----دانشگاه بی قانون----
⛓️🔗دانشگاه بی قانون🔗⛓️
⛓️🔗پارت ۳🔗⛓️
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
اومدم بیرون رفتم به سمت دستشویی که حس کردم بوی رنگ میاد دقیقا نزدیکه من به بالای در دسشویی نگاه کردم دیدم بعلهه آقا میخواسته وقتی من رفتم تو درو که باز کردم رنگ بریزه روم خیله خوب این بازیه کثی.ف رو تو شروع کردی منم ادامش میدم منم رفتم ی رنگ ور داشتم ی نفس عمیق کشیدم در محکم با پا باز کردم همه رنگ ریخت رو زمین کوک رو به رو ی در بود همه رنگ رو ریختم روش قشنگ لباسش رنگی شده بود افتاد بود روزمین رفتم سمتش زانو زدم یقش رو گرفتم نزدیک صورتم کردم گفتم یوری: دیگه با من در نیوفت با تعجب داشت نگام میکرد یهو به خودش اومد با اخم بهم نگاه کرد گفت کوک: پشیمون میشی یوری: جدی میفرمایید( با تمسخر) بیشتر حرص خورد منم بلند شدم رفتم کلاس وقتی زنگ خورد دیدم اومد تو کلاس لباساش هنوز رنگی مونده بود بغل دستیش با تعجب داشت نگاش میکرد نتنها اون بلکه همه برگشتم به پشت با پوزخند بهش نگاه کردم عصبی داشت نگام میکرد منم برگشتم یجی گفت یجی: یوری تو که این کارو نکردی یوری: چطور یجی: من فهمیدم اینا مافیان اون پسره که رنگیه کوک اون یکی از مافیا های بزرگه و پدر بزرگترین مافیای جهان قراره جانشینه اون بشه تنها این نیست اینجا دانشگاه پدرشه اون اینجا انگار رئیسه همه به حرفش گوش میدن نکنه اذیتش کرده باشی یوری: امممم یجی: وای یوری ما تازه اینجا اومدیم مگه بهت نگفتم خودتو کنترل کن یوری: چیکار کنم خو یجی: باید ازش معذرت خواهی کنی یوری: عمرا این کارو کنم یجی: یوری خواهش میکنم یوری: نه نه نه یجی: باشه اگه بلایی سرمون نیومد حالا ببین زنگ خورد کیفمو ورداشتم با یجی رفتیم بیرون از دانشگاه رفتیم بیرون گشتیم رفتیم خونه اونجا غذامون رو خوردیم و خوابیدیم...ادامه دارد🔗⛓️
حمایت فراموش نشه ♥️⛓️
⛓️🔗پارت ۳🔗⛓️
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
اومدم بیرون رفتم به سمت دستشویی که حس کردم بوی رنگ میاد دقیقا نزدیکه من به بالای در دسشویی نگاه کردم دیدم بعلهه آقا میخواسته وقتی من رفتم تو درو که باز کردم رنگ بریزه روم خیله خوب این بازیه کثی.ف رو تو شروع کردی منم ادامش میدم منم رفتم ی رنگ ور داشتم ی نفس عمیق کشیدم در محکم با پا باز کردم همه رنگ ریخت رو زمین کوک رو به رو ی در بود همه رنگ رو ریختم روش قشنگ لباسش رنگی شده بود افتاد بود روزمین رفتم سمتش زانو زدم یقش رو گرفتم نزدیک صورتم کردم گفتم یوری: دیگه با من در نیوفت با تعجب داشت نگام میکرد یهو به خودش اومد با اخم بهم نگاه کرد گفت کوک: پشیمون میشی یوری: جدی میفرمایید( با تمسخر) بیشتر حرص خورد منم بلند شدم رفتم کلاس وقتی زنگ خورد دیدم اومد تو کلاس لباساش هنوز رنگی مونده بود بغل دستیش با تعجب داشت نگاش میکرد نتنها اون بلکه همه برگشتم به پشت با پوزخند بهش نگاه کردم عصبی داشت نگام میکرد منم برگشتم یجی گفت یجی: یوری تو که این کارو نکردی یوری: چطور یجی: من فهمیدم اینا مافیان اون پسره که رنگیه کوک اون یکی از مافیا های بزرگه و پدر بزرگترین مافیای جهان قراره جانشینه اون بشه تنها این نیست اینجا دانشگاه پدرشه اون اینجا انگار رئیسه همه به حرفش گوش میدن نکنه اذیتش کرده باشی یوری: امممم یجی: وای یوری ما تازه اینجا اومدیم مگه بهت نگفتم خودتو کنترل کن یوری: چیکار کنم خو یجی: باید ازش معذرت خواهی کنی یوری: عمرا این کارو کنم یجی: یوری خواهش میکنم یوری: نه نه نه یجی: باشه اگه بلایی سرمون نیومد حالا ببین زنگ خورد کیفمو ورداشتم با یجی رفتیم بیرون از دانشگاه رفتیم بیرون گشتیم رفتیم خونه اونجا غذامون رو خوردیم و خوابیدیم...ادامه دارد🔗⛓️
حمایت فراموش نشه ♥️⛓️
۱۹.۵k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
comments (۱۸)
no_comment