aboW myhert 🧛🖤پارت ۲۰
بعد از خرید ها آمد سمتم دستم گرفت
یونگی «« باید بریم وقت نداریم لی مین ازت به خواهشی دارم ...
لی مین «« هی یونگیاااا چی شده ما برای چی باید بریم ما که همین الان آمدیم چی کمکی کنم
یونگی «« برای منم غیر منتظره بود راستش جین هیونگ زنگ زد گفت پدر مادرم آمدن میخوان تو خونه ی من مراسم برگزار کنم
لی مین « اووو داستان جالب شد چه مراسمی
همون طور دستگیره ماشین رو. می کشیدم داخلی نشستم در حال بست کمربندی ایمنی برای منی که یبار درس عبرت شد خیلی خوبه
یونگی «« راستش می خوان برام همسر انتخاب بکنم چون هیچ کسی رو هم ندارم ببین ازت میخوام ...
که نقش نامزدم رو بازی کنی تنها راهش همینه اونا میخوام من با دختر خالم ازدواج کنم ...
ازش خوشم نمیاد میدونم چه هز.ره ایییی هستش ازش متنفرم ...
لی مین «« باید فکر کنم با شنیدن جمله ای از یونگی «« فقط زودتر وقت نداریم به فکری به ذهنم رسید با خوشحالی به سمت یونگی برگشتم گفتم : باشه اوکی قبوله منم شرط دارم
یونگی «« لبخندی زدم خب بگو پرنسس خانم لی مین دختری خوبی بود ولی زیادی پرحرف عصبانی درکش میکنم بهرحال کوک زیادی اذیتش میکنه منم بودم کفری میشدم
خب شرط اول هر چی بخوام باید برام بگیری امم دیگه هم شرط ندارم رو بهش راستی من تلفنم ساکم داخل اون عمارت بود الان نه تلفن دارم نه لباس
یونگی «« تو که برشکستم نکنی خیلی هم خوبه به بادیگاردتم گفته بودن احتمالا کارشون تموم شده نگران نباش
لی مین «« به من چه توان کارته اوووو کمسیمیدا اجوشی پیر
یونگی »« یااااااااا من کجام پیره اجوما پر حرف
و همانان با رسیدن به عمارت و حرص خوردن لی مین
یونگی «« باید بریم وقت نداریم لی مین ازت به خواهشی دارم ...
لی مین «« هی یونگیاااا چی شده ما برای چی باید بریم ما که همین الان آمدیم چی کمکی کنم
یونگی «« برای منم غیر منتظره بود راستش جین هیونگ زنگ زد گفت پدر مادرم آمدن میخوان تو خونه ی من مراسم برگزار کنم
لی مین « اووو داستان جالب شد چه مراسمی
همون طور دستگیره ماشین رو. می کشیدم داخلی نشستم در حال بست کمربندی ایمنی برای منی که یبار درس عبرت شد خیلی خوبه
یونگی «« راستش می خوان برام همسر انتخاب بکنم چون هیچ کسی رو هم ندارم ببین ازت میخوام ...
که نقش نامزدم رو بازی کنی تنها راهش همینه اونا میخوام من با دختر خالم ازدواج کنم ...
ازش خوشم نمیاد میدونم چه هز.ره ایییی هستش ازش متنفرم ...
لی مین «« باید فکر کنم با شنیدن جمله ای از یونگی «« فقط زودتر وقت نداریم به فکری به ذهنم رسید با خوشحالی به سمت یونگی برگشتم گفتم : باشه اوکی قبوله منم شرط دارم
یونگی «« لبخندی زدم خب بگو پرنسس خانم لی مین دختری خوبی بود ولی زیادی پرحرف عصبانی درکش میکنم بهرحال کوک زیادی اذیتش میکنه منم بودم کفری میشدم
خب شرط اول هر چی بخوام باید برام بگیری امم دیگه هم شرط ندارم رو بهش راستی من تلفنم ساکم داخل اون عمارت بود الان نه تلفن دارم نه لباس
یونگی «« تو که برشکستم نکنی خیلی هم خوبه به بادیگاردتم گفته بودن احتمالا کارشون تموم شده نگران نباش
لی مین «« به من چه توان کارته اوووو کمسیمیدا اجوشی پیر
یونگی »« یااااااااا من کجام پیره اجوما پر حرف
و همانان با رسیدن به عمارت و حرص خوردن لی مین
۴۱.۶k
۱۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.