*گزارش شده*همه چی از اون شب شروع شد...؟!p35
*گزارش شده*همه چی از اون شب شروع شد...؟!p35
یونجی ویو.
+هوفف خسته شدم!*نفس نفس*
کوک:معلومه خسته میشی الان دقیقا چهارساعته که داری اینجا تمرین میکنی! +چی؟چهار ساعت؟خب من دیگه برم ...
+ -اگه یکم حرص ینفرو دربیارم که اشکالی نداره...داره؟نه بابا چه اشکالی پسسسس
+*بغل کردن و بوسیدن لپ کوکی*مرسییی اوپاااا(کثافت)
کوک:خ،خ،خواهش میکنم...😨-الان هیونگ جرم میده...
+ها راستی اوپا میشه ساعت ۸ بیای استیجم ؟کارت دارم...
کوک:ب،باشه حتماً...البته اگه بتونم...
+*اویزون شدن به کوک*تولوخوداااااا 🥺
کوک:باشه میام...-ولی مطمئنم بعدش توسط هیونگ به قتل میرسم اخه نگا چطوری نگام میکنه!
+مرسی اوپا و دوباره لپشو بوسید...
پرش زمانی به ساعت ۷:۵۹ شب...استیج یونجی
+اوپا ازت میخوام یه کاری برام بکنی... مطمئنم الان جیمین میاد و رمز درو هم بلده چون قبلاً جلوش زدمش...میخوام حرصشو دربیارم پس میشه وقتی جیمین اومد یه کاری کنی که دارم مثلاً همو میبوسیم؟میدونم خیلی بی حیاییه ولی اونم اکسشو بوسید...منم میخوام همون حسی رو که من تجربه کردم و تجربه کنه...میشه؟
کوک:اما هیونگ منو میکشه...من نمیخوام بمیرمممم😭
+وا چر...
حرفش صدای زده شدن رمز در قطع شد...
+وقتشه
کوک:اما...
یونجی نزاشت حرفشو کامل بزنه و لباشو رو لبای کوک گذاشت و اونو سمت خودش کشید و جونگکوک بخاطر اینکه نیوفته مجبور شد یه دستشو بزاره پشت کمر یونجی و دست دیگشو بزنه میز...
جیمین اومد داخل و اون صحنه رو دید...
_ف،ف،فک کنم مزاحم ش،شدم م،من میر،میرم...*بغض سگی*
رفت بیرون و درو محکم پشت سرش بست و اجازه داد اشکاش بریزه...
کوک:واییی نونا این چه کاری بود کردی؟ندیدی چقدر بغض داشت؟
+شماهم ندیدین اون روز من چقدر حالم خراب بود؟اگه بیرونم نمیکردن از بار اونقدر الکل خورده بودم که اوردوز کرده بودم!میفهمی ؟ میخوام اونم حس منو درک کنه...میخوام بفهمه وقتی کسی که دوسش داری ینفر دیگه رو میبوسه چه حسی داره*بغض*میخوام بفهمه من چه دردی کشیدم*گریه*
کوک وقتی که حرفهای یونجی رو شنید و اشکاش رو دید جا خورد و فهمید که عشق جیمین یه طرفه نیست و میتونه کاری کنه که این دوتا بچه بهم برسن...پس برای اینکه سومی رو اروم کنه بغلش کرد و موهاشو نوازش کرد تا اینکه یونجی اروم شد... کوک سنگ صبور جیمینه و جیمین همیشه هرچی میشه رو اول به کوک میگه...و حالا کوک از عشق پر پیچ و خم این دوتا خبر داره و مطمئنه که میتونه کاری کنه بهم برسن پس...
کوک:نونا دیگه گریه نکن...پاشو برو خونت...
+اوپا بخاطر چند دقیقه پیش متاسفم...منو ببخش...من،من
کوک:هیششش اشکال ندارن من فراموشش میکنم پس توهم فراموش کن...باشه؟
+هوم...*فین فین*
یونجی رفت خونه و.....
________________________________
ادامه دارد...
شرطا:
۱۲ لایک
۱۰ کامنت
آیییی دستمممممممممممم.... خیلی نوشتم پس لایق حمایت نیستم؟
حمایت 🦋🌸
:»
یونجی ویو.
