميم گرفتم گه هرچی داخل دلم هست رو بهش بگم...وقتی حرفام رو زدم اشکام از چشمام جاری شد..نمیتونستم جلوشون رو بگیرم..دوست نداشتم هیچکس اشکامو ببینه..نمیخواستم غرورم جلوی کسی از بین بره ولی هربار که به ا.ت رسیدم نتونستم جلوی اشکامو بگیرم..سرم پایین بود و آروم اشک میرختم که یه یهو یه دست کوچیک و گرم رو روی چونم حس کردم که صورتمو بالا آورد و توی چشمام زل زد..
ا.ت: یعنی اگه من ببخشمت قول میدی که دیگه بهم خیانت نکنی؟..قول میدی که دیگه نزاری اشکام جاری بشه؟..قول میدی که مراقب هر سه تامون باشی؟..و از همه مهم تر قول میدی که هیچوقت ترکم نکنی؟
دستاشو آروم گرفتم و این واقعا باعث آرامشم بود..
کوک: قول میدم پرنسسم..قول میدم فرشته کوچولو..
آروم خودشو توی بغلم جا کرد که محکم سرشو روی sینم چسبوندم و اشک میریختم..کم کم یه حس اتش درونم حس میکردم..حس میکردم داره گرمم میشه..ا.ت رو از آغوشم بیرون آوردم آروم صورتمو نزدیکش بردم که خودش زودتر دست به کار شد و لbاشو روی لbام گذاشت و یه کیs فرانسوی رو شروع کردیم..اول آروم mک میزدم ولی یهو خودمو بیشتر به سمتش متمایل کردم و روی تخت درازش کردم و روش خیمه زدم..کیs رو عمیق تر و وحشیانه تر کردم دستاشو روی sینم گذاشت و سعی داشت هولم بده ولی من بیشتر میخواستم!..نمیدونم چم شده بود ولی حس اتشم بیشتر شده بود..همزمان که کیs میرفتیم با یه دستم دستاشو بالای سرش قفل کردم و.....
ا.ت: گمشو هرzه به من دست نزن!
میا: چقد پوsیت کوچیکه!..از من یاد بگیر!
یه دفعه شلوار و شرtشو همزمان درآورد!..با انگشتاش ضربه ای به پوsیش زدو گفت..(وات د فاخخخ😂😶)
میا: ببین و یاد بگیر!
سویون: اینو که نمیتونم بfاک بدم پس تو امشب باهام بیا..
میا: حتما میام نفسم!
ا.ت: نفست؟
سویون: آره تازه تو باید از اون تشکر کنی که با این کارش داره تورو نجات میده!
یه دفعه اومد سمتم و بعد از mک کوتاهی که به نیپلم زد و حسابی جیغ و داد منو درآورد..میا رو گرفت و روی تخت پرت کرد و بله...جلوی چشمای من اهم اهم کردن که من تhریک بشم و خودمو بیچاره کنم ولی من چشمامو بستم و همینجوری خوابیدم..صبح که بیدار شدم لباس تنم بود و روی تخت بودم..واقعا از این زندگی خسته شده بودم..زنگ زدم به جونگ کوک داشتم باهاش حرف میزدم که یهو سویون اومد و منو با مو کشید و پرتم کرد یه گوشه که جیغ بلندی کشیدم..همش منتظر بودم که جونگ کوک بیاد..نکنه که نیاد؟..نکنه بچم بمیره؟..وقتی جونگ کوک اومد واقعا باورم نمیشد فکر نمیکردم که بیاد..
ویو جونگ کوک
هرطور شده باید ا.ت رو راضی میکردم که برگرده..نمیتونستم اینجور از دستش بدم..از راهی که که رفتم به در بسته خوردم برای همین تصميم گرفتم گه هرچی داخل دلم هست رو بهش بگم...وقتی حرفام رو زدم اشکام از چشمام جاری شد..نمیتونستم جلوشون رو بگیرم..دوست نداشتم هیچکس اشکامو ببینه..نمیخواستم غرورم جلوی کسی از بین بره ولی هربار که به ا.ت رسیدم نتونستم جلوی اشکامو بگیرم..سرم پایین بود و آروم اشک میرختم که یه یهو یه دست کوچیک و گرم رو روی چونم حس کردم که صورتمو بالا آورد و توی چشمام زل زد..
ا.ت: یعنی اگه من ببخشمت قول میدی که دیگه بهم خیانت نکنی؟..قول میدی که دیگه نزاری اشکام جاری بشه؟..قول میدی که مراقب هر سه تامون باشی؟..و از همه مهم تر قول میدی که هیچوقت ترکم نکنی؟
دستاشو آروم گرفتم و این واقعا باعث آرامشم بود..
کوک: قول میدم پرنسسم..قول میدم فرشته کوچولو..
آروم خودشو توی بغلم جا کرد که محکم سرشو روی sینم چسبوندم و اشک میریختم..کم کم یه حس اتش درونم حس میکردم..حس میکردم داره گرمم میشه..ا.ت رو از آغوشم بیرون آوردم آروم صورتمو نزدیکش بردم که خودش زودتر دست به کار شد و لbاشو روی لbام گذاشت و یه کیs فرانسوی رو شروع کردیم..اول آروم mک میزدم ولی یهو خودمو بیشتر به سمتش متمایل کردم و روی تخت درازش کردم و روش خیمه زدم..کیs رو عمیق تر و وحشیانه تر کردم دستاشو روی sینم گذاشت و سعی داشت هولم بده ولی من بیشتر میخواستم!..نمیدونم چم شده بود ولی حس اتشم بیشتر شده بود..همزمان که کیs میرفتیم با یه دستم دستاشو بالای سرش قفل کردم و.....
۳.۸k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.