+هوفف خسته شدم!*نفس نفس*
کوک:معلومه خسته میشی الان دقیقا چهارساعته که داری اینجا تمرین میکنی! +چی؟چهار ساعت؟خب من دیگه برم ...
+ -اگه یکم حرص ینفرو دربیارم که اشکالی نداره...داره؟نه بابا چه اشکالی پسسسس
+*بغل کردن و بوسیدن لپ کوکی*مرسییی اوپاااا(کثافت)
کوک:خ،خ،خواهش میکنم...😨-الان هیونگ جرم میده...
+ها راستی اوپا میشه ساعت ۸ بیای استیجم ؟کارت دارم...
کوک:ب،باشه حتماً...البته اگه بتونم...
+*اویزون شدن به کوک*تولوخوداااااا 🥺
کوک:باشه میام...-ولی مطمئنم بعدش توسط هیونگ به قتل میرسم اخه نگا چطوری نگام میکنه!
+مرسی اوپا و دوباره لپشو بوسید...
پرش زمانی به ساعت ۷:۵۹ شب...استیج یونجی
+اوپا ازت میخوام یه کاری برام بکنی... مطمئنم الان جیمین میاد و رمز درو هم بلده چون قبلاً جلوش زدمش...میخوام حرصشو دربیارم پس میشه وقتی جیمین اومد یه کاری کنی که دارم مثلاً همو میبوسیم؟میدونم خیلی بی حیاییه ولی اونم اکسشو بوسید...منم میخوام همون حسی رو که من تجربه کردم و تجربه کنه...میشه؟
کوک:اما هیونگ منو میکشه...من نمیخوام بمیرمممم😭
+وا چر...
حرفش صدای زده شدن رمز در قطع شد...
+وقتشه
کوک:اما...
یونجی نزاشت حرفشو کامل بزنه و لباشو رو لبای کوک گذاشت و اونو سمت خودش کشید و جونگکوک بخاطر اینکه نیوفته مجبور شد یه دستشو بزاره پشت کمر یونجی و دست دیگشو بزنه میز...
جیمین اومد داخل و اون صحنه رو دید...
_ف،ف،فک کنم مزاحم ش،شدم م،من میر،میرم...*بغض سگی*
رفت بیرون و درو محکم پشت سرش بست و اجازه داد اشکاش بریزه...
کوک:واییی نونا این چه کاری بود کردی؟ندیدی چقدر بغض داشت؟
+شماهم ندیدین اون روز من چقدر حالم خراب بود؟اگه بیرونم نمیکردن از بار اونقدر الکل خورده بودم که اوردوز کرده بودم!میفهمی ؟ میخوام اونم حس منو درک کنه...میخوام بفهمه وقتی کسی که دوسش داری ینفر دیگه رو میبوسه چه حسی داره*بغض*میخوام بفهمه من چه دردی کشیدم*گریه*
کوک وقتی که حرفهای یونجی رو شنید و اشکاش رو دید جا خورد و فهمید که عشق جیمین یه طرفه نیست و میتونه کاری کنه که این دوتا بچه بهم برسن...پس برای اینکه سومی رو اروم کنه بغلش کرد و موهاشو نوازش کرد تا اینکه یونجی اروم شد... کوک سنگ صبور جیمینه و جیمین همیشه هرچی میشه رو اول به کوک میگه...و حالا کوک از عشق پر پیچ و خم این دوتا خبر داره و مطمئنه که میتونه کاری کنه بهم برسن پس...
کوک:نونا دیگه گریه نکن...پاشو برو خونت...
+اوپا بخاطر چند دقیقه پیش متاسفم...منو ببخش...من،من
کوک:هیششش اشکال ندارن من فراموشش میکنم پس توهم فراموش کن...باشه؟
+هوم...*فین فین*
یونجی رفت خونه و.....
________________________________
ادامه دارد...
شرطا:
۱۲ لایک
۱۰ کامنت
آیییی دستمممممممممممم.... خیلی نوشتم پس لایق حمایت نیستم؟
حمایت 🦋🌸
:»
۵.۹k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.